Monday, March 13, 2006

دایی

عجب برف و باروني بود. از صبح ساعت چهار يک‌ريز مي‌باريد. همه نگران بوديم که پرواز لغو بشه. بعد از دوسال و اندي انتظار خيلي ضد حال بود اگر لغو مي‌شد، که نشد خوشبختانه.
وقتي مي‌گم دايي، احساس پيري مي‌کنم، «مي‌گم» چون خودش که هنوز جز مامي و يک‌سري اصوات نامفهوم چيزي نمي‌گه. «بيا پيش دايي» فردا مي‌شه «بيا بغل بابا» و پس فردا هم «يک ماچ به بابا بزرگ بده!»
تجربه‌ي جالبي‌است اين روزها. يک پسربچه‌ي شر 20 ماهه، سه-چهار هفته تعطيلي، سي‌صد چهارصد تومن پول حق‌التدريس و دستمزد، سه چهارتا کتاب، يک مشت دي‌وي‌دي و ... البته فقر حرکتی!

5 :

Anonymous said...

سلام. خوب حداقل امیدوارم با این "فقر حرکتی" ، بشنوی که میگی: «يک ماچ به بابا بزرگ بده!»
 

توسط ای دل غافل

Anonymous said...

میگم بد نیست یک کمی از این پول و این 4-3 هفته وقت رو صرف دندونات کنی 

توسط مسواک

Anonymous said...

چرا فقر حرکتی؟ 

توسط علیرضا

Anonymous said...

خوشحالم که اوضاعت رو به راهه..
...
فک کنم مطمئنم( ارسال بشه) 

توسط متهم

Anonymous said...

دایی جان جان ! می شود کامنت دونی ام را درست کنید لطفا . آخر این جوری که هست خیلی ها ناراضی اند . هر چند می دانم سرت شلوغ است . ذوق خرج کردن آن 400 تومن هم که جای خود :) ... هر وقت فرصت شد . مرسی پیشاپیش .  

توسط تیغ ماهی