Sunday, December 24, 2006

بازی يلدا

قواعد بازي: از بنيان‌گزارش
دعوت‌کننده: آيداي ورود ممنوع

سه‌چهار روزي هست که بازي يلدا در وبلاگستان شروع شده. منم‌ منتظر بودم تا يکي دعوتم کنه و چيزکي بنويسم. ديگه داشتم نااميد مي‌شدم که دعوت رسيد!

1. تند راه مي‌رم و تند هم مي‌رونم. البته اين دليل نمي‌شه که راننده‌ي خوبي باشم.
2. از سه سالگي، چهارسالگي... ده سالگي... ام چيز خاصي يادم نمي‌ياد! همينقدر يادمه که زياد گيج مي‌ِزدم و زياد پيش مي‌اومد هنگ کنم که «اين کيه که داره از من به بيرون نگاه مي‌کنه» و البته پاسخي هم نمي‌گرفتم! ضمنا آنژين هم زياد مي‌شدم.
3. از واژه‌ي «مظلوم» به شدت متنفرم. صفتي که در بچه‌گي و حتي بزرگسالي زياد به‌م نسب مي‌دن. آي بدم مياد از اين مظلوم و کم‌رو!
4. ممکنه سوءبرداشت بشه اما به جهنم! يکي از زيباترين مناظر برام بدن مردهاي عضلاني‌است. شايد به همين خاطر باشه که از تماشاي کشتي لذت مي‌برم. يکي از آرزوهام داشتن چنين بدن‌هايي است اما چه‌کنم که بدن ضعيفي دارم و تا کمي ورزش مي‌کنم زود ضعف مي‌کنم!
5. خيال‌پردازم. از نوع خود-جيمز-باند-بين اش. درنتيجه زياد از خودم نا اميد مي‌شم و زياد به خودم فحش مي‌دم.

براي ادامه‌ي بازي دعوت مي‌کنم از: بامداد. متهم. فاطمه. به اتفاق بانو. شايگان و بهرنگ.

Thursday, December 21, 2006

پلي‌تکنيک

دانشگاه خوبي است. فشرده است. بيشتر در مقايسه با دانشگاه قبلي‌ام يعني فردوسي مي‌گم که براي رفتن از يک دانشکده به دانشکده ديگه بايد سوار سرويس مي‌شدي. اما پلي‌تکنيک يک راسته است. همونطور که خوابگاها‌ش mp3 است، خودش mp4 ه! در حاليکه سلف هستي؛ همزمان آمفي تئاتر و سالن ورزشي هم هستي. ضمن اينکه ورودي آمفي‌تئاتر معمولا نمايشگاهي هم براهه پس نمايشگاه هم هستي.
دانشگاه فعالي است. در اين سه ماه تقريبا به اندازه‌ي کل 4سال کارشناسي در برنامه‌هاي فوق برنامه‌اش شرکت کردم. فيلم ديدم،‌کنسرت موسيقي رفتم، شب شعر رفتم، احمدي‌نژاد هو کردم! تريبون آزاد هم که هميشه‌ي خدا براهه. بعضي از برنامه‌ها هم هست که بعدا معلوم مي‌شه چيه! چند روز پيشا رفته بودم سلف براي شام که ديدم در محوطه‌ي جلوي سلف، مکان هميشگي تريبون آزادها، تعداد زيادي شمع روي زمين روشن کردن. مدت زيادي از روشن بودن شمع‌ها گذشته بود و اکثرا خاموش شده‌بودند. هرچي چشم چرخوندم تا پلاکاردي چيزي که توضيحي در مورد علت مراسم باشه پيدا نکردم. فرداش توي خبرگزاري آموزش خوندم که «دانشجويان پلي‌تکنيک در سوگ شعور شمع روشن کردند.» جايي که در سوگ شعور شمع روشن کرده‌بودند مکاني بود که صبح بسيج دانشجويي يک تريبون آزاد نمايشي براي به دست آوردن دل الف‌نون برگزار کرده بود!
پديده‌ي جالب ديگه در اميرکبير، نشريه‌هاي تک‌صفحه‌اي اين دانشگاه است که به وفور از طرف هر دو طيف در سطح دانشگاه توزيع مي‌شه. اغلب اين نشريه‌ها شماره‌‌هاي اوليه است و از عنوان‌ش نمي‌شه فهميد چپي است يا راستي. اگر از راستي باشه از عدالت‌طلبي گفته و علي‌افشاري جيره‌خوار و اگه چپي باشه خوندنيه!
از اين واقعيت گريزي نيست که پلي‌تکنيک دانشگاهي است بسيار سياسي. حتي در شب شعرش هم، چيزي که بيشتر توجه و تشويق حضار رو بر مي‌انگيزه اشعار سياسي است و جملات مجري در مورد ستاره‌ها و ستاره‌دارها!

پي‌نوشت: چي شده که به شعر علاقه‌مند شدم؟ نشدم! به دعوت يک دوست خوب رفتم، از مجاورت‌اش و از «اجرا»ي شعرها لذت بردم. از آدم‌ها. از نحوه‌ي خواندن‌ها. از صداها. از نمايش!

Wednesday, December 13, 2006

نمي‌کنم

در انتخابات شرکت نمي‌کنم و به ليست اصلاح‌طلبان راي نمي‌دم. هيچ قرار نيست که بين بد و بدتر و کمتر مزخرف و ريش کوتاه‌تر و امثالهم انتخابي بکنم. وقتي انتخاب خوبي وجود نداره، وقتي هيچ اعتمادي به سالم بودن برگزاري انتخابات ندارم، وقتی رايم رو به منزله‌ي مشروعيت حکومت مي‌بينم، ضرورتي نمي‌بينم که خودمو درحد شرايط کوچيک کنم.

Saturday, December 09, 2006

نياز مردم


«آدم‌ها بيشتر به جايي براي شاشيدن نياز دارند تا جايي براي عبادت»

اين زيباترين شعاري بوده که تا به حال روي يک ديوار ديدم!
- عکاس خودم و موبايلم. ديوار هم در کوچه‌ي مظفر.

Wednesday, December 06, 2006

يک سرماخوردگي ساده چقدر راحت فاک مي‌زنه به کل زندگي‌ات. مي‌رينه به کنسرت رفتن‌ات. به مشق نوشتن‌ات. به پاي کامپيوتر نشستن‌ات. به سلف رفتن‌ات، به دو شبانه‌ات... به لحن ِ نوشتن‌ات، به همه چي!

Wednesday, November 22, 2006

Runner

شب‌ها مي‌دوم. حدودا يک هفته‌است. حوالي يازده مي‌رم. تا پارک حدودا ده دقيقه‌اي مي‌دوم و توي پارک هم با وسائلي که داره کمي ورجه وورجه مي‌کنم. رهادست‌ها (Hands Free) رو مي‌زنم به‌گوشم، هدبند رو مي‌کشم روي گوش‌ام تا پيشوني‌ام رو گرم کنه و رهادست‌ها رو نگه داره و نرم‌ش مي‌کنم. پارک خلوته. تک و توک کسايي که براي ورزش اومدن. کسايي که براي هواخوري اومدن، سيگار مي‌کشن و با وسائل بازي مي‌کنن و معدود هم خانواده‌ها. هوا سرده و روي عينکم بخار مي‌نشينه. نفس‌ام سريع تموم مي‌شه. زياد نمي‌تونم بدوم اما با وسائل مي‌تونم کار کنم. موقع برگشتن خط درميون مي‌دوم. کمي مي‌دوم، کمي راه مي‌رم تا مي‌رسم به خوابگاه. از علي يک شيرعسل مي‌خرم و مي‌رم اتاق. اگر آهنگي که درحال پخشه تموم نشده باشه تا آخر گوش مي‌دم بعدش مي‌رم سراغ شيرعسلي که زود تموم مي‌شه. دو شب نمي‌دوم، امشب هم از اون شب‌هاست. دلم لک زده براي همون لحظه، گرم، نفس‌زنان و خيس از عرق روي تخ‌ات بشيني و شيرعسل‌تو بخوري.

Thursday, November 16, 2006

Elephant

معدود پيش مياد فيلمي به‌صورت مداوم و طولاني متاثرم کنه. يکي از نادر موارد فيلم «فيل» بود که دو سه روز پيش آمفي تئاتر دانشگاه ديدم و همچنان بعد از دو سه روز هروقت صحنه‌هاشو به‌خاطر ميارم، هنگ مي‌کنم. از نظر اعتبار، فيلم نخل طلا و جايزه‌ي کارگرداني کن 2003 رو برده. از نظر ساختار هم فيلم ويژه‌اي است. از غيرخطي بودن و روايت يک ماجرا از منظر چند شخصيت که ديگه اين روزها ساختار غيرمتداولي نيست، بگذريم، فيلم يک جور روايت سيال خيلي خاص داره. اسلوموشن‌هاي گاه و بي‌گاه، مکث‌ها و حرکت‌هاي آهسته و دوار دوربين، فضا ويژه‌اي ايجاد کرده. ويژه و به‌يادماندني. بايد نسخه‌ي اصلي فيلم رو گير بيارم و چندبار ديگه ببينم تا بهتر بتونم راجع به‌ش حرف بزنم.

اين روزها دوز «فيلم خوب ديدن» خونم رفته بالا. يک منبع خوب فيلم گير آوردم به‌نام شبکه‌ي خوابگاه. کل خوابگاه ما به‌همراه سايت کامپيوترش شبکه‌است و يک سرگرمي بچه‌ها گشت و گذار در بين فايل‌هاي share شده است‌، که اغلب هم فيلم و موسيقيه. بعد از 21 گرم که تو پست قبلي راجع به‌ش نوشتم، مونيخ رو گير آوردم، که هرچند سانسور شده بود اما بازهم نسخه‌ي خوبي بود با زيرنويس فارسي. فيلم ديدني است. روايت درگيري‌هاي فلسطين از ديد هردوطرف، نسبتا منصفانه و جامع. بعد از اون هم فيلم Talk to her رو پيدا کردم که ديشب ديدم. يک شاهکار ديگه...

بچه اومدن اتاق و مشغول بحث و صحبت شدن از طرف ديگه موسيقي هم براهه و تمرکزي ندارم بابت صحبت راجع به Talk to her...

Saturday, November 11, 2006

تا وقتي که اين MATLAB ه داره زور مي‌زنه برنامه‌اي رو که براش پختم به جواب برسونه (جا بياندازه: به قول استاد مربوطه که امروز يادگيري DSP رو به جا افتادن آش تشبيه نمودند) باري، تا اون موقع بعد از مدت‌ها کمي وبلاگ بنويسم. اينجا هم حسابي گرد و خاک گرفته، کامنت دوني از قرار خرابه و مهم‌تر از همه حس وبلاگ نويسيه که در من زواليده. از طرفي گرفتاري‌هاي درس و مشقيه که باعث شده هيچ وقتي براي بلاگيدن نداشته باشم. البته فکر نکنيد که تمام وقتم صرفا به خرخوني مي‌گذره، نه‌خير! به عنوان مثال نقض بايد «21 گرم» رو اسم ببرم که طي دو روز اخير دو بار ديدم و شايد بازهم ببينم. «21 گرم» من‌جمله فيلم‌هاييه که لذتي در دوباره ديدن‌اش هست که در بار اول ديدن‌اش نيست! هر بار ديدن فيلم مثل چيدن دوباره‌ي پازل و ساختن فيلم و لذت بردن از اونه. در کنارش بازيهاي درخشان، تاثير فيلم رو چند برابر مي‌کنه، دل‌تورو، نائومي‌واتس و شون‌پن همه عالي هستند... نخير، اين مطلبه به جواب نمي‌رسه و Ctrl + Pause لازم داره. برم ببينم چه مرگشه.

Friday, October 27, 2006

ماما جون. عکس. بخند.

چند روزی اومدم مشهد. سرماخوردم و مدام عطسه می‌کنم. حال که نداد بماند،حال‌گیری هم بود. برگشتن به جایی که دیگه اتاق‌ات مثل سابق نیست. وسایل‌ات (کامپیوتر مثلا) دم دست نیست. چیزایی که به‌ش عادت کردی عوض شده. چیزایی که بدت می‌اومده دوباره رو شده (تلوزیون مثلا)... تجربه‌ی دوپاره‌گی! خلاصه تجربه‌ای شد برای اینکه سعی کنم کمتر بیام یا بیام و کمتر بمونم. در حد یکی دو روز برای احوال‌پرسی و دوباره خداحافظ شما. همه‌ی اينا يک طرف، سرماخوردگی کذايي هم يک طرف. عنوان مطلب يعنی چه؟ خوب اینو باید از شایان پرسید که تنها سرگرمی این روزهای من بود!
می‌خواستم بیش‌تر بنویسم اما اصلا حالش نیست. برم بخوابم و از استراحت مطلق این روزها کمال استفاده رو ببرم که به احتمال زیاد فردا شب در قطار نخواهم توانست بخوابم!
جالبه، اين چند روز که مشهدم هربار مسنجر رو راه انداحتم، هیچ احدالناسی هم آن نبوده که بشينيم دو کلوم باهم اختلاط کنيم... همون خواب بهترين گزينه‌است.

Saturday, October 21, 2006

کاروان‌سرا

1. يک هفته سر کردن با چشمي که متورم و قرمز شده بود براي خودش تجربه‌اي بود. نگاه کردن به چشم‌ها در برخوردها اولين کاريه که آدم‌ها مي‌کنن. درنتيجه اگر نقصي (مثل نقص کذايي عدم تقارن چشم‌هاي من) در چشم‌ها باشه به سرعت detect مي‌شه. قبلا فکر مي‌کردم فقط خودم ام که زيادي مستقيم به چشم‌ها نگاه مي کنم اما اين تجربه نشون داد که نه، فصل مشترکه آدم‌هاست.

2. عجب هوايي داره اين تهران. اصلا فکر نمي کردم اينقدر توپ باشه. هرشب بارون مي‌باره اونم نه طبيعي بلکه با رگبار و رعد و برق و باقي مخلفات. يه بهار تمام عيار!

3. اکساويچه کليپ‌هاي جالبي از کارتون هاي دوران کودکي آماده کرده که ديدنيه. البته ديدن‌اش سرعت بالا مي‌خواد اما همون تصاويرش هم خاطره انگيزه.

4. خوابگاه هم براي خودش کاروان‌سرايي‌است. از بالا صداي گومب گومب مي‌ياد. به قول هم‌اتاقي ام همديگه رو بلند مي‌کنن مي زنن زمين. از پنجره صداي موسيقي جي‌جي‌اگوستينو مي‌ياد، صداي page کردن هم که هميشه براهه. آقاي فلاني تلفن. نماز جماعت... . آرايشگاه باز شد. اتوبوس امامزاده صالح منتظره. کتابخانه باز شد. بياين برچسب بگيرين و ... در همين حين يکي از هم اتاقي‌ها خوابه. يکي ديگه به سقف خيره شده. بعدي مشغول تايپه و اصلاح تزشه و من‌هم که وبلاگ مي‌نويسم. تازه بيرون هم بارون به صورت خط درميون براهه.

Saturday, October 14, 2006

لذت کوچک

کلاس سر ظهرم رو دودر کردم و اومدم اتاق. سرِ راه بليط قطار رفت و برگشت مشهد رو هم براي عيد فطر رديف کردم که بار بزرگي از دوش‌ام برداشت. نشستم به ديدن ادامه‌ي فيلم Amelie که ديشب تا نصفه ديده بودم و همراه‌اش شکلات مترو و بادوم زميني مزمز تناول کردم. واي که چه حالي داد. ديدن يک فيلم مفرح و فوق‌العاده در اتاقي خالي در طبقه‌ي پنج‌ام يک خوابگاهِ آرام،... خلاصه که فارغ از تمام بدبياري‌هاي هفته‌ي اخير ظهر امروز فازي داد بياد ماندني!

Wednesday, October 11, 2006

بدبياری ها

خواهره رو با شايان کوچولو از فرودگاه امام گرفتم، بردم مهرآباد و از اونجا فرستادم مشهد. سرجمع 4 ساعت هم نشد. حالا که خواهره با شايان براي هميشه برگشتن من ديگه مشهد نيستم. اين از اين.
بعد از مدت‌ها شانسي به‌م رو کرد تا با يکي از رفقاي مجازي که خيلي مشتاق ديدارشم قراري براي تئاتر هماهنگ کنيم. همه چي خوب بود تا اينکه چشم چپ‌ام شروع کرد به باد کردن. الآن که دارم اين متنو مينويسم چشم‌ام به اندازه‌ي يک وزغ باد کرده. يک سري قطره و پماد گرفتم، چشم‌ه خوب مي‌شه، اما افسوس که قرار تئاتر کنسل شد. تا اينجا شد دو تا.
تمام اتاق‌ها توسط کابل شبکه‌اي که کشيده‌شده، به شبکه‌ي خوابگاه متصل‌اند و مي‌تونن از اينترنت استفاده کنن، اما اتاق ما با وجوداينکه دو تا سيستم توپ هم داريم، کابل کشي نشده، صرفا يک سوراخ خالي داره که به هيچ جايي منتهي نمي‌شه، درنتيجه اينترنت بي نت! به چند نفر هم مراجعه کرديم اما نتيجه‌اي نداشته. اين هم سومي!
فکر مي‌کنم يواش يواش وقتش شده که دچار افسردگي و دلتنگي و باقي ماجراها بشم. نگران نباشيد، طناب دارم اما مشکل اينجاست که گيره يا قلابي براي آويختنش سراغ ندارم، شد چند تا!؟

Thursday, October 05, 2006

هفته اي که گذشت

10/7/85 امروز بالخره مجبور شدم لباسهامو بشورم. دوتا زيرپوش وسه تا بلوز. بلوز آبيه رنگ داد و لباسها رو وقتي قبل از پهن کردن مي چلوندم هنوز کف داشت. براي دفعه ی اول زياد بد نيست.

11/7/85 امروز براي هراتاق بسته‌اي محتوي يک سيبل و 6 تا دارت آوردن. همه تعجب کردند که چه خبر شده و هرکسي نظريه‌اي صادر مي‌کرد. چند دقيقه‌اي نگذشت که صداي تق و تق پرتاب دارت‌هاي آهنربايي به سيبل‌ها بلند شد. در اتاق ما که دارت بازي تبديل شده به وسيله‌اي براي تعيين اينکه چه کسي فلان کارو انجام بده (مثلا خريد ماءشعير بعد از افطار)

12/7/85 امشب هم با دو تا از بچه‌هاي قديمي رفتم لاله. کمي ورجه-وورجه و بدمينتون. حالم جا اومد.تمام طول هفته مشغول تايپ پايان‌نامه‌ي هم اتاقي‌ام بودم. ديگه من باشم که تايپ پايان نامه‌ي رياضي قبول کنم. لعنتي پر از فرمول بود، هرچند که وقتي با بخشي ازدستمزدش يک کتاب DSP نو و تروتميز خريدم خيلي فاز داد.

13/7/85 خوابگاه اينترنت دار شده ومن از سايت خوابگاه مي لاگم.

Wednesday, September 27, 2006

تحليل دلتنگی

دسترسي کم به اينترنت باعث شده يواش يواش ميل و رغبتم به دنياي مجازي کم بشه. درواقع يک‌جور مرگ تدريجي که البته غم‌انگيزهم هست. اميدوارم مسئولين گرامي خوابگاه هرچه زودتر به وعده وعيدهاشون عمل کنن تا اينترنت خوابگاه برقرار بشه و بتونم حداقل شبي يکي دو ساعتي پاي نت بگذرونم.

پروسه‌ي دلتنگ شدن براي فضاي قبلي به نحوي برمي‌گرده به عادات. اينکه عادت کردي هر روز يه تعداد آدم مشخص (پدر، مادر، خواهر و ...) رو ببيني اما الآن نمي‌بينيشون يه تلنگر به‌ات مي‌زنه که «يه چيزي کمه» و همين تلنبار شدن يک‌چيزي کمه‌ها باعث مي‌شه آدم احساس دلتنگي کنه. البته همانطور که به همه‌چي مي‌شه عادت کرد به اين ترک ِ عادات هم مي‌شه عادت کرد! فعلا که من نه هنوز دلتنگ شدم و نه عادت کردم!

Sunday, September 24, 2006

A Week Without Family

قطار چهارتخته. خواب بد. چمدان بزرگ. سمند زرد. 3تومن كرايه. موبايل خاموش. خوابگاه در خواب. آشنايي با هم‌اتاقي‌هاي جديد. دانشگاه شلوغ. ارشدها بعدازظهر. گردش در شهر. آب‌طالبي يخ. اولين ناهار درخواب‌گاه. عدسي و ماهي‌تن. باقي روزها نيز به همين ترتيب. گردش درشهر. در دانشگاه. به دنبال خوابگاه و واحد و سلف و کتابخانه و فيزِيولوژی ...
تا الآن مجذوب تازگي و تنوع محيط جديد شدم. چه درخوابگاه و بودن در کنار آدم‌هاي جديد و چه در شهر و بودن در محيطي جديد. کمي به خاطر شلوغي و بي‌نظمي محيط خوابگاه حالم گرفته‌است اما از طرف ديگه بودن در کنار يک‌سري جوون ديگه که شوخ‌اند و نزديک از بعضي جنبه‌هاي فکري برام جالبه.
از رشته‌هم تا الآن راضي هستم، به‌نظرم اون تنوع و جذابيتي رو که دنبالش هستم داره. فعلا همين. به مرور از جزئيات بيشتر خواهم نوشت.

Saturday, September 16, 2006

Wind of Change

امشب آخرين شب حضور من در مشهده و ضمنا آخرين شب پخش نرگس* هم هست، به مناسبت چنين تقارن ميموني يک تصميم بزرگ گرفتم. تصميم گرفتم، روبط مجازي‌مو محدودتر کنم و درمقابل روابط واقعي مو گسترش بدم. با کساني در دنياي مجازي رابطه داشته باشم که حاضر باشند در واقع هم منو به همون اندازه بپذيرن. بايد پذيرفت که پشت اسم پسرشجاع يا پشت آي‌دي فلان يک شخصيت واقعي با خواسته‌هاي واقعي نهفته و من اون آدم هستم! روابط مجازي جايگزين روابط واقعي نيستند بلکه در بهترين حالت مي‌تونند مکمل هم باشند. پس اگر برخورد سردي از من در دنياي مجازي ديديد بدانيد و اگاه باشيد که در دنياي واقعي با من به سردي برخورد کرده‌ايد. من حاضر نيستم کسي رو که حاضر به پذيرفتنم دردنياي واقعي نيست دردنياي مجازي بپذيرم و به همين دليل امروز يکي دوستان قديمي مسنجرم، يک دختر به قول خودش محافظه‌کار رو Delete کردم. به‌نظرم ما آدم‌ها همونقدر که مي‌تونيم از وجود همديگه در دنياي مجازي استفاده کنيم به همون مقدار هم مي‌تونيم و لايقيم که درواقع هم درکنار هم باشيم.
نسيم خنک و مفرحي مي‌ياد، به‌طوري که آدمو وسوسه مي‌کنه بگه wind of change! چرا که نه! حالا که خيلي از چيزها قراره در زندگي من تغيير کنه اين هم در ‌کنارش.
چه از جهت چنين تصميمي، چه به دليل شرايطي که در تهران خواهم داشت، احتمالا رويه‌ي به‌روزرساني اينجا در روزهاي آينده تغيير خواهد کرد.

*شوخي بود البته. تا به حال يک قسمت هم از نرگس رو نديدم.

Friday, September 15, 2006

Push-Up Test

چند تا شناي سوئدي (Push-up) مي‌توني بري؟ براي محدوده‌ي سني 20-29 سال، زير 17 تا ضعيفه. بين 17 تا 21 زيرمتوسطه، 22-28 متوسط، 29-35 بالاي متوسط و بيشتر از 35 تا عاليه.
من که 15 بيشتر نمی‌تونم برم. يعني زير ِ زير متوسط. افتضاح. البته با زير متوسط فاصله‌ي چنداني ندارم ولي هنوز جاي کار زيادی داره. نگفتي، تو چندتا مي‌توني بري؟



+ روش صحيح شنا رفتن.
+ منبع ارقام فوق.
+ توضيحات بيشتر.

Wednesday, September 13, 2006

Silence

به احترام سکوت و فروخوردن‌هاي اين روزها
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.

Saturday, September 09, 2006

THX

ممنون از همه‌ي دوستاني که توسط کامنت و آف و ... توصيه کردن که گوشي سوني‌اريکسون k750i بگيرم. عرض شود که من اين گوشي رونگرفتم. به دلايلي. اولا بودجه‌ام زير دويست تومن بود. ثانيا گوشي با دوربين مگاپيکسلي نمي‌خواستم (چون دوربين ديجيتال مجزا دارم) و ثالثا اينکه کلا دوست داشتم يک گوشي متفاوت بگيرم. (پسره‌ي عقده‌اي هميشه دوست داره ژست متفاوت بودن بگيره!) درنتيجه با جستجويي که در سايتها و انجمن‌هاي خارجي و داخلي کردم گوشي موتورولا SLVR L7 رو انتخاب کردم. اين گوشي سه ويژگي فوق رو داره، کارت خوره و ظاهر قشنگي هم داره. در جدول best sellers سايت Mobiledia پنجمه و در ليست Editors Choice هم پيشنهاد چهارمه.
در اين صفحه مي‌تونيد مقايسه‌ي بين دو گوشی k750 و L7 رو ببينيد.

تلفنم هنوز بي‌سيمه (سيم کارت نداره!) براي همين نتوسنتم درست ودرمون تست‌اش کنم اما به نظر مياد با زبون فارسي مشکل داشته باشه. mp3هاي با bit rate بيشتر از 192k رو پخش نمي‌کنه و در مورد خدمات پس از فروش‌اش هم ابهاماتي هست! هرچند که اميدوارم بودن در پايتخت بتونه اين مساله رو مرتفع کنه. درهرحال بازم از راهنمايي‌هاي دوستاني که راهنمايي کردن ممنونم.

پي‌نوشت: به نظر مياد بعضي از رفقا با سيستم کامنت اينجا مشکل دارن. نشد ما يک بار يک چيزي رو ارتقا بديم سيستم جديد مشکلي نداشته باشه! لعنت به پيشرفت تکنولوژي!

Wednesday, September 06, 2006

بچاپ تا مي‌تواني

فرهنگ بچاپ بچاپ شديدا در بين بازاري جماعت که نه عموم مردم نهادينه شده! يک خربزه‌ي ناقابل مي‌خري عذاب وجدان همراهته که نکنه طرف به‌م گرون انداخته؟ و بعله انداخته! چند قدم مي‌ري پايينتر و خربزه رو با يک نرخ کمتر مي‌بيني و از احساس کلاه-سر-رفته‌گي که هميشه همراه‌ته حسابي کيفور مي‌شي.
امروز يک يخچال نسبتا بزرگو مي‌خواستيم توي خونه جابجا کنيم. از دو تا رفتگر محلمون کمک گرفتيم. وقتي کار جابجايي که نهايتا نيم ساعت هم طول نکشيد، تموم شد باباهه دو تومن برد بده به‌شون، نفري يک تومن. درنظر داشتيم نفري 500 بديم اما چون يخچال سنگين بود و رفتگراش هم تابلو بود مفنگي هستن هزارتومنش کرديم. تا باباهه خواست پولو بده فرموندن ما از 5000 تومن کمتر نمي‌گيريم! کفرم عميقا دراومد. باباهه که اصلا اهل بحث و چونه زدن نيست رفت که بقيه پولو بياره اما من نذاشتم و رفتم به بحث کردن باهشون. حضرات مي‌فرمودن ما اجاره نشينيم. حققمون ماهي 150 تومن بيشتر نيست و فلان و بهمان. اما من هرچي فکر کردم نفهميدم چه ارتباطي بين حقوق کم حضرات و تلکه کردن ما براي يک کار کوچيکه! 5 تومن پول براي نيم‌ساعت در حاليکه منه مهندس تا همين يک ماه پيش براي طراحي وب ساعتي 1200 تومن مي گرفتم! براي همين راضي نشدم 5 تومنو بدم. اونها هم 2 تومنو نگرفتن. منم گفتم به سلامت و درو بستم. مطمئن بودم که مي‌ن باهم بحث مي‌کنن و ميان 2 تومن رو مي‌گيرن. اما اين مامان رئوف ما، منو دور زد و درحاليکه مشغول راست و ريست کردن به‌هم ريختگي ها بودم رفت و 3 تومن به‌شون داد.
خلاصه که خواستم بگم ملت بد جوري افتادن به چاپيدن همديگه. از هرسوراخي که گير مي‌يارن سعي مي‌کنن حداکثر لقمه‌ي که خيلي هم بزرگتر از دهنشونه بردارن. مي‌ترسم از روزي که توي اين مملکت تقي به توقي بخوره و هرج‌و مرجي بشه اون‌وقته که اين ملت گرسنه بريزن به غارت اموال همديگه!!!

Tuesday, September 05, 2006

راهنمايي براي خريد گوشي

چه گوشي موبايلي داريد؟ آيا از آن راضي هستيد؟ توصيه مي‌کنيد؟ غير از گوشي خودتان چه مرغ همسايه‌اي چشمتان راگرفته‌است؟

مي‌دونم که انجمن‌هاي گفتگوي زيادي هست (+ و +) ، اونا رو هم مي‌‌خونم، اما گفتم نظر خوانندگان اينجا رو هم بپرسم!

My New University

Monday, September 04, 2006

ubuntu Free CDs

دو سه هفته پيش در سايت اوبونتو قسمت shipit.ubuntu.com براي دريافت اين توزيع لينوکس ثبت نام کردم. از اونجاييکه ايران رو معمولا توي اينجور بازيها راه‌ش نمي‌دن و تحريمه، اصلا انتظار نداشتم سي‌دي‌ها ارسال بشه. با اينحال چون رايگان بود ثبت نام کردم. امروز درکمال تعجب 5 تا سي‌دي تروتميز اوبونتو از پستچي عزيز دريافت کردم. بامزه اينجاست که 5 تا سي‌دي از اون سر دنيا تا اينجا رايگان اومده اما پست عزيز ما براي ارسال‌ش 525 تومن از آدم مي‌گيره. خلاصه که اگر به دنبال اوبونتو هستيد ننشينيد مثل من به دو سه روز دانلود کردن، بلکه ثبت نام کنيد و چند هفته بعد مجموعه‌ي کامل سي‌دي‌ها رو دريافت کنيد.

از امکانات جالب سيستم جديد بلاگر همانا امکان خبر خواني يا Feed Reader ي است. اگر به انتهاي ستون سمت راست وبلاگ من نگاه کنيد مي‌بينيد که آخرين مطالب ارسالي در صبحانه و بلاگ‌نيوز در وبلاگ من نشون داده مي‌شه. اينکار براحتي در قسمت اديتور قالب با چندتا کليک رديف مي‌شه. اونقدر ساده‌است که نيازي به توضح و آموزش نداره. فقط کافيه Add Feed رو انتخاب کنيد، آدرس فيد سايت مورد نظر رو به‌ش بدين و بعد هم جايي که مي‌خواين اين خبر خوان قرار بگيره مشخص کنيد. در مورد استفاده از AJAX هم در پاسخ به بهرنگ بايد بگم که به وفور در سيستم مديريت جديد بلاگر از AJAX استفاده شده. صفحه خيلي کم Reload مي شه و جالب اينجاست که براي اعمال تغييرات ديگه نيازي به Republish کردن کل وبلاگ نيست و و تنها با يک Save که اونهم AJAX يه، به‌سرعت همه چيز تغيير داده مي‌شه. خلاصه که خداست اين سيستم جديد!

متن گيل‌گمشي که يکي دو پست قبل آوردم از کتاب رونويسي نکرده بودم بلکه از وبلاگي به نام «آيين و اسطوره هاي ايراني» آوردم که لازمه ذکر خيري ازش بشه. هم مطلبي که در مورد گيل‌گمش نوشته فوق‌العاده و جامعه و هم ساير مطالب‌اش که در وبلاگ به آدرس جديد‌ش مي‌نويسه.

Sunday, September 03, 2006

Migrate to Beta Blogger

مهاجرت به بلاگر جديد کار ساده‌ايست. ابتدا به صفحه‌ي blogger.com/migrate-login.g برويد، سپس با نام‌کاربري و پسورد بلاگرتان لاگين کنيد بعد از آن بايد يک اکانت گوگل (GMail) داشته‌باشيد. در صفحه‌ي جديد با اکانت مربوطه لاگين مي‌کنيد و کار تقريبا تمام است. در اين مرحله چنين پيغامي گرفتم:

Your blogs are being moved to the new version of Blogger. For some blogs, this may take a little while, so we’ll email you at your Google Account email address.

حدودنيم ساعت بعد که ايميلمو چک کردم، بلاگر خبر داده‌بود که انتقال کامل شده:

Congratulations! Your move to the new Blogger is complete.

حالا ديگه براي لاگين کردم بايد برم به beta.blogger.com با امکانات جديدي مثل امکان Label گذاشتن براي مطالب‌ (چيزي معادل دسته‌بندي در ساير سيستم‌ها)، امکانات بهتر براي مديريت قالب، امکان ارسال مطالب به صورت خصوصي و براي خواننده‌گان خاص و ...
و اما.... افتاد مشکل‌ها! براي اينکه بتونين از اين امکانات مخصوصا امکان Label گذاشتن که من به دنبالش بودم، استفاده کنيد بايد قالب وبلاگتون رو تغيير بدين و به فرمت جديد تبديل کنيد. جالب اينجاست که فرمت جديد به XML ئه! خيلي جالبه، قالب به فرمت XML من که خيلي هيجان زده شدم. همينه که مي‌بينيد قالب وبلاگ من تغيير کرده و اين شکلي شده به خاطر همين تغييرات گسترده‌است. مدتي طول مي‌کشه تا قالب رو کاملا روبراه کنم‌ش.
تا اينجا که از قالب جديد و همچنين از امکانات جديد بلاگر راضي بودم فقط اي کاش چندتا قالب فارسي‌شده هم داشت تا ملت اچتمل‌ندان بتونن اين تغييرات رو به راحتي اعمال کنند.

من برم به تغييرات قالب جديدم برسم!
پی‌نوشت: امکانات اضافه شده برای کنترل و تغييرات قالب و کل وبلاگ واقعا جالب و خوبه. هنوز کار داره تا دقيقا دستم بياد چيه ولی فعلا که تغييرات باحالی بوه! دم بلاگر گرم!

Saturday, September 02, 2006

جاودانگی

1. «عجيبه، غريبه، يک معماي پيچيده» اينو توي کدوم کارتون يا سريال تلوزيوني مي‌گفت؟ امروز موقع چت يک دفعه پروندم و بعد از اون مدام در فکرم که از کجا اومده. يک کارتون ژاپني ِ علمي تخيلي بود؛ درسته؟ يا نه عروسکي بود؟ يادم نيست!

2. گل تساوي ايران[mpeg]. مدتي بود فوتبال نگاه نکرده بودم ويادم رفته بود که فوتبال 90 دقيقه است. درحاليکه نزديک بود دو سه تا گل خيلي قشنگ بخوريم گل بادآورده‌ي ثانيه‌ي آخر بازي خيلي حال داد.

3. باور اينکه کتاب حماسه‌ي گيل‌گمش مربوط به 4500 سال پيشه خيلي سخته. در متني که به عبارتي اولين کتاب تاريخ حساب مي‌شه خوندن چنين چيزي واقعا نفس‌گيره:
«گيل گمش اينسان شتابناك به كجا مي‌روي؟ تو هيچگاه زندگي را كه در جستجويش هستي نخواهي يافت، وقتي خدايان انسان را آفريدند مرگ را قسمت او قرار دادند، اما زندگي را براي خود نگاهداشتند...
شادماني و جشن و طرب پيشه كن، پوشاك نو به تن كن، در آب تن را بشوي، به كودك خردسالي كه دستهايت را گرفته است مهربورز و همسرت را در آغوش خويش شادمان ساز، چون اين قسمت انسان است.»
تراژدي و واقعيت موجود در اين سطور بسيار انساني است.

Thursday, August 31, 2006

اعترافات رامين جهانبگلو منتشر شد.

بخوانيد: مصاحبه‌ي جهانبگلو با ايسنا.
طرف بعد از حدود 4 ماه در زندان انفرادي بودن، بعد از خروج اولين کاري که کرده اينه که عدل بره خبرگزاري ايسنا و بگه که پذيرايي در زندان خوب بوده و قبلنا هم جاهايي کنفرانس مي‌داده که ماموران اطلاعاتي آمريکايي و صهيونيستي هم بودن، ضمن اينکه با اينکه خبر نداشته روي پروژه‌ي استراتژيک کار مي‌کرده. (استراتژيک يعني کار ِ بد!)
اينم نوع جديدي از اعتراف گيري. بايد صبر کنيم چندماهي بگذره، سروصداها بخوابه و جهانبگلو از ايران خارج بشه، اونموقع ببينيم بازهم همينا رو مي‌گه يا نه. يادم نمي‌ره اونوقت‌ها که اميدمعماريان و حنيف مزروعي رو گرفته بودن بعد از پخش اعترافاتشون از تلوزيون چقدر داغ کردم و گفتم اميدمعماريان مرد و اينا... اما بعد که از ايران رفت و وب‌سايتشو مي‌خوندم فهميدم ماجرا از چه قرار بوده.
درضمن از همکاريتون بابت جمع‌آوري فيل-ترشکن‌ها واقعا ممنونم.

مرتبط:
1. سيبستان: چه کسی باور می‌کند رامين؟
2. وبلاگستان و آزادی رامین جهانبگلو، جمع‌آوری تمام مطالب مرتبط با آزادی جهانبگلو در وبلاگستان توسط بلاگچين.

Wednesday, August 30, 2006

1. از همه‌ي کسايي که تبريک گفتن متشکرم. اگر مي‌شد شيرني مجازي داد حتما مي‌دادم. حيف شد که نمي‌شه، نه!؟

2. پرواضح است که ما درمقابل صفحه‌ي فيل-تر شده منفعل نمي‌نشينيم و با فيل-ترشکن بازش مي‌کنيم. اما به نظر من اين راه، اعتراض نيست. فيل-ترشکستن يک راه حل موقت، يک راه حل فراره اما يک واکنش مستقيم معترضانه به حکومت احمقي که چنين کاري مي‌کنه نيست...
چند دقيقه‌اي به ننوشتن گذشت و پسرشجاع به اين انديشيد که «خب! واکنش مستقيم معترضانه چه در چنته داري فرزندم!» اما هرچه انديشيد نتوانست معادل خوبي براي تحصن و اعتصاب غذا در دنياي وب بيابد. ديگر وب‌لاگ ننويسم!؟ ديگر آن‌لاين نشويم!؟ خوب اين که کمال آرزوي حکومت است! پرچم‌هاي وبلاگمان را نيمه برافراشته کنيم يا لوگو بگذاريم؟ وقتي همه از نظر فني نمي‌توانند حمايت کنند يا حوصله‌اش را ندارند يا وبلاگ‌هاي گوگولي‌منگوي مي‌نويسند و اصلا در باغ نيستند، چه فايده اين کارها!؟...
از اين حرف‌ها گذشته راه‌هاي پيشنهادي من براي دورزدن اين‌هاست:
اولا نرم‌افزار CPROXY: شنيده‌م اين‌روزا غيرفعال شده. براي من که هنوز کار مي‌‌کنه. اگر نمي‌تونين دانلود کنيد بگين تا براتون بفرستم.
دوم اين دو راه يک و دو. هيچ‌کدوم از دو راه تست نشده. اشکالي نداره شما تست کنيد خبرشو به منم بديد! ضمنا اگر راه ديگه اي بلدين لينکشو بذارين تا بقيه هم استفاده کنن و لينکا يک‌جا جمع بشه.

3. عکس‌هاي خيلي بامزه‌اي داره:

Monday, August 28, 2006

! BioTerrorUbuntuDSL

1. اگر به دنبال گرفتن اشتراک ADSL هستيد اصلا و ابدا به سراغ شرکت آفتاب نرويد. خدمات مزخرف و پرسنل قرتی!

2. بیوالکتریک امیرکبیر.

3. صدای من را از لينوکس می‌شنوید، از اوبونتو برای شما می‌لاگم. آره مودمو گرفتم ولی با توجه به مورد يک می‌تونيد بفهميد که چه حرصی خوردم تا گرفتم‌اش.

4. دیروز روز بدی برای بلاگستان فارسی بود، فيل-تر شدن دودردو، انجمن‌های گفتگوی پرشین‌تولز و سایت YouTube همه‌گی فاجعه‌های بزرگی هستند. اونقدر بزرگ که شدیدا کینه در دل آدم می‌کاره. واقعا شرم‌آوره، مفيدترين سايت‌های فارسی و غيرفارسی يکی بعد از ديگری ترور می‌شن و ما فقط بلديم به صفحات فيلتر شده خيره بشيم...

Sunday, August 27, 2006

درجستجوي نتايج ارشد

وب‌سايت سازمان سنجش از لحاظ اطلاع رساني واقعا سايت شاهکاري است. صفحه‌اي داره به نام برنامه‌ي زماني، اين صفحه قراره بگه چه کاري (مثل اعلام نتايج) در چه زماني روي خواهد داد. اما نکته اينجاست که اين صفحه بعد از روي دادن واقعه‌ي مزبوربه‌روز مي‌شه. مثل اينکه منتظرند کارشون رو انجام بدن بعد در برنامه‌ي زماني اعلام کنند.

نهايت نتيجه‌اي که از سايت سنجش بدست مي‌ياد اينه که در بخش پرسش و پاسخ اعلام شده نتايج نيمه‌اي اول شهريور اعلام مي‌شه. تولرانس رو حال مي‌کنيد. يک دفعه مي‌گفتيد نتايج رو «يه وقتي» اعلام مي‌کنيم خيال همه رو راحت مي کرديد!

در راستاي همين جستجوها توسط خبرگزاري معظم ايسنا به کشف بزرگي نائل اومدم: معناي لغت کاهش يافتن، افزايش يافتن است! واقعا شگفت انگيزه. به متن خبر دقت کنيد:
دكتر پوركاظمي با بيان اينكه ظرفيت پذيرش در دوره شبانه مقطع كارشناسي ارشد «كاهش» يافته است گفت: ظرفيت پذيرش در دوره شبانه از شش هزار و 281 نفر به شش هزار و 723 نفر رسيده است. (6723 < 6281)

اگر کسي تحصيلات کمتر از سوم ابتدايي داشته باشد شايد برايش کمي ساخت باشد که تشخيص بدهد 6281 از 6723 بيشتر نيست. اما در مقابل اين خبر چه مي‌گوييد:
وي با بيان اينكه ظرفيت پذيرش در دوره شبانه مقطع كارشناسي ارشد «كاهش» يافته است گفت: ظرفيت پذيرش در دوره شبانه از شش هزار و 281 نفر به 9 هزار نفر «افزايش» يافته است.

افزايش ظرفيت از 6281 به 9 هزار به معناي کاهش پذيرش ظرفيت است. ضمن اينکه 9 هزار و 6723 نيز باهم برابرند!

يکي به من بگه اينجا چه خبره؟ خبرگزاري‌هاي مي گن (+) که نتايج 8 شهريور از طريق ويژه‌نامه اعلام مي‌شه اما هيچکدوم نمي‌گن نتايج کي روي سايت مي‌ياد. نتايج معمولا دو سه روز زودتر روي سايت مي‌ياد و اين يعني هرلحظه امکانش هست که اعلام بشه. درحاليکه سايت سنجش تا اين لحظه از 29 مرداد به روز نشده.
اوووفففف... اين نوشته به بهم‌ريختگي اوضاع اين مملکت شد، چه خبره توي اين خراب شده!؟

تکميل: بالاخره در بخش‌پرسش و پاسخ سايت هم اعلام شد که نتايج هشتم بر روي سايت قرار مي‌گيرد.

Thursday, August 24, 2006

!Happy Birthday 2 Blogger

بلاگر عزيز هفت ساله شده. از مهر امسال ديگه بايد برسه مدرسه.
مرسی بلاگر که به ما آدم‌های تنها و بيکار فضا و فرصتی دادی تا بتونيم وری بزنيم، خودمونو سبک کنیم و چهارتا رفيق پيدا کنيم. پيرشيری الهی!

انجير. انگور. خربزه.

انجير دوست دارم. ميوه‌ي شيرين و نرم اين روزها. نه کوچيک ونه بزرگ و کلا يک لقمه‌ي شيرين و نرم. انجيري که از رسيدگي به قهوه‌اي بزنه و دونه نداشته باشه. اونقدر شيرين که بعدش طعم هيچ چيز شيرين ديگه‌اي رو نفهمي. ميوه‌ي خوشمزه‌ي ديگه‌ي اينروزها انگوره. انگوري که دونه نداشته باشه، پوستش‌ لطيف باشه، سبز باشه و به اندازه‌ي متوسط . مزيت انگور نسبت به انجيز اينه که آب‌داره و نقطه ضعف‌اش اينه که به نرمي و شيرني انجير نيست زياد هم پيش مي‌ياد که پوست کلف و يا دونه‌هاي درشت‌اش اذيت کنه. خربزه‌هم ميوه‌ي خوب اين فصله. شيرين و آ‌ب‌دار. خربزه به خاطر پس لرزه‌هاي بعدي‌اش حائز ربطه‌ي سوم مي‌شه ضمن اينکه قندعسل‌هاش آخراي شهريور مي‌ياد و هنوز زوده که درموردش قضاوت کرد.
همه‌شو خوردم و گرنه حتما به تون تعارف مي‌کردم.
خواستم ميوه‌ها رو به توضيح‌اش در وي‌کي‌پديا لينک بدم اما ديدم عکس ميوه‌هاي ويکي‌پديا خيلي آبکي و گنده هستن و به اون چيزي که من توصيف‌شون کردم شباهتي ندارن. ببينيد: انجير. انگور. خربزه.

Wednesday, August 23, 2006

Cease Fire

فيلم آتش‌بس
بالاخره بعد از هفته‌ها و بلکه ماه‌ها برم يا نرم کردن، رفتم و فيلم آتش‌بس رو ديدم. اينقدر نرفتم تا سينماي دالبي رو از دست دادم و فيلم رو در سينماي معمولي قدس ديدم. اوائل فيلم نچسب بود وبه زحمت تحمل‌اش کردم. اما نيم‌ساعت سه ربعي که مقاومت کردم يواش يواش فيلم جا افتاد و تونستم تحمل‌اش کنم. آخرهاي فيلم که شد خوشحال بودم از اينکه چنين فيلمي پر فروش شده. اساس داستان برمبناي يک کتاب روان‌شانسي است به نام «شفاي کودک درون» از اين کتاب‌هاي پرفروشي که حتما اسمشو شنيدين اما عمرا حاضر باشين بخرين‌اش.

اي بابا چرا من موقع نوشتن در مورد آتش‌بس، Evanescence گوش مي‌دم؛ بذارين آهنگ رو عوض کنم و يه چيز سبک‌تر بذارم الآن برمي گردم.

مي‌گفتم، اساس داستان يک کتاب روان‌شناسانه‌ي پرفروشه و فيلم به خوبي تونسته اين موضوع رو تصويرگري کنه و با زوج معروف «گلزار و افشار» صحنه‌هاي بامزه‌اي خلق کنه. فيلم حرف‌هاشو در زمينه‌ي مدرن شدن زن‌هاي امروزي و ديروزي شدن مردها خيلي مستقيم و راحت مي‌زنه و هيچ‌چيزي رو پيچيده نمي‌کنه. تمام اين موارد باعث شده که (به شرط تحمل سه ربع اول) با فيلمي مفرح و در عين حال انديشيدني روبرو بشيم که ارزش يک بار ديدن رو داره.

خوب، Pixies براي نقد نوشتن گزينه‌ي بدي نيست. اگر بيشتر از دوترانه از اين گروه داشتم حتما نوشته‌ام طولاني‌تر مي‌شد!

«براي فهميدن زن‌ها بايد حداقل 2 کيلومتر رو با کفش پاشنه‌ي 10 سانتي راه بري يا حداقل يک شکم بزايي.» اين هم ديالوگ برگزيده‌ي فيلم بود به عنوان حسن ختام انشاي امروز من.


[مشخصات فيلم]
[دو نقد در مورد فيلم + و +]

Tuesday, August 22, 2006

I Remember

1. نتيجه‌گيري مي‌تونه اين باشه که يک عده‌اي با وجود جمعيت کم، با وجود پراکندگي‌ و باوجود فشارهايي که هميشه به‌شون وارد بوده، ابزاري در دست داشتن به نام علم، دانش. در مقابل عده‌ي ديگري که جمعيت خيلي زيادي داشتن به جاي علاقه‌مندي و دسترسي به چنين ابزاري به الهامات غيبي بيشتر علاقه‌مند هستند. در نظر اين گروه ِ بزرگتر که پيشرفت‌ها و قدرت گروه کوچکتر قابل درک نيست، اين گروه را همچون جادوگرهايي مي‌بينند که تمام مراکز قدرت را در دست دارند و افتخارات و پيشرفت‌ها را به نام خودشان سند مي‌زنند. اين يک نتيجه‌گيري کلي و فقط از يک زاويه در مورد موضوعي کلي است و پرواضح است که در دسته‌ي اول کساني هستند که اعتقادي به جادوگري دسته‌ي دوم ندارند و متقابلا در دسته‌ي اول کساني هستند که چندان اعتقادي به علم و دانش نداشته باشند.

2. Damien Rice واقعا پديده‌ست. قبلا براي موسيقي فيلم Closer ازش تعريف کرده بودم. هر کاري که اين اواخر ازش شنيدم شاهکار بوده. در مجموع مي‌شه گفت آلبوم O تمام قطعات‌اش شاهکاره. يکي از اين آهنگ ها ترانه‌اي است به نام I Remember از همين آلبوم. اين ترانه رو مي‌تونيد در اين‌جا گوش بدين به همراه ليريک و در youtube هم ويدئوشو ببينيد.


(دوباره تذکر مي‌دم، اگر کسي براي من کامنتي مي‌ذاره که انتظار پاسخ داره، لطفا آدرس ايميل يا وبلاگشو بذاره)

Monday, August 21, 2006

دو ليست

اگر چرخي در ويکي‌پديا بزنيد، ليست‌هاي خوبي براي مقايسه و تفکر داره. نمونه‌اش دوتا ليستي بود که چند روز پيشا پيدا کردم. تعداد برندگان جايزه نوبل مسلمان و برندگان يهودي.

برندگان نوبل مسلمان: در پزشکي و اقتصاد برنده‌اي نداريم. در شيمي، فيزيک و ادبيات فقط يک نفر. در صلح هم چهار نفر.

برندگان نوبل يهودي: 45 برنده‌ي فيزيک، 28 برنده‌ي شيمي، 51 برنده‌ي پزشکي، 22 برنده‌ي اقتصاد، 13 برنده‌ي نوبل ادبيات و 9 برنده‌ي صلح.

اختلاف شديدا فاحشه و لزومي به توضيح اضافه نداره. نتيجه‌گيري رو هم به خود خواننده مي‌سپارم!

تکميل:
در پاسخ به پسر فهميده برای مقایسه‌ی جمعیت دو دسته، بنا بر ویکی پدیا، جمعیت مسلمانان حدود 1.4 میلیارد نفره و جمعیت یهودی‌ها 14.5 ملیون نفر، که عمدتا در آمریکا و اسرائیل زندگی می‌کنند. اینجا هم تفاوت فاحشه، حدودا صد برابر.
يکی از نتیجه‌گیری‌های خوب رو hamid انجام داده که خوندن‌اش توصیه می‌شود.

Saturday, August 19, 2006

خوب، تمام شد. اين هم آخرين ترم تدريس ما. بعد از اين دو سه سالي باز دانشجو هستم. عکس يادگاري هم با آخرين دوره‌ي دانشجوهايم گرفتم که عکس ِخوبي شد. دلم مي‌خواست از دوره‌هاي قبل هم عکس داشتم، اما دوترم قبل ترم‌هاي آخرم نبودند تا بهانه‌اي براي عکس گرفتن داشته باشم!
از تدريس و در کنار دانشجويان بودن لذت مي‌بردم. از چُلمن‌بازي‌ها و ناشي‌گري هايشان. اغلب مي‌خنديدم و سرگرم بودم.
و حالا يک ماه تمام بي‌کاري در پيش است تابعد ببينم چه مي‌شود.

Friday, August 18, 2006

Extermination camps

روز بعد از ديدن فيلم فهرست شيندلر کتاب «مرگ کسب وکار من است» به دستم رسيد. تصادف جالبي بود. هردو موضوع مشترکي دارند. اردوگاه‌هاي مرگ در زمان جنگ جهاني دوم. اولي به يک منجي مي‌پردازه و دومي به يک جلاد.
فيلم محصول سال 93 به کارگرداني اسپيلبرگ ِ معروفه. در ليست 250 فيلم برتر imdb رتبه‌ي ششم رو با امتياز بالاي 8.8 داره. حتي اگر من‌هم تاييد نکنم (که مي‌کنم!) فيلم، شاهکاره. تاثير گذار و تکان دهنده. براي من ياد آور فيلم پيانيست بود. البته فهرست شيندلر بر پيانست مقدمتره اما من دومي رو اول ديدم. در بخش کوتاهي از فيلم قهرمان کتابِ «مرگ کسب وکار من است» هم ظاهر مي‌شه. با چهره‌اي تيره و تار و کريه. سکانسي که شيندلر به فرمانده‌ي اردوگاه آشويتس براي بازگرداندن کارگرهاش، الماس رشوه مي‌ده. اينجاست که فيلم و کتاب به هم پيوند مي‌خورن.
اما قهرمان کتاب که درواقع بازسازي شده‌ي Rudolf Franz Hoess است، آدم رشوه بگيري نيست. در کتاب فقط به صورت يک فرمانبردار صرف نشون داده مي‌شه. کسي که اردوگاههاي مرگ را به اين دليل برپا کرد که به او دستور رسيده بود و نه بيشتر. آدمي که چندان قابل درک نيست و به خوبي پرداخت نشده. خيلي از وقايع مهم در کتاب درز گرفته‌شده‌اند و نويسنده براحتي از آنها گذشته‌است. مثلا شکست نهايي آلمان که در چند خط گزارش شده‌است در حاليکه مي‌توانست نقطه‌ي دراماتيک خوبي براي بحث و بررسي احوالات قهرمان داستان باشد. کتاب با اينکه نويسنده‌ي چندان به نامي ندارد (اين نکته را از صفحه‌ي ويکي‌پدياي مهجور نويسنده مي‌توان فهميد) اما مترجم آشنايي دارد، شاملو. لابد با برخي از سلائق عجيب و غريب شالو در ترجمه آشنا هستيد، اما اين موارد در اين کتاب اذيت نمي‌کند. نکته‌ي آزاردهنده به کاربردن عبارات و گريتينگ‌هاي به زبان آلماني‌است که مدام بايد براي معني‌شان به زيرنويس ها مراجعه کرد. من اگر به‌جاي شاملو بودم اين ابتکار بي‌مزه‌ي نويسنده‌ي فرانسوي را بي‌خيال مي‌شدم و تمام اين عبارت را هم به فارسي برمي‌گرداندم. اينجور که خبر دارم کتاب در ايران مشهوره اما بعد از خوندن معتقدم بيشتر اشتهارشو بايد مديون ترجمه و نام شاملو و همچنين زيرنويس‌ها و مقدمه‌ي شاملو باشه. درهرحال به نظرم اين دو اثر هنري، کتاب و فيلم خوندن و ديدنشون در کنار هم مي‌تونه حکمت‌آموز باشه!

Wednesday, August 16, 2006

اي بي استعداد!

جلاد - جنايت‌کار جنگي
سال‌ها پيش، کودک بود
و حتي قبل از آن، جنين بود
نطفه‌اي بود نتيجه‌ي هم‌آغوشي
نتيجه‌ي لذت
و يا چه‌بسا
نتيجه‌ي غفلت



نقاشي فوق اثري‌است از آدولف هيتلر، او سال‌ها قبل از آنکه بزرگترين آدم کش تاريخ بشود سعي مي‌کرد نقاش بشود. هيتلر دوبار در آزمون پذيرش آکادمي هنرهاي زيباي وين (سالهاي 1907 و 1908) رد شد و سال‌هاي قبل از جنگ اول را با کپي کردن نقاشي‌ها و کارت‌پستال‌ها امرار معاش مي‌کرد.

از منظري ديگر، اگر هيتلر در آزمون آکادمي نقاشي پديرفته مي‌شد و تبديل مي‌شد به نقاشي معمولي به احتمال زياد خيري از جنگ‌جهاني و به فاک رفتن اروپا و هيروشيما و کراکو نبود. درنتيجه خبري هم از هالوکاست نبود و به طبع خبري هم از فلسطين و اسرائيل نبود. اونوقت اسرائيل و لبنان باهم درگير نمي‌شدن که لبنان برنده بشه و بسيجي‌هاي ايران جشن بگيرن و ياستين گودرر نامه‌اي ضدصهيونستي بنويسه و بشه سوئيت‌هارت همه‌ي چپ‌هاي جهان.

آيا مجازيم حسرت اين را بخوريم که چرا هيتلر در آزمون آکادمي نقاشي قبول نشد؟ چرا هيتلر استعداد نقاشي قوي‌اي نداشت؟ فکر نمی‌کنم، جنگ جهاني دوم انتقام گيري آلمانی‌هاي شکست‌خورده و تحقير شده در جنگ اول بود. حتي اگر هيتلر هم در آزمون نقاشي پذيرفته شده بود، کس ديگري بود که جاي‌اش را پر کند. مطمئن باش و دست از پرت و چرت نوشت بردار!

[منبع طبق معمول وی‌کی‌پديا]

Tuesday, August 15, 2006

دستاوردهای پيروزي!

تصوير منطقه‌ي داهيه در جنوب بيروت را قبل از شروع درگيري‌ها و تنها چندروز پس از شروع آن نشان مي‌دهد.

ديروز متاسفانه چند دقيقه‌اي تلوزيون نگاه کردم طي همين چند دقيقه خبردار شدم لبنان در جنگ با اسرائيل «پيروز شده» و الآن همه جا جشنه! ساعت حوالي نه شب هم از پنجره، چندتا صداي الله‌اکبر جسته گريخته، صداي بچه‌هايي که همراه با پدرشون جيغ مي‌کشيدن شنيدم و حدسم اينه که فرياد شوق پيروزي (به دستور تلوزيون) بوده. احساسات‌ام برانگيخته شد و من‌هم اين پيروزي رو به مردم لبنان تبريک مي‌گم چرا که لبنان موفق شد به اين دستاوردها برسه:
1056 نفر کشته شدند و حدود 3600 نفر زخمي شدند.
تعدادي زيادي از اجساد زير آوار مدفون‌ و ناپيدا هستند.
1/3 تلفات کودکان و اکثر مابقي هم غيرنظامي هستند.
بيشتر از يک مليون بي‌خانمان شده‌اند.
تمام راه‌هاي زميني و دريايي و هوايي مصدود مسدود شده‌است.
بيشتر از 70 پل و 90 جاده خراب شده‌است.
فرودگاه بين‌المللي بيروت، تمام بزرگ‌راه‌هاي بين‌المللي و بنادر مهم لبنان بمباران شدند.
بيشتر از 20 پمپ بنزين و سوخت نابود شدند.
کارخانه‌ها (صنايع غذايي)، انبارها، سدها، مدارس، ايستگاه‌هاي تلوزيون و راديو، کليسا‌ها، مساجد، بيمارستانها، آمبولانس‌ها، مراکز دفاع شهري و پايگاه‌هاي UN بمباران شدند.
هزاران خانه‌ي مسکوني ويران شدند.
صدمات به زيرساخت‌ها بيشتر از 2.5 ميليارد دلار تخمين زده مي‌شود.
ده‌هاهزار تُن نفت سنگين بيش از 80 کيلومتر ساحل لبنان رو شديدا آلوده کرده.
و درحال حاضر تا زمان استقرار نيروهاي بين‌المللي، جنوب لبنان (به عنوان کشور پيروز!) در اشغال نيروهاي اسرائيلي‌است.

منبع وي‌کي‌پديا و عکس از CNN (لينک از وبلاگ کوچه)

دو نکته

1. معتقدم هرکس کامنتي برام بذاره که بدون آدرس ايميل يا وب‌لاگ/سايت باشه، اون شخص وجود مجازي‌اش از نظر من نامعتبره، براي همين به اينجور کامنت‌ها جواب نمي‌دم، مگر اينکه از خواننده‌هاي قديمي اينجا که مي‌شناسم‌ش باشه .

2. فرض‌ اصلي استدلال Nonbelief اينه که خداوند «قادر مطلق» (Omnipotence) هست‌اش و همينه که به‌اش توانايي اثبات وجود خودش به ديگران رو مي‌ده. در مورد سايرفرضيات و نکات هم اجازه بدين کمي بيشتر در مورد اين استدلال بخونم، در ادامه بيشتر خواهم نوشت.

Monday, August 14, 2006

استدلال نفي اعتقاد

1. خدا وجود دارد و:
     1. مي‌خواهد تمام بني‌بشر قبل از مُردن بدانند که او هست.
     2. قادر است شرايطي را بوجود آورده که همه قبل از مرگ به وجودش پي ببرند.
     3. نمي‌خواهد هيچ چيز به اندازه‌ي تمايل او براي دانستن بشر به وجودش اهميت داشته باشد يا با اين خواسته تقابلي داشته باشد.
     4. هميشه در راستای مهمترين خواسته‌هايش عمل ميکند.
2. اگر خدا وجود داره، بنا به 1 تمام نوع بشر قبل از مرگ بايد بوجودش پي ببرند.
3. اما بوضوح مشخص است که تمام نوع بشر قبل از مرگ به وجود خدا معتقد نيستند.
4. پس، خدا وجود ندارد. (بنا به 2 و 3)

Argument from nonbelief

Sunday, August 13, 2006

حوالي نيمه‌ي آگوست

سال 2003:
در اين سال حدود يک ماهي وبلاگ نمي‌نوشتم و موقتا خداحافظي کرده بودم. «اول کنجکاوي، بعد مشتاقي و مي‌خواي قدرت نمايي کني و از کارات لذت مي بري، بعد از اون به ش عادت مي‌کني گاهي هم لذت مي بري، بعد خسته مي‌شي و دست آخر هم دلزده.» 51 کامنتي که پاي مطلب تعطيلي خورده رو مي‌خونم. خاطره‌انگيزه؛ مخصوصا کامنت‌هاي هاله‌ي سرزمين آفتاب و نقطه‌بازي‌هاي حميد و آنالوگ.

سال 2004:
درگير تايپ و نگارش پروژه‌ي کارشناسي بودم. عجب روزگاري بود تابستون گرم 2004. يک پروژه‌ي مطالعاتي تايپي، خونه‌ي به‌هم ريخته‌ و بنايي و يورو2004 و ... مطالب کامنت نداره، چون سيستم کامنت دوني رو عوض کردم.

سال 2005:
« از دوره‏هاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم به‏هم مي‏خوره. از اين‏که يک روز خوشحالي و سرت ‏گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم به‏هم مي‏خوره.» مطلب 8 تا کامنت خورده. بحثي بين m و متهم براه افتاده که خوندنيه.

سال 2006:
يک ساعت پيش فيلم سرد سبز، مستندی در مورد زندگي فروغ فرخزاد رو ديدم. فيلم به نظرم زيادي سانتي‌مانتال بود اما خود فروغ روم تاثير گذاشت. زيبا، آزاد و عصيانگر. خيلي جلوي خودمو مي گيرم که تمام شعر «اي مرز پر گهر» شو اينجا کپي پيست نکنم. انگور خوردم، فهرست شيندلر رو ديدم و Muse‌ گوش مي دم.

Friday, August 11, 2006

?Where is my mind

امروز به دعوت سيامک يک قرار نيمچه وبلاگي بودم... قراري که من نفهميدم ميزبان‌اش دکترجديد ميثم ِ31اسفند بود يا دنتيست وظيفه، درهرحال غرض صحبت در مورد اين جمع دوستانه با حضور مسعود و صادق و امير و پروفسور و شاسکول و ياسر نيست. بلکه غرض چيز ديگه‌اي بود، الآن که کمي زور مي‌زنم درموردش بنويسم مي‌بينم حال و حوصله‌اشوندارم. ولي حالا که تا اينجاشو اومدم حيف‌ام مياد وبلاگ زبون بسته‌مو آپديت نکنم، پس کمي موسيقي تقديم‌تون مي‌کنم. موزيکي وصف ِحال ِ اين‌روزهاي بي‌حوصله، بي‌کارِ و در مجموع گُه من، قطعه‌اي است به نام Where is my mind از گروه The Pixies:


اين قطعه به عنوان Cover (که دقيقانمي‌دونم يعني چي!) توسط يک عده ديگه هم اجرا شده، مثلا James Blunt :

شخصا در مقايسه با اجراي اصلي نپسنديدم‌اش، يک اجراي ديگه که بيشتر پسنديدم از کروه راک انگليسي Placebo است که mp3 شو پيدا نکردم اما فايل تصويري‌ش که حجم زيادي هم نداره مي‌تونيد از لينک زير دانلود کنيد:


پي‌نوشت: ازقرار لينک اول فيل-‌تره. من که از پراکسی استفاده می‌کنم، شما هم خودتون يک فکری به حالش بکنين...

Thursday, August 10, 2006

کابوس

ساعت حوالي 6 صبح بود که از خواب بيدار شدم و از شر کابوس لعنتي راحت شدم. اولين چيزي که از خودم پرسيدم اين بود که «تا کي بايد کابوس دير رسيدن به سرجلسه‌ي امتحان ببينم؟ دوسالي هست که از دانشگاه فارغ‌التحصيل شدم و از آخرين کنکوري که دادم 6 ماهي مي‌گذره، اما هچمنان بدترين کابوسم دير رسيدن به جلسه‌ي امتحان يا رسيدن وخراب کردن امتحانه.»
به نظر مياد کابوس‌ها، دائمي‌ترين يادگارم از دوران تحصيل باشه.

Wednesday, August 09, 2006

Erasable Memory

فيلم زيبا و تحسين‌شده‌ي Eternal Sunshine of the Spotless Mind ايده‌ي بسيار زيبا و جذابي داره. هروقت از کسي خسته‌شدي، جذابيت‌اشو برات از دست داد و رابطه‌ات شروع به خراب شدن کرد، اون شخص رو از حافظه‌ات پاک مي‌کني و براي هميشه مي‌اندازي‌اش دور. درواقع همون کليد Ctrl+Z يا Back Space ئي که خيلي از آدم‌ها توي زندگي واقعي دنبال‌اش مي‌گردن در اين فيلم محقق شده. اما فيلم در همين سطح نمي‌مونه بلکه آدم‌هايي رو نشون مي‌ده که با اينکه قبلا هم‌ديگه رو پاک‌کردند اما همچنان همديگه رو پيدا مي‌کنن و رابطه‌ي قبل تکرار مي‌شه. يک جور تقديرگرايي يا «جذبه‌ي ارواح»!
نتيجه‌ي اخلاقي که مايلم از فيلم بگيرم اينه که ما آدم‌ها نياز داريم هرچند وقت يک‌بار حافظه‌امون رو توسط خودمون پاک کنيم. حافظه‌اي که پر از تارعنکبوت و کدورت و سوءتفاهم و پيش فرض و آت و آشغال شده. درواقع مثل watch dog ئي که در ميکروپروسسورها پيش بيني شده تا پردازنده رو درمحيط‌هاي نويزي هرچند وقت يک بار Reset کنه، ما هم نياز داريم حافظه‌مون رو نوسازي کنيم و رابطه‌ها رو تازه کنيم! آره کمي چرنديات صداسيمايي بافتم اما مي‌شه روي اين مساله فکر کرد.
و اما فيلم، «درخشش ابدي يک ذهن ناب» که در رتبه‌بندي 250 فيلم برتر سايت imdb رتبه‌‌اش 38 ه و کاربرها امتياز بالاي 8.6 از ده رو به‌ش دادن، علاوه برايده ي فيلم‌نامه، از جهات ديگه‌اي هم قابل توجهه. اولا بازيها، جيمي کري و کيت وينسلت به نقش زوج جوان فيلم هردو عالي هستند مخصوصا جيمي کري، در اين فيلم غيرکمدي و با نقش يک آدم درونگرا که اصلا از کري با سابقه ي فيلم‌هاي کمدي انتظار نداريم، واقعا ستودني است.
مساله‌ي بعدي فيلم‌نامه وماجراي غيرخطي-دَوَراني فيلمه که ديدن فيلم رو جذاب مي‌کنه، عملا با چنين روايت پيچيده‌اي ازماجرا، فيلم رو مي‌شه چندبار ديد و بازهم نکات جديدي از فيلم کشف کرد و لذت برد.
سکانس‌هاي رويا و بخش‌هايي از فيلم که در حافظه‌ي جوئل (جيمي کري) مي‌گذرن عجيب، سورئال، جذاب و درمواردی خيلي هم خنده‌دار هستند.
درکنار ماجراهاي زوج جوان فيلم، ماجراهاي فرعي‌ جذابي هم در فيلم هستند که به‌خوبي در کنار ماجراهاي اصلي جفت وجور شدن و فيلم رو ديدني‌تر کردند.

Sunday, August 06, 2006

زاويه‌ی ديد

پسر گفت: «آدم به اميد زنده‌است. من نگرانم که شما نااميد بشيد.» تلخ خندید. اما غم دنیا به دل پسر نشست. از او بسيار آموخته بود. از ميان پيچيده‌گويي‌هايش آموخته بود که هرکس می‌تواند از زاويه‌ی ديد خود به جهان بنگرد و آن را سرشار از رمز و راز و شگفتی ببيند و در صدد گشودن اين رازها برآید. آموخته بود که چطور می‌شود زندگی را تحمل‌پذير کرد. پيرمرد می‌گفت بعد چهارم و منظورش انديشيدن بود، کشف اشيا و بيدار کردن روياهای نبوغ آمیز بود که پس هرچيزی خوابيده است. و او حالا از پسر می‌خواست که تاريکی‌ها را برايش روشن کند. بی‌رحمی بود. نمی‌توانست.

مجله‌ی هفت/ شماره‌ی 29/ ص 16/ مرد ابری / علی‌رضا معتمدی

Saturday, August 05, 2006

ubuntu

پاي کامپيوتر نشسته‌ام و موندم از زور بيکاري چه کار کنم. کش و قوس مي‌رم و عضلات گردن و کولمو که از بي‌تحرکي چندساعته پاي کامپويتر حسابي به درد اومده ماساژ مي‌دم. هروقت که حسابي بي‌کار مي‌شم يک پروژه براي خودم خلق مي‌کنم و وقتمو باهش پر مي‌کنم. کاري که معمولا نيمه کاره مي‌مونه و خوب جواب نمي‌ده. پروژه‌ي جديدم‌ لينوکسه. ديروز بعد از يک دور خراب کاري ubuntu رو نصب کردم. دور اول باعث شد يک پارتيشن و ويندوزمو به طور کامل از دست بدم اما خوشبختانه بقيه هارد دست‌نخورده موند. دوباره نشستم به XP نصب کردن. بعد از اون ساعت سه صبح دوباره ubuntu نصب کردم اين بار موفقيت آميز. بعدشم البته خوابيدم. لينوکسه خوبه. يا بهتره بگم خوشگله. اما مشکل اينجاست که نمي‌شه باهش کارکرد. يعني يک کاربر ويندوز نمي‌تونه باهش کار کنه. طبيعي هم هست چون کاربر ويندوز کاربر لينوکس نيست. از اين نکته که بگذريم، اينجور که فهميدم لينوکس مودم‌هاي ADSL از نوع USB بدون ethernet رو داخل آدم حساب نمي‌کنه و درنتيجه در لينوکس از اينترنت خبري نيست. از قرار بايد مودمو عوض کنم و اترنت دارشو بگيرم تا بشه به نت وصل شد. مدتيکه که کار نکردم و جيبم هم خالي است، از کجا بيارم مودمو ارتقا بدم؟ کلا با سيستم عامل بدون اينترنت هم که نمي‌شه زندگي کرد. لينوکس گرفتم که از برنامه‌هاي Freeش استفاده کنم. بدون اينترنت اين برنامه‌ها رو چه‌جوري دانلودکنم؟
خب. ده دقيقه‌اي با چيز ميز نوشتن پر شد!
ديگه اينکه راديو زمانه رو هم گوش بدين جالبه. هرچند که هنوز جا داره تا جا بيافته! من که بعد از يک ساعتي زمانه گوش دادن برگشتم به همون راديوفردا. مگه آدم چقدر مي‌تونه به صورت پيوسته موسيقي عجيب غريب زيرزميني گوش بده؟ ضمن اينکه کيفيت راديشو بالاست و براي همين زياد قطع و وصل مي‌شه.
ديگه از چي بگم. از نتايج کنکور کارشناسي. نتايج کنکور رو دادن و اين پسرخاله‌ي ما رتبه‌ي خوبي نياورده و اين مساله باعث شده که وبلاگش حسابي فعال بشه و البته امروز بعد از ظهر هم خونه‌ي مامان بزرگه نياد. درکش مي‌کنم. سال گذشته که کنکور ارشدو خراب کردم درحاليکه همه‌ي دوستام رتبه‌هاي خوبي آوردن، معني شکستو تا عمق وجودم فهميدم. واقعا عذابه. چيز بيشتري نمي‌شه گفت و اين خودتي که بايد بتوني دوباره بلند بشي. پسرخاله‌اي که من مي‌بينم مي‌تونه بلند بشه. هرچند زمان مي‌بره، اما آدمو مي‌سازه.
اوه اوه این کتفه چقدر درد می‌کنه.

Wednesday, August 02, 2006

هروف ازافه - 2

چندوقت پيش فايل پي‌دي‌افي با امضاي سايت iranian.be به دستم رسيد به نام «پارسي بگو» يا همان «پارسي را پاس بداريم» معروف. در اين جزوه‌ي 22 برگي براي لغات غير پارسي معادل‌هاي پارسي رو آورده. مثلا:
بجاي طول بگو درازا
بجاي غريب بگو ناآشنا
بجاي ظلم بگو ستم - بيداد
بجاي محبوس بگو زنداني
بجاي بصيرت بگو بينش
بجاي انتظار بگو چشم‌داشت
بجای عفو بگو بخشش
...
و هزاران مورد ديگه. اگر در اين کلمات پارسي دقت کنيد مي‌بينيد که از حروف مشابه اکثرا فقط يکي استفاده شده و درواقع فقط يکي از اين حروفه که پارسي (تر) هستش. مثلا:
از بين س و ص و ث = س
از بين ز و ظ و ض و ذ = ز
از بين ه و ح = ه
از بين ت و ط = ت
از بين ق و غ = ق
و حرف ع هم عملا در کلمات پارسي نداريم. درنتيجه اگر ما به پارسي حرف بزنيم از شر هروف ازافه هم راحت خواهيم شد. براي من ظلم رو زلم نوشتن خيلي راحت‌تره اما مساله اينه که خوانايي به‌شدت کاهش پيدا مي‌کنه درنتيجه بايد سعي کنم هروقت به کلمه‌اي با هروف‌ازافه برخوردمي‌کنم بگردم دنبال معادل پارسي‌اش و ظلم رو ستم بنويسم، که اين هم کار سختيه. براي اين کار نرم‌افزاري هم آماده شده که متن رو مي‌گيره و کلمات پارسي رو جايگزين مي‌کنه: ويرايشگر خودکار - پارسي سخن بگوييم. براي شروع نرم‌افزار بدي نيست اما اين مساله هنوز حالاحالاها جاي کار داره.

مرتبط: خواندن مطلب «چرا نبايد همانگونه که مي گوييم، بنويسيم؟!» از يک کارشناس نيز توصيه مي‌شود.

ريشه يابي - 2

طرف به‌م مي‌گه کامواهاي سفيدو تموم‌کرده، به‌ش مي‌گم برو بخر باهم حساب مي‌کنيم و توي رخت‌خواب غلتي مي‌زنم. شايد هم کامواي مشکي مي‌خواست، درست يادم نيست. اَه چه خواب بي‌ربطي. چرا خواب خريدن کاموا ديدم؟ دوباره خوابم مي‌بره. واي چقدر شيريني. مامانه مي‌گه «اينهمه شيرني مي‌خوايم چه کار؟ نکردن يه چيزي بيارن که بمونه. حالا بايد همه‌شو بريزيم دور يا بديم به درو همسايه.» دور شيرني‌ها که توي يخچال‌مانندي با ديوارهاي شيشه‌اي قرار دارند مي‌چرخم و يک بزرگ و نرمشو بر مي‌دارم و مي‌خورم. چرا من بايد خواب شيرني ببينم تا تمام روز در حسرت يک شيرني کوچيک بسوزم؟ از اون مسخره‌تر خواب کامواست! کاموا چرا اومده به خواب من؟ جدا چرا؟

Monday, July 31, 2006

قابل توجه سینه‌چاکان گوگل

امروز هرچه سعی کرديم از Google Reader امان استفاده کنيم، جناب گوگل می‌فرمودند:

Oops!


That wasn't supposed to happen.
©2006
Google

گفتيم ثبت شود که گوگل هم بله!

Sunday, July 30, 2006

ناخوانايی

راه مي‌رم و فکر مي‌کنم. به اين فکر مي‌کنم که چي بنويسم. يا نه به اين فکر مي‌کنم که ايني که مي‌خوام بنويسم چه‌جوري بنويسم. چي مي‌خوام بنويسم؟ اينکه چرا نمي‌تونم کتاب بخونم. چندتا کتاب گرفتم و هرکدوم رو 30-40 صفحه بيشتر جلو نرفتم. راه مي‌رم و با تسبيحم بازي مي‌کنم و موسيقي هم طبق معمول هست. ترجيح مي‌دم لم بدم و فيلم ببينم تا سعي کنم که کتاب بخونم. ديشب براي بار دهم Taxi Driver رو ديدم و براي باردهم لذت بردم و اونجايي که تراويس مي‌گه:

Because you are the most beautifuI woman I have ever seen.
از ذوق خنديدم. اوني که از همه بيشتر تونستم پيش برم «سرخي تو از من» از سپيده شاملوئه. تا اينجا که کتاب سرد و کابوس‌واري بوده. با اين حس و حالي که دارم يک کتاب گرم و معمولي بايد برام بهتر باشه. حالا بايد ببينم دکترم چي تجويز مي‌کنه! مثلا يک جلد «رمز داوينچي» مي‌توني نسخه‌ي خوبي باشه. که اينم مي‌گن چاپ‌اش متوقف شده. پي‌دي‌افشو دارم، اما کي حوصله داره بشينه پاي PC‌ کتاب بخونه. کي حوصله داره کتاب بخونه؟ کي حوصله داره؟ حوصله...

Friday, July 28, 2006

The Swingle Singers

يک گروه نسبتا قديمي موسيقي با سبکي خاص در ارائه موسيقي هستند. به اين ترتيب که آثار موسيقي رو با دهان (آوازي) مي‌نوازند. البته در کنار نواختن دهاني، سازهايي هم اونها رو همراهي مي‌کنند. مثلا به اين اجرا از چهار فصل گوش بدين:


از معروف‌ترين کارهاي اين گروه که هيت بالايي هم داشته قطعه‌ي معروف Air for the G String از باخ هست، که در اين اجرا به صورت ترکيبي است از موسيقي Modern Jazz و کار کلاسيک و معروف باخ:

اجراهاي اين گروه فقط محدود به کارهاي کلاسيک نمي‌شه و کارهاي The Beatles و حتي پلنگ صورتي رو هم به سبک خودشون برگردوندند:

و يکي ديگه از جالب‌ترين کارهاي اين گروه، Overture اپراي معروف روسيني به نام آرايشگر سويلي است:


امیدوارم از این کارهای زیبای اين گروه لذت ببرين.
The Swingle Singers در ویکی‌پدیا
منبع اصلی mp3 ها که کارهای خوبی از Enya ، Paul Mauriat و Loreena McKennitt رو هم می‌تونید درش پيدا کنید.

Wednesday, July 26, 2006

صاحب‌نظريت

Mickey's Father: How the hell do I know why there were Nazis? I don't know how the can opener works! *

طبعا و عطف به جمله‌ي بالا من هم هيچ نظري در مورد درگيري‌هاي لبنان و اسرائيل ندارم. مگه من چقدر در اون فضا هستم؟ چقدر از محبوبيت و حقانيت هرکدوم از طرفين خبر دارم؟ اصلا مگر بايد در مورد هرموضوعي نظري داشت؟ و از اون بدتر مگر بايد جانب يکي از طرفين رو هم گرفت؟
فعلا براي من نگراني بابت گلودردم که از ديشب سروکله‌اش پيدا شده جدي‌تر از درگيري‌هاي اون سر خاورميانه است.

* بخشي از ديالوگ فيلم هانا و خواهرانش / وودي آلن / 1986

Sunday, July 23, 2006

ريشه‌یابی

روزي روزگاری، يا دقيقتر بگوييم 334 سال پيش در چنين روزهايي، دکارت مشغول چت کردن با يکي از دوستانش بود. آن دسته از نوع بشر که اغلب اسمشان به «ه گرد» ختم مي‌شود و امان از اين دسته از دوستان! باری، دوستش سوال متداول ?hasti را از او پرسيد. دکارت که به خطوط اينترنت آن زمان اصلا اطميناني نداشت گفت «فکر مي‌کنم» و بعد با کمي مکث اضافه کرد «پس هستم»
و اينگونه بود که دکارت بعدها با اضافه کردن یک «من» به اين مجموعه، فلسفه‌ي عقل‌گرايي غربی را با جمله‌ي معروف «من فکر مي‌کنم، پس هستم» بنيان نهاد.

Saturday, July 22, 2006

استقلال

يک هنرمند/طراح وب/معمار/وبلاگ‌نويس چقدر در خلق/طراحي/کشيدن/نوشتن اثرش آزادي داره؟ تا چه حد حق داره بگه من هر کار دلم بخواهد مي‌کنم؟ تا چه حد مي‌تونه ساختار شکني کنه و «هروف ازافه» رو [به زعم خودش] بريزه دور و مطلبشو سخت‌خوان بکنه؟ مگر نه اينکه اون اثر براي خواننده/بيينده/شنونده/کاربر خلق مي‌شه؟
چرا.
اما مگر براي خوشايند اون خلق شده؟ مگر قراره هميشه به دنبال رضايت کاربر بود؟ مخالفت رو چطور مي‌شه فهميد؟ تفاوت‌ها رو چطور؟ سلايق رو چگونه مي‌شه شناخت؟ خلاقيت رو چجوري مي‌شه خرج کرد؟ تا چه حد يک مطلب متعلق به خواننده است؟ مگر نه اينکه به محض منتشر شدن مطلبي، ديگر به نويسنده تعلقي ندارد و از آن خواننده است؟ جدن؟ و اين تعلق يعني خوشايند؟ يعني هديه؟ من که اينطوري فکر نمي‌کنم.

Friday, July 21, 2006

نخواب!

نبايد بخوابم. بايد در مقابل خواب ِ زُهْر مقاومت کنم. اگر بخوابم شب هم بايد متقابلا دير بخوابم و اين يئني سُبْه هداقل بايد 9 بيدار بشم در هاليکه فردا سائت 7 کلاس دارم. سخته. خيلي سخته. چندماهي ساعت هشت ونه سُبْح بيدار شدن و هالا يک روز درميون ساعت هفت سُبه کلاس دارم يئني بايد هداقل 6 و نيم بيدار بشم. ويدئوهاي جيمز بلانت رو دانلود مي‌کنم. فيلم‌ها رو ورق مي‌زنم. يک زُهْر جمعه‌ي گرم لئنتي که نبايد بخوابم. متئو مي‌گه:

Matthew: I don't believe in God, but if I did, he would be a black, left-handed guitarist.
منزورش از گيتاريست سياه پوست چپ دست جيمي هندريکسه. متئو و تئو هردو توي وان لم دادن ودرمورد خدا و جنگ ويتنام و موسيقي راک سُهبت مي‌کنن. از مايکل پيت که توي اين فيلم نقش ماتئو رو بازي مي‌کنه خوشم اومد. مخسوسا اون بخشي از دي‌وي‌دي که سواي فيلمه و متئو با گروه راک‌اش آهنگ معروف Hey Joe رو مي‌خونه. آهنگي که توي سکانس وان هم آخرش خونده مي‌شه. اين آهنگ هم از اجراهاي مئروفه جيمي هندريکسه. جيمي هندريکسي که با دندوناش گيتار الکتریک مي‌زد و در 27 سالگي مرد. چتوري مرد؟ مرگي که مسل مرگ بقیه‌ی استوره‌ها پيچيده در راز و رمزه اما در واقه توي استفراغ خودش خفه شد و سُبه که دوست دخترش خواست بيدارش کنه ديد جيمي مرده. جيمي هم که مرد، ديگه چه کار مي‌شه کرد که وقتو پر کنه؟ سازدهني؟ آره. ولي نه. ايراد کار اينه که وقتي مي‌خواي سازدهني بزني؛ يئني تمرين کني که ياد بگيري تا شايد بتوني بزني نمي‌شه موسيقي گوش داد و مگه مي‌شه بدون اينکه موسيقي گوش داد کاري کرد؟ چطوره به ترن هوايي ديشب فکر کنم. به ئُنوان اولين بار تجربه‌ي جالبي بود. خوشمان آمد. هيف که کوتاه بود. اينم نشخوار شد. بگردم توي مجله‌ي هاي هفتي که دارم سراغ مطلبي که قبلا در مورد Closer توش ديده‌بودم. يکي يکي مجله‌ها رو برمي‌دارم و عناوين روي جلد رو مي‌خونم. نخير نيست. روي جلد فايده نداره بايد فهرست کامل رو بخونم. دوباره از اول. يافتم. يک نقد داره و سه چهارتا مساهبه. متالبي هم در مورد The Dreamers داره. برم اينارو بخونم.

Thursday, July 20, 2006

I can't take my eyes off of you

سکانس آغازين فيلم Closer با ترانه‌اي شروع مي‌شه به نام The Blower's Daughter از Damien Rice خواننده/آهنگ‌ساز ايرلندي. اين سکانس آغازين با اين ترانه و ترجيع‌بند I can't take my eyes off of you خداست، شاهکاره. بعيده که اين فيلم رو ببينيد و اين ترانه‌ي زيبا، که هم در آغاز فيلم مي‌ياد و هم در پايان، روي شما تاثير نذاره. Closer فيلمي است ديدني که ماجراي روابط پيچيده‌ي دو زوج، چهار انسان رو دنبال مي‌کنه.از نوشتن نقد در مورد فيلم عاجزم و فقط مي‌تونم شما رو دعوت کنم به شنيدن ترانه‌ي زيباي اين فيلم.

The Blower's Daughter.mp3 [4.40 MB]
The Blower's Daughter.mp3 [6.39 MB]

And so it is
Just like you said it would be
Life goes easy on me
Most of the time
And so it is
The shorter story
No love, no glory
No hero in her sky

I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes...

And so it is
Just like you said it should be
We'll both forget the breeze
Most of the time
And so it is
The colder water
The blower's daughter
The pupil in denial

I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes...

Did I say that I loathe you?
Did I say that I want to
Leave it all behind?

I can't take my mind off of you
I can't take my mind off of you...
I can't take my mind off of you
I can't take my mind off of you
I can't take my mind off of you
I can't take my mind...
My mind...my mind...
'Til I find somebody new

Monday, July 17, 2006

هروف ازافه!

وقتي تلفز تصميم و تسميم يکسان است چرا دو گونه مي‌نويسم؟ وقتي س و ص و ث همه را يک شکل مي‌خوانيم چرا اين‌همه زياده‌روزي در به‌کار بردن هروف؟ مگر اين هروف قرار نيست سدا را برسانند؟ خوب صدا، سدا است ديگر! ممکن است بگوييد در برخي موارد معنايش فرق مي‌کند مسلا معناي سواب و ثواب و صواب! پاسخ اين است که در جمله مي‌توان با توجه به عبارات پس و پيش معناي کلمه را فهميد، مگر به‌عنوان مسال در زبان انگليسي کلمات معاني زيادي ندارند؟ چگونه معني درست را تشخيس مي‌دهند؟ توست جمله ديگر!
تکرار هروف با يک سدا براي ماشين هم زبان فارسي را مشکل مي‌کند. فرز کنيد برنامه‌اي که قرار است پينگليش را به فارسي برگرداند. اين ماشين زبان نفهم از کجا بفهمد seda سداست يا صدا؟ در اکسر زبان‌ها حرف «ق» اسلا ندارند اما ما نه يکي بلکه دوتا داريم! ق و غ! اينهمه اسراف چرا؟ اين همه گيج شدن بي‌خودي چرا؟ حتي همين عين هم ازافه است! معني با مئني چه فرقي مي‌کند؟ از همه‌ی اين ماجراها جالب‌تر هروفی است که شکل يگانه دارند اما در تایپ کامپیوتری دو مدل نوشته می‌شوند، همان ی و ي و ک ك مئروف را می‌گویم.. اجب بساتی است!

Saturday, July 15, 2006

James Blunt

چندتا لينک گذاشتم اگر هرکدوم کار نکرد بعدي جواب بده. player براي خطوط خيلي سرعت بالاست. از آنجايي که عمرا خطوط من و شما «خيلي سرعت بالا» باشه پس پيشنهاد مي‌کنم اول دانلود (save target as) کنيد و بعد گوش بدين.

Happy End

ديدن يک فيلم تين‌ايجري رو آغازيدم. يک دختر خوشگل و بامزه‌ي تنها از يک طرف و يک پسر خوشتيپ و بامزه‌ي تنها هم از طرف ديگه. ده دقيقه يک ربعي که زمينه چيني‌هاي اوليه‌ي فيلمو ديدم با خودم گفتم مي‌زنم آخر فيلم اگه دختر و پسره در آغوش هم در حال کام گرفتن باشن فيلمو نگاه نمي‌کنم وگرنه مي‌شينم پاش. زدم آخر فيلم. چي ديدم؟ بله دختر و پسره در آغوش هم در حال کام گرفتن... اه حالم به هم خورد از اينهمه هپي اند! برم همون سين‌سيتي‌ام رو ببينم!

Friday, July 14, 2006

انتخاب اصيل زيدان

«زيدان انساني است که مي­خواهد خود تصوير خويش را بسازد، و تسليم تصويري که ديگران از او ساخته يا مي­سازند نشود. زيدان در زندان آن اسطوره­ي غيرانساني که ديگران­اش مي­پرستيدند نماند. تصويري تکه­پاره اما خودپسنديده را بر آن تصوير تام اما توهم­بار ترجيح داد: «من هم انسان ام و اشتباه مي­کنم». و اين­گونه است که او، به همان مفهومي که رورتي به کار برده، شاعري مي­شود که کارش «خودآفريني» است.»

از يکشنبه‌ي پيش بحث‌هاي زيادي راجع به حرکت غيرمنتظره‌ي زيدان در بازي فينال جام‌جهاني شده. اما جامع‌ترين اون‌ها به نظر من، اين تحليل پيام يزدانجو است که در بالا چند خطي‌شو آوردم. خوندن متن کاملو که طولاني هم هست به شما ره‌پويان حقيقت توصيه مي‌کنم.

پي‌نوشت:
1- پاسخ مجيد زهري به نوشته‌ي پيام يزدانجو: «زندگي (خودزني!) مثل زيدان» عاقبت‌اش شهادت است!
2- يک ويدئوي بامزه در همين زمينه براي لطافت هوا!

Wednesday, July 12, 2006

تظاهر

خالي‌ام. بي‌حالم. خسته‌ام. بي‌کارام...ام، هستم.
هستم؟

در اين شرايط بهتره به جاي حرف زدن بخونم يا بشنوم:

هابيل / ميگل د اونامونو / صفحه‌ي 53
«تظاهر و خود نمايي مارا بيچاره مي‌کند. پنهاني‌ترين و پليدترين بيماري و بيچارگيمان را به‌معرض تماشاي اين و آن مي‌گذاريم. به نظر من آدم‌هايي وجود دارند که دلشان مي‌خواهد چنان غده‌ي طاعوني‌اي داشته‌باشند که هرگز هيچوقت کس ديگري نداشته باشد، فقط براي اينکه به اين و آن نشانش دهند و توجه مردم را به مقاومت و سخت‌جاني خود در مقابل آن جلب کنند.»

آيا وبلاگ‌نويسي چيزي جز همين تظاهر و خودنمايي نيست؟

Monday, July 10, 2006

خداحافظي از جامي خوب با فينالي عجيب

ديروز بعد از اينکه ديدم نمي‌تونم سانسورچي شبکه سه رو به اون وضع بکشم و يا اينکه اگر هم بکشم حتما کسي ديگه اي رو که ناشي‌تر هم هست جايگزين‌ش مي‌کنن رفتم خونه‌ي خاله‌ها و با پسرخاله‌هه بازي رو از آنتن ديديم. عطاي عادل با بيانه‌هاي تحميلي هسته‌اي-فلسطيني‌اش رو هم به خودش بخشيدم و بازي رو با گزارش راديو ورزش با پس زمينه‌ي صداي گزارشگر سوئيسي دنبال کرديم. فينال جذاب و عجيبي بود. بوفون که اگر 60 دقيقه گل نمي‌خورد صاحب يک رکورد اسطوره‌اي مي‌شد همون اول بازي گل خورد! تا حالا ديده‌بوديد توپي دو بار تيرافقي بخوره و گل هم بشه! اين پنالتي‌اي بود که زيدان به بوفون زد و شد گل اول بازي.
ايتاليا که تمام بازيکناش تصميم گرفته يودند در اين جام گل بزنن اينبار ماتراتزي رو جلو فرستاد تا 13 دقيقه بعد بازي رو به تساوي بکشونه، تساوي‌اي که تا آخر پايدار موند. در مجموع به جز نيم‌ساعت اول ايتاليا عطش و انگيزه‌اي براي گل زدن نداشت. حتي وقتي بازي رو به آخر رفت و باتوجه به سابقه‌ي ايتاليا انتظار برخواستن‌ش رو داشتيم بازهم خبري نشد. حتي زورش به فرانسه‌ي پير ده نفره‌ي بدون آنري، زيدان و ويرا هم نرسيد. از اين بازي ايتاليا اصلاخوشم نيومد و اين فرانسه بود که واقعا مستحق پيروزي بود. از اواخر نيمه‌ي دوم مشخص بود که ايتاليا براي پنالتي زدن (و بعدتر فهميديم نه براي گرفتن!) بازي رو ادامه مي‌ده. براي همين وقتي بازي به پنالتي رسيد انتظار پيروزي ايتاليا رو داشتم.
از عجيب‌ترين صحنه‌هاي اين بازي و حتي کل جام شاخي بود که زيدان به ماتراتزي غول‌پيکر زد. واقعا صحنه‌ي غيرمنتظره و يونيکي بود و البته خداحافظي رقت‌انگيزي هم براي زيدان. درحالي که همه فينال رو پايان باشکوهي براي زيدان مي‌دونستند ناگهان ماجرا تبديل شد به يک رسوايي. از زيدان انتظار تکل‌هاي خشن يا حتي لگدپراني داشتيم اما اين حرکت واقعا استثنائي بود. در کجا به جز فوتبال شما از اين «ناگهان ماجرا تبديل شد به...» ها سراغ داريد؟ دلم به حال دومنک مربي فرانسه سوخت. تا انتهاي خوشحالي ايتاليايي ها کنار ميدون بود و از نگاه کردن به جام دست برنمي‌داشت. انگار که منتظر معجزه‌اي بود تا تيم‌ش رو که مستحق هم بود قهرمان اعلام کنند و کاپ رو به او بدن.


مثل اينکه من قرار نبود ديگه از جام‌جهاني بنويسم! اما نمي‌شه، بايد باهش خداحافظي کنم!
جام خوبي بود. جام سنگيني بود. شگفتي‌هاي ضدحالي مثل بالا اومدن تيم‌هايي امثال کره و ترکيه و بلغارستان درش نبود. هرچهار تيم پاياني واقعا معتبر بودن (البته با ابراز انزجار نسبت به پرتغال) جامي که من براي هر تيمي آروزي شکست کردم شکست خورد (آرژانتين، برزيل و پرتغال) و براي هر تيمي هم آرزوي پيروزي کردم بازهم شکست خورد! (انگليس) جام رنگارنگي بود. جامي که تحت وب تماشاچي‌هاشو تماشا کردم و تحت وبلاگستان واکنش‌هاي تماشاگران ايراني رو پيگيري کردم. جامي که تيم‌هاش وبلاگ داشتن!
از جام هجدهم خداحافظي مي‌کنم با ماي‌‌پيکچري پر از عکس‌هاي جام، پر از خاطره پر از وال‌پييرهاي Man of the Match‌ ها... واقعا دل کندن از جام سخته. ديگه اينهمه هيجان و شور از کجا مي‌شه پيدا کرد؟

Sunday, July 09, 2006

سانسورچی را بکشيد!

اون مسئول سانسوري که بعد از 63 مسابقه هنوز نمي‌دونه که کي بايد کات کنه و صحنه‌ي گل به اون زيبايي رو قطع مي‌کنه بايد اول مصلوبش کرد و بعد هم با سيم‌خاردار به دار آويخت!

Thursday, July 06, 2006

The phenomenal power of the human mind

I cdnuolt blveiee taht I cluod aulaclty uesdnatnrd waht I was rdanieg. The phaonmneal pweor of the hmuan mnid! Aoccdrnig to a rscheearch at Cmabrigde Uinervtisy, it deosn't mttaer inwaht oredr the ltteers in a wrod are, the olny iprmoatnt tihng is taht the frist and lsat ltteer be in the rghit pclae. The rset can be a taotl mses and you can sitll raed it wouthit a porbelm. Tihs is bcuseae the huamn mnid deos not raed ervey lteter by istlef, but the wrod as a wlohe. Amzanig huh? Yaeh, and I awlyas thought slpeling was ipmorantt.

Wednesday, July 05, 2006

بدون عنوان

1- برد ايتاليا اونقدر فوتبالي، اونقدر دراماتيک و اونقدر هيجان‌انگيز بود که آدم نمي‌تونه جلوي ذوق زدگي خودش و اظهارنظر کردن‌ش رو بگيره. در حاليکه همه خودشون رو براي ضربات پنالتي و متعاقب اون پيروزي آلمان آماده مي‌کردن، ظرف کمتر از سه دقيقه ورق برگشت و آلمان تبديل شد به يک تيم سوراخ! اين ديگه نهايت فوتبال بود، درنهايت دقايق بازي و دو گل در نهايت زيبايي و هيجان!
لينکهایی که صفا از ابراز احساسات ملت جمع‌آوری کرده.

2- اين رفيق وبلاگ باز ما دست از وبلاگ‌بازي و ساختن وبلاگ جديد بر نمي‌داره. سيامک رو مي‌گم. انگار که ذوق کودکانه‌اي داره در افتتاح وبلاگ‌ها و وب‌سايت‌هاي جديد. اينبار البته به نظر مياد تصميم جدي داره که کار قشنگ و ادامه داري بکنه. اين شما و اينهم آخرين وبلاگ دوست نويسنده‌ی ما نظر به راست، يادداشت‌هاي يک دنتيست وظيفه!

3- And the boy did.
And the tree was happy.
The End

Tuesday, July 04, 2006

خبرخوان: My Pendar

حدود يک هفته پيش که از يک کاروب فارغ شده بودم و بي‌کار بودم، به اين فکر افتادم که بشينم يک کار مفيد بکنم و يک خبرخوان عمومي فارسي بسازم. خبرخوان وسيله‌اي است که خبرهارو مي‌خونه! به اين ترتيب که شما توسط RSS خروجي وب‌سايتها، وبلاگ‌ها و خبرگزاري‌هاي مورد علاقه‌تون رو به‌ش مي‌گين و اونم مي‌ره آخرين مطالب اين سايت‌ها رو توي يک صفحه جمع مي‌کنه، به‌تون نشون مي‌ده وشما ديگه نيازي نيست به تک تک اونها سر بزنين. من قصد داشتم يک خبرخوان Serever-Side با استفاده از PHP بنويسم تا ملت برن ثبت نام کنن و از اين آخر ِ تکنولوژي استفاده کنن و اگر شد هم درکنارش با تبليغات گرفتن سودي ببرم. کمي گشتم تا ببينم کد آماده چي مي‌تونم پيدا کنم، چيز به درد بخوري پيدا نکردم. با کدهايي که داشتم سروکله زدم اما بعد از مدتي از انگيزه افتادم و کار و گرفتاري هم برگشت و از طرفي هاست درست ودرمون هم نداشتم و بالاخره منصرف شدم.
امروز از طريق خبر وبلاگ ورودممنوع از خبر خوان پندارمن با خبر شدم. تقريبا همون چيزي رو که من خواستم بسازم ساخته با کلي امکانات بيشتر. درواقع «پندارمن» حداکثر ِ اون چيزيه که من درنظر داشتم بسازم. يک جور I Google فارسي. البته اين سايت با ASP نوشته شده اما بازهم کارش درسته! به ووفور از AJAX‌ و JavaScript براي سهولت کار استفاده شده طراحي خوب و سبکي داره و به مقدار زيادي در همه مراحل راهنماهاي کارگشا براي کاربر درنظر گرفته شده.
سايت مشکلات کمي داره اما هنوز روزهاي اول کارشه و مسلما بهتر از اين هم خواهد شد. شخصا با قسمت افزودن RSS سايت‌هاي ديگه مشکل داشتم. صفحه‌ي اول و جابجايي منابع هم کمي اذيت مي‌کنه. با اينحال سايت معرکه است. بايد صبر کرد و ديد با افزايش کاربر عملکرد سايت چطور خواهد بود. اميداروم با اقبال کاربرها مواجه بشه و باعث جا افتادن خبرخوان‌ها در بين کاربرهاي فارسي بشه.

Sunday, July 02, 2006

Pride and Prejudice

ديروز کتاب غرور و تعصب، رمان معروف جين آستين رو تموم کردم. بعد از مدت‌ها يک کتاب نسبتا قطور رو ظرف کمتر از يک هفته خوندم. انگيزه‌ي اوليه‌ام براي خوندن اين کتاب بعد از ديدن فيلم‌اش ايجاد شد. فيلم ساخت سال 2005 که اقتباسي فوق‌العاده از کتابه. اقتباسي که بعد از خوندن کتاب فهميدم چقدر خلاقانه بوده. خلاصه که فيلم رو دوبار تا به‌حال ديدم و کتاب رو هم خوندم. «غرور و تعصب» کتابي است انساني، رمانس، روان‌شناسانه ودلنشين. مثل تمام اوقاتي که يک کتاب خوب رو تموم کردم از فراقش غمينم. سعي دارم با شنيدن متن انگليسي‌اش که در کتابخونه‌ي صوتي Librivox وجود داره همچنان در کنار «غرور و تعصب» بمونم. کتاب چاپ ششمه از انتشارات جام. ترجمه‌ي قديمي کتاب از شمس‌الملوک مصاحبه و برمي‌گرده به سال 1336. ترجمه چندان تعريفي نداره اما براي من قابل تحمل بود. شنيدم که ترجمه‌ي ديگري هم داره اما از کيفت‌اش خبري ندارم.
در مورد فيلم هم که گفتم اقتباس فوق‌العاده‌ايست و همچنين بازي‌هاي خوبي داره مخصوصا Keira Knightley که در نقش Elizabeth Bennet فوق‌العاده است. فيلم و کتاب توصيه مي‌شود.

هواي خوبي شده

دو روزه که با صداي بارون از خواب بيدار مي‌شم. بعد از مدت‌ها اتاقمو تميز کردم. جاروبرقي کشيدم. بعد از اينکه کارم تموم شد انيگما گوش کردم يک RANI سرکشيدم و حسابي کيف کردم.

Saturday, July 01, 2006

جام جهاني تمام شد.

با حذف انگليس و اتمام جام‌جهاني براي من، ديگه از شر تحليل‌هاي آبکي پسرشجاع راحت شديد. وبلاگ هم به روال طبيعي خودش برمي‌گرده.



پي‌نوشت: شيريني حذف برزيل کمي از تلخي حذف انگليس کاست. اميدوارم فرانسه‌اي که تازه از خواب بيدار شده روي پرتقال رو هم کم کنه.
پی‌نوشت بعدی: نوشته‌ی تسکين دهنده‌ی بهرنگ. (البته با بند آخر به صورت معکوس موافقم!)

Friday, June 30, 2006

بازي 57ام: آرژانتين حذف شد و من خوشحالم!

بالاخره بعد از مدت‌ها تيمي برد که من صميمانه آرزومند بودم. اونم بردي هيجان‌انگيز و 120 دقيقه‌اي. خيلي دلم مي‌خواست آرژانتين مغرور و پرطرفدار در بلاگستان (ستون سمت چپ را ببينيد) حذف بشه که شد. آرژانتين تيم صاحب توپ بود اما تيم ميدون‌دار نبود. اين طبيعت آرژانتين بود که بيشتر صاحب توپ باشه اما حملاتش موثر نبود. مخصوصا وقتي که مسي و کرسپو رو نداشت. تعويض‌هاي پکرمن واقعا شاهکار بود! بعيد نيست که بلايي مثل برانکو سر پکرمن بياد و لمان که خدا بود.
آلمان يک تيم کامل و متحده. مربي جوون و فکور و پرانرژي‌اي داره و صدالبته تماشاگران فوق‌العاده‌اي. در فيناليست بودن آلمان شک نکنيد. بايد بازي‌هاي فردا رو هم ديد تا ببينيم چه تيمي مي‌تونه حريف آلمان در فينال باشه، اميدوارم اين تيم انگليس باشه!

Wednesday, June 28, 2006

Google Earth

Earth Google
هميشه از نقشه‌خوني و گشت زدن در کره‌ي جغرافيا و نقشه‌ي قاره‌ها و شهرها لذت مي‌بردم. حالا گوگل کاري کرده که تمام اين گشت‌زني‌ها رو با کيفت و سهولتي باورنکردني مي‌شه انجام‌داد. Google Earth نرم‌افزاريه که کره‌ي زمين رو توسط عکس‌هاي ماهواره‌ي ناسا به صورت سه‌بعدي ساخته. اطلاعات بسياري هم به صورت متني روي اين تصاوير موجوده. مثل اسم شهرها و نواحي، مسير جاده‌ها، مرزها، حتي غذاخوري‌ها و فروشگاه‌ها. البته همونجور که قابل پيش‌بيني‌ه خيلي از اين اطلاعات در مورد شهرهاي ايران در دسترس نيست و حتي شهرهاي کوچکتر تصاويرش با کيفيت پايين و محو موجوده. اما شهرهايي مثل مشهد، تهران و اصفهان با کيفيت قابل قبولي وجود داره و حتي مي‌شه خونه‌ي خودتو توش پيدا کني. از ايران که خارج بشيم تا الآن به پاريس، لندن، نيويورک، توکيو، فلورانس، رم و ونيز سر زدم... و از همه زيباتر، عروس‌ شهرها، پاريس بوده. البته نکته‌ اينجاست که معيار مقايسه تصوير ازبالاست! مثلا تاج محل رو که از بالا ديدم اصلا ديدني نبود و يا مثلا ونيز رو از بالا نمي‌شه ديد بلکه بايد از پايين و از ميان راه‌آب‌ها به سياحت شهر رفت. با اين حال همين هم غنيمتي است.
از نکات جالب اين نرم‌افزار امکان رد و بدل کردن مکان‌ها با سايرينه. توي انجمن‌هاي گفتگوي اين سايت ملت مکان‌هاي جالب رو معرفي مي‌کنن. اين مکان‌ها به صورت ‌فايل‌هاي کوچيکه که بعد از اجرا توسط نرم‌افزار اون مکان رو روي نقشه به همراه توضيحات و عکس (اگر وجودداشته باشه) نشون مي‌ده. مثلا:
- سايتهاي هسته ايران و کره و اسرائيل
- نواحي ديدني پاريس (از هتل و کليسا بگير تا داروخانه و استاديوم‌هاي ورزشي)
- ورزشگاه‌هاي جام جهاني به‌همراه برنامه‌بازي‌ها و شرح و تفصيلات!

اگر گشتي در اين سايت بزنيد مطمئنا مناطق ديدني زيادي خواهيد يافت!

55 و 56: شگفتي‌هاي جام بدون شگفتي

تيم‌هايي حذف شدند که خوبتر بازي مي‌کردند. تيم‌هايي که تمام کننده نداشتند. اسپانيا در بازي با تونس نشون داد که نمي‌تونه از موقعيت‌ها و مالکيت توپ‌ش استفاده کنه. در بازي با عربستان اين موضوع رو ثابت کرد و در بازي با فرانسه هم در مقابل يک تيم حرفه‌اي چوبشو خورد. وقتي گل نزني گل مي‌خوري، اون‌هم به فضاحت. غنا که يک فاجعه‌ي تمام عيار بود. بازيکنان اين تيم موقع شوت زدن دو جا رو هدف مي‌گرفتند، يا دقيقا وسط دروازه جايي که ديدا ايستاده بود و يا چهار متر بالاي دروازه. بارها و بارها اين دو نقطه رو هدف قرار دادند اما خبر نداشتند که به بد جايي ضربه مي‌زنند. من از برزيل فرصت طلب و گل آفسايدش متنفرم. از تيمي که 5 بار جام رو برده و اين‌بار هم فاصله‌ي چنداني با جام نداره متنفرم. جام رو بي‌مزه کرده و به تيم‌هاي جنگنده و جوون مثل استراليا و ژاپن و غنا در دقايق آخر روي ضد حمله گل مي‌زنه. من از آنري متنفرم که مدام توي آفسايده و خودشو به پويول مي‌زنه و بعد هم صورتشو مي‌گيره. مي گن اين جام شگفتي نداره اما به‌نظر من همين شگفتي نداشتن‌ش شگفتيه. برد برزيل با اينکه با اختلاف بود اما شگفتي بود همچنين برد فرانسه و برد ايتاليا و حتي برد آرژانتين در دقايق تلف شده.

Monday, June 26, 2006

بازي‌های 51 و 52

انگلستان 1 - 0 اکوادور
انگليس به بازي‌هاي مزخرف خودش که البته توام با برد هم هست ادامه داد. انگليس يکي از رويايي ترين خط مياني‌هاي جام رو داره: جرارد، لمپارد، بکهام و جو کل. اما خوب و موثر بازي نمي‌کنه. ستارگاني که هنوز با هم مچ نيستند. بکهام در مورد بازي ديروز مي‌گه:

« It was an ugly performance but it was what we wanted and we'll take ugly performances.»

آيا يک نمايش «زشت» مقابل پرتغال جنگنده و تکنيکي هم مي‌تونه موثر باشه؟ انگليس از 4 بازي گذشته در سه بازي هيچ گلي نخورده اما فراموش نکنيم که فقط در بازي سوئد تحت فشار شديد قرار گرفت و دست برقضا دو گل هم خورد! هرچقدر از جام مي‌گذره انگليس بيشتر نا اميدم مي‌کنه، "هي انگليس! فقط يک بازي ديگه فرصت داري که من و باقي طرف‌دارهاتو اميدوار کني! فقط يک بازي!"

پرتغال 1 - 0 هلند
جنجالي‌تري بازي جام بدون شک! 4 اخراجي و 16 کارت زرد فقط در نود دقيقه! بازي فوق‌العاده بود و خنکي بازي انگليس رو جبران کرد. اي‌کاش هلند که حق‌اش هم بود، گله رو زده بود و بازي ادامه پيدا مي‌کرد، سرنوشت اين بازي بايد در پنالتي معلوم مي‌شد تا همه‌چي تکميل بشه! در هرحال پرتغال اومد بالا تا حريف انگليس باشه و خوشبختانه با دو و يا سه غايب، دکو، کاستينيا و کودکي به‌نام کريستيانو-رونالدو!
Man of the Match هم کسي نيست جز:

پي‌نوشت: اين وبلاگ رو براي عکس‌هاي جام جهاني مخصوصا تماشاچي‌ها از دست نديد!

Saturday, June 24, 2006

تب ارائه اطلاعات خرد و کلان

سمیرا که ورودشو به دنیای بلاگستان خیر مقدم می‌گم، کامنتی گذاشته و پرسیده:
«تو که این قدر که فوتبال تماشا میکنی یه سوال ازت داشتم: از کی تب ارائه اطلاعات خرد و کلان راجع به تیمها و بازیکنان بین گزارشگرهای فوتبال ایجاد شد؟ با فردوسی پور مد شد؟ »

آره فردوسی پور یکی از کسانی بود که با توجه به پیشنه‌اش به عنوان یک شریفی ِعشق فوتبال و البته زبان‌دان در این عامل موثر بود، اما عامل مهمتر به نظر من در این دوره زمانه جستجوگر و کتابخانه‌ی عظیمی است به‌نام اینترنت. اگر این کاره باشی (که نسل جدید دانشجوهای ایرانی اینکاره هستند) براحتی می‌تونی با گشت و گذاری در وب و مراجعه به سایتهای معتبر اطلاعات زیادی از آمار و ارقام تا صد سال گذشته و حتی بیشتر رو راجع به تیمها و بازیکنا پیدا کنی و به خورد بیننده بدی. حالا سوال اینه که آیا این اطلاعات مفیده؟ در اغلب موارد خیر که البته بستگی زیادی به گزارش‌گرش هم داره. خیلی از مواقع شده که از آمار بی‌خود و بی‌جهتی که مخصوصا توسط کسی مثل «پیمان یوسفی» ارائه شده حرص‌ام رو درآورده «خوب که چی؟» مثلا فرض کنید در بازی دو تیم آنگولا ومکزیک گزارش‌گر آماری بده از تعداد بازی‌های دوتیم آفریقایی و آمریکای شمالی تا به حال، تعداد بردها و مساوی ها و ... این یعنی صرفا زر زدن و اظهار فضل کردن. اما در مقابل در بازی انگلیس-سوئد گزارش‌گر از این بگه که انگلستان در چهل سال گذشته موفق به شکست هیچ تیم اسکاندیناوی منجمله سوئد نشده، این یک آمار مهم و تهییج‌کننده است و وقتی در دقیقه‌ی 90 سوئد موفق می‌شه از باخت فرار کنه و بازی رو 2-2 کنه آدم با خودش می‌گه این رکورد همچنان موند و آه از نهادش بلند می‌شه...
خلاصه که آمار و اطلاعات خرد و کلان خوبه اما [مثل هرچیز دیگه] کم و مفیدش!

Thursday, June 22, 2006

تابستان شد


ديشب کوتاه‌ترين شب سال بود و امروز اولين روز از تابستان 85. ديشب سراسر فرانسه به‌خصوص پاريس به همين مناسب جشن ملي موسيقي بوده و از کليساها تا ميادين بزرگ و پارک‌ها کنسرت‌ها و اجراهاي زنده ي موسيقي به‌راه بوده. چنين مراسمي شب يلدا و طولاترين شب سال رو به ياد آدم مي‌ياره و ناگزير از مقايسه. اينکه ملت شرقي طولاني بودن شب رو جشن مي‌گيره و غربي کوتاه بودنشو. و اينکه هرکدوم چه‌جور جشني برگزار مي‌کنن. يکي با موسيقي و اون‌هم در فضاي باز، اون يکي کنار کرسي و با داستان‌سرايي. البته جشن فرانسوي جشني قديمي نيست و حدود سي‌سال پيش توسط يکي از وزراي فرهنگ وقت پايه‌گذاري شده. خلاصه که جشن و ايده‌ي باحالي است، تابستان‌تان مبارک!

Wednesday, June 21, 2006

فوتبال ايران اين شکلي است:


چشماني بسته با دهاني باز [و البته دندان‌هايي زرد و نامرتب!]

روز دوازدهم

آلمان 3 - 0 اکوادور
اکوادور با تيم ضعيف شده‌اش و براي حفظ نيروهاش براي بازي يک‌هشتم به بازي اومد و نتيجه‌اش رو هم ديد. در يک بازي ضعيف سه تا گل خورد و به کلوزه در راه آقاي گل شدن کمک زيادي کرد. حالا بايد ديد اکوادوري که نيروهاش رو حفظ کرده اما در مقابل از نظر روحي باخت سه - هيچ رو بر دوش داره مي‌تونه حريف انگليس بشه يا نه.

لهستان 2 - 1 کاستاريکا

انگليس 2 - 2 سوئد
انگليس در نيمه‌ي اول فوق‌العاده بود، يک گل بسيار بسيار زيبا زد و نشون داد که بالاخره بيدار شده. اما در نيمه‌ي دوم واقعا نااميد کننده بود. درواقع سوئد در نيمه‌ي دوم هروقت قصد دروازه کرد و روي انگلستان فشار آورد به گل رسيد و اين براي تيمي که مدعيه قهرمانيه خيلي بده که تا روش فشار اومد وا بده. حتي تعويض فرديناند با سول‌کمپل هم کمکي به وا دادن‌هاي انگليس در زير فشار نکرد. بازي ديروز نشون داد که به زوج روني-کروچ با اينکه هيچ تناسبي با هم ندارند مي‌شه اميدوار بود. عکس‌العمل‌هاي روني بعد از تعويض هم خيلي ديدني بود کلا روني يک بشکه انرژي‌است در حال ترکيدن و وقتي جلوشو بگيري ممکنه روي نيمکت هم بترکه! اميوارم در بازي مقابل اکوادور که انگليس بايد ببره و مساوي و باخت باعث صعودش نمي‌شن، به بدي نيمه‌ي دوم بازي ديشب بازي نکنه.

ترينيداد و توباگو 0 - 2 پاراگوئه

پي‌نوشت:
+ گل آلباک دوهزارمين گل جام‌جهاني تا به‌حال بود.
+ در خرمشهر انفجار بزرگي ترکيده!
+ در اينجا مي‌توانيد آلماني ياد بگيريد.
+ جوکول بهترين بازيکن ميدان.
+ سعيد مرتضوی در اجلاس حقوق‌بشر سازمان ملل.
+ منشور حقوق بشر پيشنهادی سعید مرتضوی.

Tuesday, June 20, 2006

روز يازدهم

سوئيس 2- 0 توگو
بازي رو نديدم. کلا گروه هفت گروه مسخره و بي‌خاصيتي‌است! گروهي که در اون سوئيس اوله و کره دوم و فرانسه که از سال 98 خوابه و هنوز بيدار نشده، سوم.

اوکراين 4 - 0 عربستان
اين بازي رو هم نديدم. اوکراين تلافي شکست از اسپانيا رو با همون شدت سر عربستان خالي کرد تا چندتا چيز مشخص بشه، اول اينکه اسپانيا چه تيم قوي‌اي‌است و "خدا به‌خير بگذرونه" براي بازي بعد عربستان! دوم اينکه کمي آبروي ازدست رفته‌اش رو بازگردوند و در نهايت اينکه عربستان نشون داد که تيم آسيايي بدتر از ايران هم در جام جهاني هست!

اسپانيا 3 - 1 تونس
اسپانيا طي يک غافل‌گيري همون اوائل بازي گل خورد و تونس دفاع خوبي رو شروع کرد. تونس تا دقايق حوالي 75 تيمي بود شبيه يونان 2004، تيمي که در معدود حملات به گل مي‌رسيد و بعد از اون يک دفاع خوب و البته کثيف رو انجام مي‌داد، و نتيجه رو حفظ مي‌کرد. اما خوشبختانه تونس يونان نبود! اسپانيا در نيمه‌ي دوم تمام قواي خط حمله‌اش به جز مهاجم نوک، رو عوض کرد و به بازي منطقي و زيباي خودش ادامه داد تا موفق شد تونس را ظرف کمتر از ده دقيقه سه‌بار سوراخ کنه. نکته‌ي حرص آور در اين بازي گزارش جانب‌دارانه‌ي ميرزاپور ميرزايي بود که به‌شدت از تونس حمايت مي‌کرد و مدام از بازي دفاع و کثيف تونس تعريف مي‌کرد، تيمي که کلا 4 شوت به سمت دروزاه داشت در مقابل 24 شوت اسپانيا، 1 کرنر در مقابل 12 کرنر، 24 خطا در مقابل 9 خطا، 6 کارت زرد در مقابل دو کارت ونهايتا 34٪ مالکيت توپ در مقابل 66٪ اسپانيا که همه‌ي اين آمار يک طرفه بودن بازي و بازي دفاعي تونس رو نشون مي‌ده. اسپانيا تنها تيميه که در پاس‌کاري به خوبي و زيبايي آرژانتين نشون داده و اگر بتونه در يک‌چهارم از برزيل ِ نه چندان آماده بگذره مي‌تونه تا فينال هم پيش بره.

Monday, June 19, 2006

روز دهم

کرواسي 0 - 0 ژاپن
ژاپن هم بالاخره موفق شد در اين جام امتياز بگيره. ژاپن نسبتا خوب بازي کرد اما حملات‌اش موثر و قوي نبود با اينکه روي کاغذ ژاپن همچنان شانس داره اما از اونجايي که بازي بعديش با برزيله و استراليا هم تيم خوبيه بايد ژاپن رو هم حذف شده دونست.

برزيل 2 - 0 استراليا
يک نتيجه‌ي کاملا غير منصفانه. در کمترين حالت نتيجه بايد 1-1 تموم مي‌شد اما بدشانسي استراليا و حرفه‌اي گري برزيلي‌ها سه امتياز ناعادلانه براي برزيلي‌ها به همراه آورد تا صعودشون قطعي بشه. رونالدو از بازي قبل بهتر بود پاس گل هم داد اما همچنان قانع کننده نبود. مثل بازي قبل فقط کاکا بود که در برزيل در حد انتظار بود و بقيقه‌ي برزيلي‌ها در بهترين حالت «معمولي» بودند. شانس صعود استراليا همچنان بالاست.

فرانسه 1 - 1 کره‌جنوبي
بايد به فرانسه تبريک گفت که بالاخره بعد از مدت‌ها (8 سال) موفق شد که در جام جهاني گل بزنه و هم‌چنين تسليت به خاطربازي متوسط و کم‌زوري که انجام دادند. فرانسه با بازيکنان خوب اما مسن‌اش کاملا نا اميدم کرد. اکثر لحظات نيمه‌ي دوم بازي از بدترين‌هاي جام تا به حال بود. احتمال صدرنشيني نهايي کره در اين گروه خيلي زياد شده. فرانسه نهايتا در اين گروه دوم مي‌شه، در يک‌هشتم به اسپانيا مي‌خوره و حذف مي‌شه.

Saturday, June 17, 2006

Friday, June 16, 2006

معادل يابي

در اصطلاحات و عبارات روزمره موارد زيادي هست که از کلمه‌ي «خدا» استفاده شده، حال اگر بخواي به دليل اعتقادات‌ات (يعني بي‌اعتقادي!) براي اين اصطلاحات معادل يابي کني چه مي‌کني؟ پيشنهادات من اينهاست:

خدا رو شکر -> خوشحالم، خوب شد
انشاالله -> اميدوارم، ممکنه
ماشاالله - > چه‌عالي [قانع نشدم!]
خداکنه -> اميدوارم، ممکنه، آرزومندم [آخری کمي خشک مي‌زنه!]
باريک الله -> آفرين، دم‌ات گرم، خوبه
بنده‌ي خدا -> بابا، يه بابايي، يکي، يارو [و البته يره براي مشهدي‌ها‍!]
به اميد خدا -> اميدوارم
خدا ببخشه [مثلا بچه‌تون رو] -> [؟]
خدا به‌خير کنه [يا به‌خير بگذرونه] -> ختم به خير بشه، خوش‌بين باش
خدا نکنه -> خوش‌بين باش، اميدوار باش

شايد اصطلاحات ديگري هم باشه که به ذهن من نرسيده، ممنون مي‌شم هم در معادل يابي و هم در يافتن ساير موارد کمک‌ام کنيد.

Thursday, June 15, 2006

يک فيلم - يک بازي

عنوان پرطمطراقيه مگه نه؟ از بازي که مقصود همانا جام‌جهاني و تعداد زيادي بازي فوتباله. روزي سه تا. واقعا نمي‌شه پي‌گيري کرد. از طرفي دل‌ات مي‌خواد زود بازي‌ها پيش بره و به مراحل حساس‌تر برسه و از طرف ديگه دلت نمي‌ياد بازي‌ها زرو از دست بدي؛ چرا که حتي بازي‌هايي مثل عربستان-تونس و يا اکوادور کاستاريکا هم بازي‌هاي خوبي از آب درمي‌ياد.
از فيلم هم مقصود فيلمه ديگه. به لطف دوستان (ايشون و ايشون *) تعداد زيادي فيلم به دستم رسيده، تقريبا به اندازه‌ي بازي‌هاي جام‌جهاني که قراره حداقل روزي يکي ببينم.

در هرحال فعلا فقط عنوانشو نوشتم و براي خودم ثبت کردم تا کسي ثبت نکردش، مطالب‌اش رو هم خواهم ‌نوشت. اگر گرفتاري‌ها بذاره. من‌جمله فيلم ديدن، فوتبال ديدن، طراحي وب‌کردن، اخلمد رفتن، ورقه و گزارش آزمايش‌گاه تصحيح کردن و نمره‌دادن. واقعا که کار عذاب آوري‌است اين نمره اعلام کردن! حالا مي‌فهمم چرا اساتيد اغلب اين بخش از کارو کش مي‌دن. اونم مدرسي مثل من که با اغلب بچه‌ها خودشو قاطي کرده و دلش نمي‌ياد به کسي نمره‌ي کم بده ولي چه مي‌شه کرد که با همه‌ي خوش‌گذروني‌ها و شوخي‌کردن‌هاي سر کلاس يه عده (در مواردي اکثريت) ضعيف‌ان و لايق نمره‌ي خوب نيستند.

* ايشون وبلاگ ندارن که بلينکم.

پی‌نوشت: آخيش انگليس بالاخره گله رو زد... حسابی روی اعصاب بود هشتاد دقيقه‌ی اول بازی!

Monday, June 12, 2006

خراب‌شده‌ای برای پفیوزها

غصه‌ام می‌گیره وقتی می‌بینم با هموطنام اينجوری برخورد می‌شه

برخورد با تجمع زنان در ميدان هفت تير تهران - 22 خرداد


اونم هموطنانی از نوع فرهیخته‌ترین‌ها که اعتراضاتی صرفا مدنی دارند. کسانی که به جرم درخواست حقوق اولیه‌شون با یک مشت حیوون طرف می‌شن.

چندروز پیشا با یکی از رفقا چت می‌کردیم و به این نتیجه رسیدیم که آدم باید صرفا احمق و پفیوز باشه تا بتونه توی این خراب‌شده از زندگی‌اش لذت ببره و اصطلاحا رشد کنه...

عکس از نصيری‌فوتو
عکس‌های تکان دهنده‌ی بيشتر از کسوف
لينک‌های مرتبط از نوشته‌های وبلاگی مربوط به اين تجمع توسط پرستو

نرد-بال

فوتبال خيلي شبيه تخت نرده. درواقع هميشه چيز زيادي از شانس در آستنيش داره تا هيجان زده‌ات کنه. بعد از کلاس اومدم خونه باباهه خيلي غمگين مي‌‌گه "همون بلايي که سر ما اومد سر ژاپن اومده شديدتر! ژاپني که تا دقيقه 83 يک هيچ جلو بوده ظرف کمتر از ده دقيقه سه باز دروازه‌اش باز ‌شده!" اين دقيقا مثل اين مي‌مونه که توي نرد کسی ‌باشه که فقط با يک جفت شيش برنده‌است و رقيبش با هرچي که بياره، و مي‌زنه و طرف جفت شيش رو مي‌ياره! آدم مي‌ترکه از هيجان! فوتبال اينه، هميشه چيزي هست که هيجان‌زده‌ات کنه، هرچند که غم‌انگيز باشه!
برم ببينم آمريکا هم می‌تونه مارو هیجان‌زده کنه!

پی‌نوشت: به سلامتی آمريکاهم با سه گلی که خورد، حسابی مارو هيجان زده کرد، دم چک گرم با بازی خوبش!

Sunday, June 11, 2006

من چرا ناراحت نيستم؟

بازي که تموم شد ناراحت نبودم. راستشو بخواين کمي هم خوشحال بودم. هرچند تا دقيقه‌ي 75 خوشحال بودم و خيلي دلم مي‌خواست بازي 75 دقيقه بود، اما وقتي ظرف سه چهار دقيقه دو تا گل خورديم اصلا تعجب نکردم. مثل اينکه انتظارشو مي‌کشيدم. نهايت آروزي من به عنوان يک آدم تحصيل کرده و واقع بين اين بود که با تفاضل بيشتر از 2 گل نبازيم (مثل کاستاريکا) که خوشبختانه همين‌ام شد. در هرحال حباب کاذبي که از موفقيت و قدرت حول تيم ايران شکل گرفته بود در اولين گام ترکيد و انتظارات از "تيم ملي" منطقي شد. همچنان آرزو مي‌کنم از پرتقال بيشتر از سه گل نخوريم و نهايتا بتونيم يک مساوي از آنگولا بگيريم تا دست خالي برنگرديم.

[آلبوم تصاوير بازی]