Friday, November 26, 2004

مدار يک رو بهتره از روي جزوه بخونم، برم بگردم جزوشو پيداش بکنم. ... (حتما الآن مي خواد بگه جزوه ي مدار يک رو که باز کردم ياد خاطرات سه سال پيش افتادم و هزار و يک خاطره..) نخير. بعد از نيم ساعت گشتن يادم اومد سر کلاس مدار يک جزوه نمي نوشتم!

يک تجربه: هروقت خواهره با دست خودش بره براي خواستگارش شيرني بخره حتما خبري هست. نتيجه گيري: مثل سال 79 که کنکور داشتم و شدم برادر عروس، امسال هم که کنکور دارم بازهم بايد بشم برادر عروس!

يک تشکر مخصوص تقدیم به نادر تکميل همايون برای حرفهاي پايانيش در نقد و بحث راجع به فيلم "نفرت" در برنامه ي سينما 4. خيلي دمت گرم آقاي تکميل همايون. عالي گفتي.

ترمهاي اول که بودم وقتي از جلو اتاق اساتيد رد مي شدم و دانشجوهايي رو مي ديدم که پشت کامپيوترهاي اساتيد نشستن، با خودم فکر ميکردم اينا ديگه چه جونورهايي و چه مخهايي هستن! اما الآن که تقريبا اکثر وقتي رو که توي دانشکده ام توي اتاق دکتر ... پشت کامپيوترش مي گذرونم، مي فهمم که هيچ پخي نيستن!

از تمامي کساني که دنبال Arabian Golf مي گشتن و به اون لينک کذايي رفتن عذر خواهي ميکنم، قرار بود اونهايي که دنبال Arabian Gulf بگردن سرکار گذاشته بشن، اما به خاطر اهمال (بخوانيد بي سوادي!) من Gulf براي ساعاتي Golf بود!

Tuesday, November 23, 2004

در مورد Arabian Gulf:
حتما با وبگردي هاي چندروز اخيرت متوجه دست گل جديد نشنال جئوگرافيک شدي. قرار شده تمام بروبچه هاي وبلاگستان با لينک دادن به عبارت Arabian Gulf به صفحه اي به اين آدرس:
http://legofish.com/arabian_gulf.htm
يک بمب گوگلي درست کنيم تا روي همه کساني رو که دنبال Arabian Gulf مي گردند کم کنيم. پس لطف کن و توي وبلاگت به عبارت Arabian Gulf با آدرسي که گفتم لينک بده. دقت کن که دقيقا همين عبارت Arabian Gulf رو به کار ببري و نه چيز ديگه. درضمن لزومي نداره که لينک دائمي سمت راست باشه توي يکي از پستات بياري و چندباري روش کليک کني کافيه. متن صفحه رو هم يک بار به دقت بخون!
براي توضيحات بيشتر هم به اينجا مراجعه کن.
و برای اضافه کردن صفحه ات به فهرست گوگل اينجا: http://www.google.com/addurl.html

Sunday, November 21, 2004

امروز:
رفتم حوزه ي نظام وظيفه / دفترچه هاي ارشد بدون پاکته / از پشت زد به من / حوزه رفته جاي پليس راه / نه، دفترچه ي بدون پاکت نمي خوام / خدا خيرت بده، خدا پدرتو بيامرزه / انجمن fer2c تقريبا آماده شد / کجاي پرونده ي من ناقص بوده که حالا بايد تا پليس راه برم / خوشحالم که ماشينه چيزيش نشده / دفترچه فردا بعد از ظهر مياريم / بايد مغناطيس بخونم اساس / پيرمرده، دلم به حالش مي سوزه، برو / چرا اين سايت رو مي خواد بسازم / MATLAB ده دقيقه طول مي ده تا جواب بده / پسرم بيا ببين ماشينو چقدر داغون کردي / حوزه نمي رم، بلد نيستم / مغناطيس هم درس شيرنييه / فردا بايد پروژهه جواب بده / گفت ببخشيد، گفت خدا پدرتو بيامرزه، به ماشين نگاه نکردم و زود رفتم / معادل فارسيه Deja vu چي مي شه؟ / هيچکدوم از عکسام از انارها خوب نشده / ساعت 23:25.

Saturday, November 20, 2004

جشنواره ی عکسهای پائيزی را در عکس - بلاگ از دست ندهيد!

هرچی فکر کردم چيز ديگه ای هم باين يک خط اضافه کنم تا کمی فربه تر بشه و از حالت امری و بی خاصيت بودنش در بياد چيز ديگه به ذهنم نرسيد! برين نيگاش کنين ديگه!

Wednesday, November 17, 2004

باز دارم خودمو با کار و نشستن پاي کامپيوتر خفه مي کنم. اونقدر پاي کامپيوتر نشستم که دوباره هواي درس خوندن از سرم پريد. خيلي تلاش کرده بودم که بتونم بخونم و کمي هم راه افتاده بودم اما دوباره به نقطه ي اول برگشتم. پس فردا هم بعد از دوهفته تاخير بالاخره قراره سنجش تکميلي مرو بيازمونه که توي اين هيرو ويري نور علي نوره. در نتيجه الآن دقيقا وقتشه که افسرده بشم. بخاطر چي؟ بخاطر درس نخوندن ديگه! درس نمي خونم و کار ديگر مي کنم و درنتيجه عذاب وجدان مي گيرم، بعد افسرده مي شم، در گام بعدي ميام افسردگياتمو اينجا مي نويسم و اونوقت شما مي خوني و افسرده مي شي، مي ري نون بخري نونوا رو افسرده مي کني، نونواهه که افسرده بشه نونش خمير مي شه، نون که خمير بشه ملت مي گن کار ملاها بوده، ملت که اينو بگن، آقاي مشکيني شاکي مي شه که.. بازم ادامه بدم؟

بعد از يه ماهي ور رفتن با پروژه ي انترنشيپ استاد مربوطه دست در جيب کردند و چکهاي ما را نوشتند. ما هم خيلي خوشحال و کيفور شديم و چکهايي که ثمره ي کار مهندسي بود را با شعف و سرور در جيبمان گذاشتيم و راهي بانک شديم. در بانک که شديم چون اول بارمان بود که چک مي نقديديم خيلي ناشي بوديم. بالاخره کارهاي مربوطه را انجام داده به متصدي مربوطه مراجعت کرديم که ناگاه، اي دل غافل، چک نازنين را عودت داد که "اين تاريخش براي 27 آذره!" ما را بگو، آنقدر کنفت شديم که تا امروز هيچ ابولبشري نشده است. در دلمان به حواس پرت استاد مربوطه که نمي داند در آبان ماه است و نه آذر ماه، فحش داديم و با دستهايي دارازتر از پاهايمان به منزل رجعت کرديم.

اگه از بروبچ دانشگاه فردوسي هستين به انجمنهاي گفتگوي سايت fer2c.com سر بزنين و نظر خودتونو در موردش (در مورد همه چيش، از ريخت و قيافه اش تا .. هرجا که شد!) به من فيدبک کنين.

اگر وبلاگ ندارين و خيلي دلتون مي خواد که يه دونه ي کاملا فارسيشو با کلي امکانات داشته باشين حتما به اينجا سر بزنين. من يکدونه ثبت نام کردم، تا اينجاش که فوق العاده بوده. تنها مشکلش اينه که با asp نوشته شده که خيلي کار بديه!

Sunday, November 14, 2004

بالاخره بعد از دوسال براي اين و اون وبلاگ ساختن و با HTML ور رفتن و ورود به دنياي طراحي وب، اولين دستمزدمو گرفتم. دست مزد يک هفته کار براي اله سيت رو مي گم. چه لذتي داشت خريدن يک کول ديسک مشتي با اولين دشت!

درخت: الآن "بايد" بخوابم. فردا "بايد" بيدار بشم. پس فردا "بايد" شکوفه بدم.
آدم هاي برنامه ريزي شده: الآن "بايد" بخورم. فردا "بايد" نخورم. پس فردا "بايد" بگريم.
من: الآن "اگر بخواهم" مي خوابم. فردا "اگر بخواهم" بيدار مي شوم. پس فردا "اگر بخواهم" شکوفه مي دهم.
اميدوارم متوجه مقايسه بين آدم مختار و درخت و اونهايي که تقويم دارند شده باشيد. من الآن "بايد" برم فيلم "I,Robot" رو که شبکه سه مي ده ببينم، وگرنه بيشتر در مورد اين مبحث شيرين آدم و درخت مي نوشتم. باشه براي بعد.

Thursday, November 11, 2004

« به دنيا آمدند، رنج دادند، رنج بردند، دفن شدند... تاريخ تحريف نشده ي بشر در يک خط »
-ازمقدمه ي کتاب "تاريخ بشر از کج بيل تا هات ميل"


در حاليکه فقط يک برگ ديگه از نهال گردو باقي مونده، بوته گل سرخ داره نشون مي ده که تقويمشو پاره کرده، اما تا کي مي تونه مقاومت کنه؟

Tuesday, November 09, 2004

من يک لولو هستم.



ديروز براي دفعه ي چندم از يکنفر، پاي چت خواستم تا به م بگه منو در دنياي بيرون چطور مي بينه و براي بار چندم فهميدم اونچيزي که از من، از دور، ديده مي شه يک آدم مغروره که هيچ کس رو در سطح خودش نمي دونه و به هيچ کس هم افتخار نگاه کردن نمي ده و براي بار چندم فهميدم کسايي که منو اينگونه ديدن وقتي در دنياي مجازي، از طريق وبلاگ و چت با من آشنا مي شن يک آدم ديگه مي بينن. درواقع همونطور که به عليرضا گفتم "دنياي مجازي مکاني است براي شناختن هاي حقيقي!"
هرچند که قاعدتا ناراحت شدم اما حداقل از اين خوشحال شدم که وبلاگ تونسته کمي خود واقعي منو به دوستانم نشون بده و همچنين در مقابل خود واقعي دوستانم رو به من. "گرچه" که براي اين خود واقعي نشون دادن شرطهاي زيادي از جمله صداقت وجود داره لينکن همونطور که اسم وبلاگم مي گه من خيلي سعي کردم صادقانه بنويسم.
بگذريم.

(توضيح - عکس: خودم، عکاس هم خودم. اونقدر سعي کردم عکس ام فجيع و لولو وار باشه که نزديک بود چشممام از حدقه در بياد!)

از دوران مسلموني تکيه کلامهايي برام به يادگار مونده که نمي تونم خودمو از شرشون راحت کنم. مسلموني و همچنين محيط اطراف باعث مي شه که عباراتي برات به صورت تکيه کلام دربياد و هميشه ناخودآگاه اونها رو به کار ببري. مثلا موقعي که کاري بر وفق مرادت انجام مي شه بگي، خداروشکر، يا آدمها رو "مسلمون" و "بنده ي خدا" صدا کني. يا شبها قبل از خواب بگي "بسم ا.." . يا هروقت چيزي عجيبي مي بيني بگي "لا اله الا الله" و موارد زيادي از اين دست. اما زماني که ديگه اعتقادي نداري اين عادتها و اين تکيه کلامها تبديل مي شن به سوهان روحت. هربار که يکي رو بگي بعد از گفتن کلي حرصت مي گيره!
باز هم بگذريم.

Thursday, November 04, 2004

مي دونستي درخت که من و تو چقدر به هم شبيه هستيم. مي دونستي که منهم مثل تو با تغيير فصل، با تغييرات تقويم بايد تغيير کنم. غمها و شاديهام رو بايد با تقويم تنظيم کنم. اينروزا تقويم به من مي گه که ناراحت و غمگين باشم. چندروز ديگه به م مي گه که شاد باشم. اين روزها به م مي گه چيزي نخورم، چند روز ديگه به م خواهد گفت حق ندارم چيزي نخورم. منهم مثل تو براي تعويض لباسهام، براي آرايش چهره ام بايد به تقويم نگاه کنم.
اما من يک تفاوت کوچيک با تو دارم. اونهم اسمش اختياره. من اگه بخوام مي تونم اون تقويم لعنتي رو پاره کنم. وقتي اون مي گه بخند گريه کنم و وقتي مي گه گريه کن، بخندم. در حاليکه تو محکومي که برطبق تقويمت عمل کني.
با اينحال يک اما وجود داره. تمام دوروبريهاي من درخت شدند. باور مي کني؟ همه مثل تو موبه مو از روي تقويمشون عمل مي کنن. اي کاش مي تونستن اينو بفهمن که « آدمها با درختها فرق دارند.» اما حيف که همگي مسخ شدند و زبون منو نمي فهمن.

(عکسها: نهال گردوي تنهاي حياط خونمون / عکاس: خودم)

Monday, November 01, 2004

بعد از 15 روز براي پدر و مادره روزه گرفتن، ديروز بالاخره بريدم و گفتم من ديگه بازي نيستم! در نتيجه بعد از 15 روز بالاخره عين آدميزاد خوابيدم، عين آدميزاد تونستم چندساعتي درس بخونم و کلا عين آدميزاد زندگي کردم.

بعد از يکهفته که به خاطر اکانت گند آسيا از سايت گويا بي خبر بودم، بالاخره تونستم با استفاده از يک نرم افزار پراکسي معرکه سايت محبوبم رو باز کنم. اگر اينجا رو خونده باشين متوجه شدين که جديدا وقتي يک سايت رو فيلتر مي کنن اون پيغام معروف "مشترک گرامي.. " نمي ياد، بلکه صفحه Error Page مي ده. يکهفته اي هست که اينطوري شده و علاوه بر گويا من بهنود رو هم نمي تونم بخونم، حتي وبلاگ مهجورتري مثل عزيز دوردونه رو هم ندارم! باري با استفاده از نرم افزاري به نام JAP با حجم حدود MB 11 تونستم يک گشت درست و حسابي توي وب بزنم. اگه اين نرم افزار رو داونلود کردين و توي تنظيماتش موندين، به م خبر بدين تا با فوروارد کردن يک ايميل معرکه ي فارسي که در مورد پراکسي هاست شما رو در زمينه تنظيات پراکسي و مفاهيم ساده ي دور زدن فيلترهاي 7 ميلياردي روشن کنم.

به «آگاتون» عزيز بگو، سقراط را مي تواني به آساني رد کني ، ولي حقيقت را نمي تواني انکار کني. -سقراط
حقيقت کجاست؟ چطوري مي شه به ش دست پيدا کرد؟ وقتي براحتي دو رسانه ي مختلف دو حرف متضاد مي زنن تو چطور مي توني بفهمي حقيقت کدومه؟ جواب اين سوال خيلي مهمه. خيلي. اي کاش جناب معلم اول بود و ازش مي پرسيدم.

اي حلزون
از قله ي فوجي بالا برو،
ولي آرام آرام!
-ايسا
براي بار دوم «فراني و زويي» رو خوندم. کتابو براي کسي هديه گرفته بودم. اما نشد به ش بدم. مثل اينکه قراره من کتاب هديه بگيرم و در آخر به کتابخونه ي شخصي خودم منتهي بشه. عيب نداره، در اين مورد خاص سعي مي کنم حلزون باشم. بقول استينگ: A gentleman will walk but never run.