Saturday, March 31, 2007

my WWW

Wasting*, Wanking, Watching**

* time
** movies

Monday, March 26, 2007

Paradise Now

در فيلم فوق‌الذکر، سکانسي هست که يکي از قهرمان‌هاي داستان که قراره با يک حمله‌ي انتحاري خودشو بترکونه با يک ضعيفه بحث مي‌کنه. قهرمان مي‌گه که با اين کارش به بهشت مي‌ره و ضعيفه در حاليکه با ضربه‌اي سر ِ قهرمان رو مورد نوازش قرار مي‌ده مي‌گه که بهشت وجود نداره، بهشت فقط توي سر تو هست (نقل به مضمون) چند ديالوگ بعدتر قهرمان به ضعيفه مي‌گه:
«ترجيح مي‌دم همون بهشت توي سرمو باور کنم تا توي اين جهنم زندگي کنم»
خوب، اين جمله معرکه است! يک جمله‌ي جهانشموله. نه تنها شامل حال فلسطيني‌ها و استشهاديون مي‌شه بلکه زبون حال خيلي از مذهبي‌هاست. کساني که از جهنمي که اطرافشون وجود داره به بهشتي خيالي پناه مي‌برن. علاوه براون گاهي اوقات دنيا اونقدر زشت و جهنمي مي‌شه که آدم ترجيح مي‌ده شخصا چنين بهشتي رو خلق کنه.
الجنة ‌الآن (Paradise Now) فيلم زيبايي است. برنده‌ي Golden Globe 2005 که توصيه مي‌کنم ببينيد.

Sunday, March 25, 2007

تعطيلات

چه کنم؟ فیلم ببینم؟ دیگه چقدر فیلم؟ اونم لعنتی همه‌اش فیلم‌های خوب. همین دیشب بود که «آخرین تانگو در پاریس» رو دیدم. هنوز از فضاش در نیومدم تا بخوام فیلم جدید ببینم. این چند روزه جز روزهایی که به مهمونی و عروسی گذشت بقیه‌اشو فیلم دیدم و الآن دیگه حوصله‌ی فیلم دیدن هم ندارم...
خواهرکوچیکه هم رفت خونه‌ی خودش. حالا فقط من موندم توی خونه. شدم پسرگل مامان و بابا که با هم‌دیگه می‌ریم مهمونی. سوژه‌ی دعاهای خیر خانواده، ایشالله دامادی آقا... .
باز تعطیلی شد و ملال و بیکاری. برای اینکه از عذاب وجدان درس خوندم چیزی کم نذارم کلی هم جزوه و مقاله با خودم آوردم که هنوز حتی از توی ساکم در نیاوردم.
می‌دونم حوصله‌شو ندارم اما خیلی دلم می‌خواد یک کتاب خوب بخونم، کسی پیشنهاد خوبی نداره؟ راستی صحبت کتاب شد؛ سری به اینجا بزنید، جالبه. من هم عضوم.

Friday, March 16, 2007

خانه

هستم در اتاق خودم. در اتاقي که قبلا زياد بودم، هر روز و ساعات متمادي و در سه ماه گذشته اصلا نبودم. بارون مي‌باره، زياد، در شهري که در سه ماه گذشته اصلا در اون نبودم. شهر ظاهرا فرق‌هايي کرده. ميدون‌ها در حال تحولند. ميدون راهنمايي نماد دار شده. سعد آباد در حال نماد دار شدنه و ميدون ضد هم صاف شده. سر چهارراه‌ها موانع سرعت‌گير سفيدي گذاشتن و بعضي از خيابون‌ها هم lane ها .... اما بازهم همون مشهده که بود و هست. شهر مسطح و بزرگي پر از دهاتي. مثل من و خانوادم. جمله‌ي چندان مربوطي نگفتم اما چي مي‌توني بگي وقتي ناراحت باشي از درگيري‌هاي خانوادگي.

از اين سبک اعتراض خوشم اومد. 300 the movie

کسي که کامنت آخري مطلب قبلي رو گذاشته يادش رفته اسم خودشو بنويسه. لطفا!

Monday, March 12, 2007

ICE B0Y

پسر يخي. پسر سرد. يخ پسر. به نظرم اين اسم خيلي براي من مناسبتره تا اسم مسخره‌ي پسرشجاع.
بعد از سه چهار سال وبلاگ نويسي به خودشناسي رسيدن كمي ديره اما فاجعه نيست.

ضمنا دقت شود كه به دليل موجود نبودن دامين، O در iceb0y، صفر، 0 ، مي‌باشد!

Tuesday, March 06, 2007

همه امروز پكريم

استاده وسط تدريس مي‌ره مي‌شينه روي صندلي‌ش و مي‌گه:
- همه امروز پكريم.
اول فكر مي‌كنم مي‌خواد از جو كلاس گله كنه و دوباره شكايت كنه كه چرا كلاسو گذاشتن سرظهر بعد از ناهار. تا مي‌خوام نيشمو باز كنم، مي‌فهمم كه چي‌ميخواد بگه. يكي از دانشجويان استاد مربوطه كه ازقضا استاد خودم‌ام هم هست، دو هفته بعد از دفاع از پايان‌نامه‌‌ي ارشدش، مرده. همين امروز. صبح از خواب بيدار نشده. دانشجوي خوب و مودبي بوده. احتمالا مرده چون زيادي تلاش كرده و روي خودش فشار آورده، علاوه بر دفاع، دغدغه‌ي آزمون دكتري هم مزيد برعلت بوده. اينارو استاد مربوطه مي‌گه.