Saturday, July 30, 2005

کنفوسيوس

انسان برتر بلند نظر است و پيرو کسي نيست،... او پيش از آنکه بگويد عمل مي‏کند، چون اموري که انسان از آن متاثر است بي‏پايان است و آنچه را که مي‏خواهد يا دوست ندارد زير قاعده و فرمان او نيست برطبق اشيايي که سر راه او ظاهر مي‏شوند خودرا تغيير مي‏دهد. انسان برتر هرچه را که مي‏خواهد در خود مي‏جويد،... نگران است که مبادا حقيقت را بدست نياورد اما از فقر و درويشي نگران نيست، از نداشتن مهارت و توانايي دلتنگ است ولي از اينکه اورا نشناسند دلتنگ نيست، چيزي که انسان برتر در آن رو دست ندارد فقط اين است، کار او که ديگران نمي‏توانند ببينند.

کنفوسيوس - لذات فلسفه، ص 405

پ.ن. کنفوسيوس، يک جاي ديگه هم گفته، هروقت چيزي براي گفتن در وبلاگت نداري مي‏توني يا توي وبلاگت ليريک بذاري يا جملات قصار و ترجيحا از خود کنفوسيوس!

Tuesday, July 26, 2005

امضا: يک مفلس ِ بي‏کار

- کجا مي‏ري مامان؟
- مي‏رم از البسکو براي مادربزرگت يک بلوز بگيرم.
- براي چي!؟
- براي ...
- آها، گرفتم. نيم دوجين هم بلوز و پيرهن براي خودت هديه بگير، وقتي پولدار شدم باهم حساب مي‏کنيم.

روزت مبارک مادر. من فقط مي‏توانم برايت يک وبلاگ بسازم آن‏هم به شرطي که برايم يک اکانت اينترنت بخري!

Monday, July 25, 2005

ملال

توي اين چند هفته‏ي گذشته، بارها شده که به خودم بيام و ببينم که هيچ‏کاري ندارم انجام بدم. ساعت پنج بعدازظهره و تا شب هنوز ساعت‏ها مونده و من کاري ندارم. خيلي اعصاب خورد کنه. راه مي‏رم. از اين سرخونه به اون سرش، از اين اتاق به اون اتاق و الکي تسبيح مي‏گردونم. چند دقيقه‏اي رو پاي تلوزيون و با عوض کردن کانال‏هاي مزخرفش مي‎‎گذرونم. اما هيچ. روي تختم دراز مي‏کشم و همينجوري مي‏مونم، به سقف به پنجره نگاه مي‏کنم، فکر مي‏کنم، فکر نمي‏کنم، افسوس مي‏خورم تا اينکه بالاخره کاري به ذهنم مي‏رسه، يا بهتر بگم براي خودم مي‏سازم. صفحه‏ي آمار جوري باشه که مشخص کنه ارجاع دهنده‏ها چند دقيقه و چند ثانيه‏ي قبل به سايت اومدن، قسمت موسيقي هم بذارم، بگردم يک مبدل Mp3 به swf پيدا کنم... ساعتي رو اين‏جوري مي‏گذرونم اما باز دوباره... ملال، ملال...

Friday, July 22, 2005

چند سایت جالب


blogdex چگونگی پخش اطلاعات در دنیای بلاگستان (فرنگی) رو بررسی می کنه، این کارو به وسیله‏ی بررسی لینکهای تبادل شده در دنیای بلاگستان، در یک بازه‏ی زمانی مشخص انجام می‏ده. لينکها رو امتیاز دهی می‏کنه و سپس با یافتن لینک‏های پراهمیت او‏ن‏هارو درصفحه‏ی اولش قرار می‏ده. نمونه‏ی فارسی اين سایت دماسنج‏ ‏ِ. هرچند که به نظرمن کمی کنده و مشکل دار.



popdex هم تقریبا کار blogdex رو می کنه، یعنی یافتن لینکهای مهم با این تفاوت که خودشو به وبلاگ‏ها محدود نکرده. سرخط نمونه‏ی فارسی این سایته. بيوگرافی جرج بوش محبوبترين لينک تمام دوران‏هاست!



10x10 خروجی rss چند سایت خبری عمده (BBC و رویتر و NYTimes) رو هرساعت بررسی می‏کنه و کلمات به کار رفته در اخبار این سرویس‏های خبری رو با توجه به تکرار و اهمیتشون وزن دهی می‏کنه سپس برای هرکلمه با توجه به متن خبر یک عکس انتخاب می‏کنه و با یک نمایش خیلی زیبا توسط flash اون‏هارو نمایش می‏ده.



کلمه‏شمار، نمایش میزان به کاربردن کلمات در زبان انگلیسیه. این‏بار هم اهمیت تکرار و وزن دهی و استفاده از flash برای نمایش هنری و زیبای نتایج. البته این برنامه برای یافتن کلمات اینترنت رو نمی‏گرده (هدف بعدیش اینکاره) بلکه از یک موسسه به نام British National Corpus کمک می گیره. حروف ربط پرکاربردترین کلمات (کلمه!؟) درزبان انگلیسی هستند!



صرفا کنجکاوی، به مجموعه‏ای که تا الآن معرفی کردم ربطی نداره، اما اون‏هم کار خلاقانه‏ای می‏کنه. در این سایت شما حق داری به صورت ناشناس و بدون هیچ دردسر ثبت نام و غیره یک سوال بپرسی فقط به شرط اینکه قبلش یک سوال رو پاسخ داده باشی! یک سایت جالب برای وبگردی و ولگردی! به پاسخ‏ها نگاهی بیاندازید.


کلا یا این مدل سایت‏ها خیلی حال می‏کنم، کارهایی که ترکیبی از خلاقیت، کدنویسی و گرافیک هستند و نتایج و اطلاعات خیلی خوبی هم به آدم می‏دهند.

Wednesday, July 20, 2005

مُفلِس

امروز آخرين قران باقي‏مانده ته جيبمو ريختم به حساب اين شرکت و بازگشتم به دوران پول‏توجيب‏ي‏گيري‏هفته‏گي که داشت به تاريخ سپرده مي‏شد. اما نشد! حالا باز بايد چشم انتظار صاف کردن طلب بدهکاران عزيز ( + و +) باشم، تا باز يک پولي دستمو بگيره.
در اين بين تنها نکته‏ي تسلي دهنده سيستم مکانيزه‏ي بانک پارسيان بود که لذت يک سيستم اداري مدرن رو به‏م چشوند و باعث شد کمي از درد مفلس شدنم بکاهه.

Monday, July 18, 2005

مرور

1.
تير82:
« کمک، خيلي فوري!!! تفاوت جعفري و گشنيز چيه؟ کدومش براي سبزي خوردن استفاده مي شه؟ »
پدر و مادره رفته بودن مکه، با خواهره خونه داري مي‏کرديم.

تير83:
« بنايي داريم، خونه داغون و به همريخته است. همه جا شلوغه و کثيف. صداي کلنگ مدام توي گوشمه و رفت و آمد کارگرها هيچ خلوت وآسايشي برام نذاشته. حموم خرابه و سيمان پيدا نمي شه تا درستش کنيم. کثيف و خسته و داغونم. پروژه ي کنترل صنعتي تا نيمه بيشتر کامل نشده و توي اين شلوغي ها بايد اونم کامل کنم. به تمام اينها اضافه کنيد اينکه ديشب (sh) مرد... »
عجب گند و نکبتي بود! به‏هم‏ريزي‏هاي بنايي، به‏علاوه‏ي پروژه‏اي که در گل گير کرده‏بود به‏همراه يک درگيري عاطفي...


تير84:
خبرخاصي نيست، سرخودمو با کلاس PLC و پروژه‏های ديگران و مطالعات پراکنده گرم می‏کنم.

2.
I am just a dreamer, but you are just a dream
يک گیتار الکترونیک معرکه و بعدش:
You are just a dreamer, and I am just a dream
[ از اينجا ]

Wednesday, July 13, 2005

کارمنديت

ساعت هشت مياي سرکار. ساعت چهار بعد از ظهر مي‏ري. 5 روز درهفته کار مي‏کني، دور روز آخر هفته کار نمي کني. هرکاري که ما مي‏گيم بايد انجام بدي. علاقه و سليقه‏ي تو اهميتي نداره، ‏کاري رو که ما مي‏گيم بايد انجام بدي و براي ما فقط مشتري مهمه. هفت سال تعهد خدمت داري و بايد هفت سال، هر روز همين کارو تکرار بکني. توکارمندي و ما کارفرما.*
16 سال کارمند مدرسه و دانشگاه بودم و حالا دنبال سازماني، کارخونه‏اي، اداره‏اي مي‏گردم تا کارمند اونجا بشم. با کارمند بودن نمي‏تونم کنار بيام. با بايدهاش و خط و مرزهاش و از همه بدتر با تکرارهاش. حالا به جايي رسيدم که بايد اين کارمند بودن رو انتخاب کنم. کاري که دوست ندارم انجامش بدم. دانشگاه و آزادي تحقيق و ولگردي رو ترجيح مي دم. (نه بابا!) اما کارمنديت!؟
يعنی می‏شه يک شرکتی زد و خودت کارآفرینی کنی و کارفرمای خودت باشی!؟ با چه سرمایه‏ای!؟ از اون مهم‏تر چه کاری!؟

* هيچ‏کارفرمايي اينجوري با کارمندي صحبت نکرده، اين‏ها خلاصه‏ي خشانت‏بار شده‏ي چند تجربه است.

Monday, July 11, 2005

نه گفتن

-الو، ... از شرکت .. هستم
- آهان، جواب من منفيه، نه نميام.

Sunday, July 10, 2005

آيا برم يا که نرم؟

يک مورد کاري پيدا شده که بدک نيست، کنترل پروژه است و بيشتر کارش مديريتيه تا مهندسي. وابسته به مخابراته، بيمه مي‏کنه و حقوقش بدک نيست. فقط يک مشکل داره، تمام وقته و بايد قيد ادامه تحصيل رو به کل زد.
يکي دوروزه که به شدت مشغول سبک سنگين کردن هستم. اينو قبول کنم و قيد کارشناسي ارشد شبانه رو بزنم، اين دوماه رو هم دندون رو جيگر بذارم و صبر کنم تا نتيجه‏ها بياد بعد تصميم نهايي رو بگيرم. دو ماه ديگه مي تونم چنين موقعيتي رو گير بيارم؟
چه کنم...؟

پ.ن. کي بود موسسات کاريابي رو مسخره مي‏کرد؟

Friday, July 08, 2005

زُشک يعنی:

گيلاس ِ فراوون:
گيلاس

آب يخ:
آب

ماهی قزل‏آلا:
قزل آلا -2

Wednesday, July 06, 2005

[.. حذف شد ..]
وقتي اين مدل افسردگي ها به سراغم مياد هيچ کار نمي تونم بکنم. نه کتاب مي تونم بخونم، نه ور رفتن با PHP و سيخ کردن وب‌سايتم آرومم مي کنه و نه حل تمرينهاي PLC. وقت بي نهايت به سختي و کندي مي گذره. بيکاري سهمگين مي شه و گرما طاقت فرسا. يادم مياد که چه آدم سرد و خشک و تنهايي هستم. ...
نه، با نوشتن هم وقت نمی گذره. نمی گذره...
دلخورم، از خودم.

Sunday, July 03, 2005

صابون، رزيدنت اِويل، پی‏ال‏سی ...

بوي اين صابونه منو ياد رزدينت اويل سه مي اندازه. مسخره‏است نه؟ سه سالي مي‏شه که با درجازدن سيستم‏ام هيچ بازي‏اي نکردم، با اينحال‏ هروقت توي خونه اين نوع صابون صورتي با بوي خاص‏ش استعمال مي‏شه ياد رزيدنت اويل سه مي‏افتم. آنريل تورنمنت، ايج آف امپايرز، مکس پين، ... يادش بخير چقدر بيکار بودم دو سه سال پيش.
دقت کردي تازگي‏ها چقدر مي‏گم «يادش بخير»؟ يعني به اين زودي پير شديم؟ در عنفوان جواني!؟

ترافيک نسبتا زياد بود و مدت زمان سبز بودن هم کوتاه، قبل از اينکه چراغ سبز بشه به پدرم گفتم، الآن که چراغ سبز بشه همه شروع مي کنن به بوق زدن. تا چراغ سبز شد هيچ ماشيني بوق نزد و ماشين‏ها به آرامي و با فرهنگ شروع کردن به راه‏افتادن.
مدتيه که دارم حس مي‏کنم مشهدي جماعت داره با فرهنگ مي‏شه. پشت چراغ، پشت خط عابر مي‏ايستند. در هنگام ترافيک مرتب و در لاين خودشان قرار مي‏گيرند. خلاصه يک اتفاقاتي داره مي‏افته.

مي‏رم کلاس PLC، اين کلاس‏ها باعث شده تا دوباره چهار سال برقي که خونده بودم يادم بياد و کمي هم از رشته‏ي تخصصي‏ام لذت برم. کسي کتاب مدار منطقي منو نديده؟ نمي دونم به کي دادم و نگرفتم. کتاب الکترونيک ديجيتال توکهايم رو چي؟ اينقدر کتابامو بذل و بخشش کردم حالا که لازم دارم نيست.