Wednesday, June 29, 2005

زمان

پريروز بعد از مدت‏ها، سرکلاس نشستم. دقيقش بعد از ده ماه. کلاس که نبود، دفاع يکي از رفقا بود. اما هرچي بود همدوره‏اي‏ها بودند و استادي بود و بحثي.
يکي دوساعتي بعد از اينکه برگشتم خونه بود که فهميدم چقدر ناراحتم. فهميدم که چرا غمگينم و چرا وقتي دفاع تموم شده‏بود به اين سرعت اومده بودم خونه.
اين کلاس باعث شد تا براي لحظاتي به ياد چهار سال دوره‏ي دانشجويي که مثل برق و باد تموم شد بيافتم. چهارسالي که تموم شد و رفت. بچه‏هايي که بزرگ شدند و رفتند و از هم جداشدند و حالا فقط خاطره‏اي ازش مونده و پريروز اين خاطرات دوباره و به طرز ملموسي در من زنده شدند. اونقدر که بغض کردم و فهميدم چرا ناراحتم.
اينجور مواقع فقط حال می‏ده Anathema گوش بدی:

How fast time passed by
The transience of life
Those wasted moments won't return
And we will never feel again

تا يادم نرفته، اسم شايان هم شايانه! عکس پاييني رو مي‏گم.

Monday, June 27, 2005

زندگی



دايي قربون اون دهن گشادت بشه
دايي قربون اون دو تا و نصفي دندونت بشه
دايي قربون اون دماغ کوفته‏ايت بشه
يک سالت شد و هنوز يک ماچ‏ات نکردم!
تولدت مبارک و اميدوارم هرچه زودتر ببينم‏ات!

Sunday, June 26, 2005

مرگ

جيغ بزن، جيغ بزن، گريه کن، گريه کن.
اما نه جيغ مي‏زنه ونه گريه مي‏کنه. فقط صداي ضجه‏هاي نامفهوم ِ بريده بريده مي‏ياد.

آقاي افشار، همسايه‏ي چاق و ساده‏ي ما مرده. ديشب سکته کرد ومرد. خونه‏شون دقيقا کنار پنجره‏ي اتاق منه و صداي گريه‏ها و فغان‏ها مستقيما مي‏ياد توي گوش من. پنجره رو مي‏بندم، هدفون‏ها رو به گوشم مي‏چسبونم و سعي مي‏کنم نشنوم اما بازهم در بين track ها صداي گريه‏ها مي‏زنه توي گوشم. از همه وحشتناک‏تر صداي گريه‏ي مردهاست.
اينجور مواقع که مي‏شه آدم نگران مادر و پدر خودش مي‏شه، و اين سوالو از خودش مي‏پرسه که اگر پدر يا مادر من ...، اونوقت من چه خواهم کرد؟ سوالي قديمي و عذاب‏آورکه هميشه اين‏جور مواقع زنده مي‏شه. سوالي که از پاسخش فرار مي‏کنيم و خودمون رو به روز حادثه مي‏سپاريم. جالب اينجاست که در مواجه با مرگ نزديکان هيچوقت من از خودم نمي‏پرسم که اگر خودم بميرم چه بلايي سرم مياد، بلکه مي‏‎پرسم چه بلايي سر نزديکانم مياد، يا بلعکس، اگر اون‏ها بميرند، من چه خواهم کرد، نمي‏پرسم آنها که مرده‏اند چه مي‏شوند. سوالي که کسي پاسخي براش نداره. آيا لزومي هم داره که پاسخي داشته باشه؟ عزيزي رو براي هميشه از دست دادي و اينه که مهمه، اينه که ناراحت‏ات مي‏کنه...
نمي‏دونم، اين‏روزا با اين سروصدا ها و آه و ناله‏ها، تو خونه نشستن خيلي عذاب آور شده...

Thursday, June 23, 2005

يک و دو

1- چه حالي مي‏ده اوائل تير باشه و اوج گرما و تو امتحان نداشته باشي! هميشه اين‏موقع سال که مي‏شد امتحانات پايان ترم و گرما واقعا کلافه کننده مي‏شد. شب‏هايي که در اوج گرما و بي‏حالي بايد مدار و الکترونيک بخوني، روزهايي که در اوج گرما و درحالي‏که عرق‏هاي دست‏ت ورقه رو مرطوب مي‏کنه امتحان بدي همه‏گي تموم شد.
امسال بدون هيچ امتحاني، هيچ نگراني‏اي، خيلي حال مي‏ده. دوستان امتحانات پايان ترم خوش مي‏گذره؟ P:

2- کمربندها رو سفت ببنديد که احمدي‏نژاد مي‏آيد، فيلم ديشب احمدي‏نژاد رو ديدي؟ مصاحبه‏ي بعدش رو چطور؟ اگر ديدي تعجب نخواهي کرد که من چرا مي‏گم ملت به احمدي‏نژاد راي خواهند داد. اين تبليغات فراووني هم که برضد احمدي نژاد وجود داره من فقط و فقط توي وب ديدم و روزنامه‏ي شرق، و نه هيچ‏جاي ديگه، جماعت چهاردرصدي وب‏نگار رو که در مطلب قبلي نسخه‎شونو پيچيدم! روزنامه‏ي شرق هم که "خراسان" نيست! حاضرم سر اومدن احمدي‏نژاد شرط هم ببندم، (چراکه ساندويجي که هفته‏ي پيش با علي‏رضا و بهار و متهم خورديم، خيلي چسبيد!) پس شرط مي‏بندم سراحمدي‏نژاد، اگر نيومد همه مهمون من ساندويچي زيتون!
من شخصا در انتخابات فردا شرکت نمي‏کنم، چون به هيچکدوم از حضرات ارادت و يا تنفر(نفارت؟) خاصي ندارم و حالا که اصلاح‏طلبا از صحنه خارج شدن برام فرقي نمي‏کنه که يک راست افراطي رئيس‏جمهور بشه يا يک راست سنتي. به حرف‏هايي هم که در مورد احمدي‏نژاد مي زنن که اگه بياد اينجوري مي‏شه و اونجوري، اصلا اعتقاد و اعتمادي ندارم، مگه ملت اين يک مقدار آزادي رو راحت بدست آوردن که با رئيس جمهور شدن يکه جوجه بسيجي يک‏شبه از دستش بدن و همه گوش به فرمانش بشن؟ از اون گذشته احمدی‏نژاد اون‏قدر مارمولک هست که نخواد مردم‏و با چيزهاي سطحي اذيت کنه و محبوبيت خودشو از دست بده. (اين مقاله‏ي زيدآبادي رو بخونيد.)

Tuesday, June 21, 2005

وراجی موقوف

جماعت چهار درصدي* دوباره به‏خودشون افتادن و دارن اثبات مي‏کنند، بحث مي‏کنند و قانع مي‏کنند که بايد به هاشمي راي داد. اين جماعت که به‏همین زودی يادش رفته چقدر در اقليته، با تراشيدن دلايل موهومي مثل تقلب‏هاي گسترده، از مردم، از واقعيت فرار مي‏کنه و همچنان به ايفاي نقش وراج مدعي ِ جدابافته خودش ادامه مي‏ده.
دوستان فراموش کردن که اين ملت نه‏تنها برايشان تره هم‏خورد نمي‏کنند اصلا حرفشان را نمي‏فهمند، حالا به فلسفه بافي در مورد مزاياي هاشمي نسبت به احمدي‏نژاد افتادن. بابا کوتاه بياين! خون خودتون کثيف نکنين، به جاي اين‏همه وراجي کمي هم ساکت بشين و گوش بدين تا بشنوين مردم چي مي‏گن! بعد حسابي فکر کنيد که چرا مردم مي‏گن کروبي، مي‏گن حمدي‏نژاد. وقتي تونستين بفهمين اونوقت تازه مي‏تونين حرف بزنين، البته نه با همديگه و باکساني که عقايدي مشابه شما دارند، بلکه با مردم! وگرنه تا ابد ما و شما با خودمون و براي خودمون حرف مي‏زنيم و مردم هم کار خودشونو مي‏کنن.

* راي دهنده‏گان به معين 8 درصد جمعيت مشمولين بودند. من باکلي اغراق حاميان معين در اينترنت رو (که خودم هم جزو اون‏ها هستم) نصف اين رقم يعني 4 درصد مي‏گيرم و اسشمونو مي‏ذارم جماعت چهاردرصدي.

بالاخره کار www.avalinkhabar.com بعد از جهار هفته، تموم شد. از این کار درس‏های زیادی گرفتم؛ یکی‏ش اینکه هنوز خیلی کار داره به یک PHP programmer حرفه‏ای تبدیل بشم. اون‏قدر به خاطر این کار نسبتا ساده روم فشار اومد که تصمیم گرفتم برای حداقل یک‏ماه هیچ کاری نگیرم تا وقتی که پایه‏های توانایی‏هامو به اندازه‏ی کافی قوی کنم. البته‏ی روی کارهای قبلی و سایت خودم کار می‏کنم، اما سفارش جديد نمی‏گیرم.

Saturday, June 18, 2005

شکست

ما باختيم به عامه‏فريبي
ما باختيم به گرسنگي
ما باختيم به فکر نکردن
ما باختيم به مذهبي بودن جامعه
ما باختيم به بيسوادي
ما باختيم به منبر
ما باختيم به خاتمي
ما باختيم به حافظه‏ی تاريخی
ما باختيم به بي‏تفاوتي
ما باختيم به تحريم
ما باختيم به نداشتن رسانه‏ي ملي
ما باختيم به تشکيلات ديکدست‏تر رقيب
ما باختيم به ترس به محافظه‏کاري...
ما باختيم به همه‏ي چيزهايي که عصاره‏ش مي‏شه "عامه"

حالا همه‏ مدت زيادي وقت داريم براي انفعال و افسردگي. روزهاي باحالي رو گذرونديم، بحث مي‏کرديم، فکر مي‏کرديم، مقاله مي‏خونديم، مي‏نوشتيم، قانع مي‏کرديم، جرقه‏ي اميد رو ديده بوديم ....
اميدوارم معين مجبور نشه هزينه‏ي سنگيني براي حرف‏هايي که تا الآن زده بپردازه،
اميدوارم که تشکيلات‏ش و جبهه‏اش حفظ بشه و بيرون از قدرت بتونه کاري بکنه.

Thursday, June 16, 2005

رنج دموکراسي

معين قالمون گذاشت. با دو سه تا از رفقا، عليرضا و مرتضي و ايمان رفته‏بوديم به ميتينگ دکتر معين تا از نزديک حضرتشو لمس کنيم و شايد بالاخره بتونيم تصميم نهايي رو بگيريم. اما معين نيومد که نيومد. قرار بود هفت و نيم بياد، ما تا ده باسن به زمين گذاشتيم و نشستيم، اما فقط خبرهاي ضد و نقيضي مي‏رسيد که الآن نيشابوره، يا فلان جاست و تا يک ساعت ديگه مي‏رسه. جمعيت خيلي زيادي اومده بود. سالن قبل از رسيدن ما پر شده بود، محوطه‏ي دانشکده‏ي پزشکي هم مملو از جمعيت بود. تمام محوطه تا دم در آدم نشسته بود، اونهم ساعت ده شب دوساعت و نيم بعد از وقت مقرر! طي اين دو ساعت و نيم مقادير متنابهي سوت و کف و عربده و شعار و اينا از خودمون به‏در کرديم، همچنين مقدار زيادي خنديدم اون‏هم با حضور ايمان که هفته‏ي پيش جايزه‏ي بامزه‏ترين برق 79 رو گرفته‏بود.
درکل حرف جديد توي اين جلسه نشنيدم که بخواد تاثير تکان دهنده‏اي براي راي دادن يا ندادن‏ام داشته باشه. در زمينه‏ي دلائل راي دادن به معين و يا تحريم به درجه‏ي اشباع رسيدم، اشباع 50-50. هرکدوم دلايلشون تاحدي درسته و هردو گروه حرف حساب مي‏زنن. درهرحال من براي اينکه خودمو و يک مليون نفري رو که منتظرن تصميم منو بدونن تا تکليفشون روشن بشه، از ترديد نجات بدم اعلام مي‏کنم که فردا به هرسختي و جان کندني هست به معين راي خواهم داد. واي که چه جوني کندم تا به اين نتيجه رسيدم! به اين ميگن رنج دموکراسي!

» پي‏نوشت 1
[+] گزارش همراه با عکس عليرضا از ميتينگ ديروز
[+] گزارش بدون عکس مرتضي از ميتينگ ديروز
[+] گزارش كامل جلسه سخنراني دكتر معين در مشهد (از سايت حاميان معين درخراسان)
[+] گزارش اسکيزو

» پي‏نوشت 2 : مامانم که با بقال سرکوچه‏مون رفيقه، امروز ازش پرسيده بود به کي راي مي‏دي. گفته بود، حاج‏آقامون گفته به همون که شهرداره راي بده. مامانم پرسيده بود اسمش چيه؟ گفته بود: نمي‏دونم حاج‏آقامون گفته به همون که شهرداره راي بده.
هرکي تونست اين بقال سرکوچه‏ي مارو راضي کنه که به معين راي بده من به‏ش چهل مگ فضا با دومين رايگان جايزه مي‏دم!

Tuesday, June 14, 2005

چه‏کنم؟

دلايلي براي راي ندادن
1. انتخابات آزاد نيست. زن‏ها و کانديداهاي اپوزوسيون رد صلاحيت شده‏اند. من در انتخاباب غير آزاد با گزينه‏هاي دست‏چين شده شرکت نمي‏کنم.
2. در نظام و ساختار فعلي، رئيس جمهور قدرتي ندارد. تغيير آن تنها يک‎‏سري از کارمندان و مديران ارشد را جابجا مي‏کند. من کارمند يا مدير ارشد هيچ نهاد و ارگاني نيستم که نگران آينده‏ي شغلي خودم باشم و درنتيجه در انتخابات شرکت کنم.
3. اگر اين ترس وجود دارد که با شرکت نکردن من در انتخابات نظامي‏ها و رانت‏خواران حرفه‏اي رئيس جمهور شوند، در مقابل مطمئنم که با راي ندادن من اين‏ها از صحنه حذف نشده و تبديل به شهروند عادي نمي‏شوند بلکه در نهادهاي انتصابي، مجمع تشخيص و سپاه و صدا و سيما و امثالهم همچنان درقدرت مي‏مانند.
4. نظام به راي من احتياج دارد. تبليغات سهمگين نظام در رسانه‏هاي‏ش اين‏را به من مي‏گويد. من دوست ندارم نظام را خوشحال کنم. از تصور لبخند برادر بسيجي هنگامي که نام مرا صدا مي‏زند و شناسنامه‏ام را تحويل‏ام مي‏دهد چندشم مي‏شود.
5. دموکراسي خواهي و پيگيري حقوق بشر، در ميان مردم در حال رشد و نهادينه شدن است و نيازي به سياسي شدن و دخالت در قدرت ندارد. سياسي کردن آن، تنها سرعتش را مي‏گيرد و مانند دوره‏ي خاتمي موجبات دلسردي را فراهم مي‏آورد (مصاحبه‏ي دکتر سروش با روز را بخوانيد.)
6. آدم‏هاي شناخته شده‏اي که طرز فکرشان را مي‏پسندم، انتخابات را تحريم کرده‏اند، کساني مثل اکبرگنجي، عباس معروفي، سيمين بهبهاني، بني‏صدر، نيما راشدان... و همچنين دفتر تحکيم وحدت.

وسوسه‏اي به نام معين
معين ساده و صادق به نظر مياد. معين وبلاگ مي‏نويسه (اين براي شخص من نکته‏ي مهميه!)، معين حرف‏ها و شعارهاي تند و تيزي راجع به قانون اساسي، رهبري و نهادهاي انتصابي مي‏زنه. خيلي از جووناي بلاگر مي‏خوان به معين راي بدن. معين يعني چالش‏هاي سياسي زياد و هرچند روز يک بحران و اين هيجان انگيزه.

جمع‏بندي
عقل‏ام مي‏گه در انتخابات شرکت نکنم، دلم مي‏گه به معين راي بدم. چه‏کنم؟

Monday, June 13, 2005

ناصر زرافشان

ناصر زرفشانمردم آزاده‌ی ایران
سازمان‌های مدافع حقوق بشر!
ناصر زرافشان هشتمین روز اعتصاب غذای دردناک خود را می‌گذراند و در خطر جدی مرگ قریب الوقوع است. ناصر زرافشان مبتلا به بیماری حاد کلیوی است و هر لحظه بر وخامت بیماری او افزوده می‌شود. ما از همه‌ی مردم نهادهای فرهنگی و اجتماعی درخواست می‌کنیم که درگردهمایی اعتراضی تحصن کنندگان از ساعت چهار تا شش بعد از ظهر روز سه شنبه بيست و چهار خرداد هشتاد و چهار در برابر در بزرگ زندان اوین شرکت کنند.
کانون نويسندگان ایران - ٢٢/٠٣/٨٤

جو گيري‏ات

بدجوری وسوسه شدم به اين دکتر معين لعنتی رای بدم، نظر شما چيه؟

Sunday, June 12, 2005

مستاصل

بي‏خاصيت! نه، مستاصل، آره مستاصل بهتره. آدمي که يکسري خاصيت‏ها داره، اما به هيچ درددش نمي‏خوره. کار وب‏م هم عين چي گير کرده. ديروز رفتم تا انصراف بدم، طرف راضي‏م کرد که يک هفته ديگه کار کنم، البته پيشنهاد خود ِ خرم بود. حالا بايد يک هفته‏ي ديگه عذاب بکشم. آخه توي کاري که تخصص‏ت نيست چرا دخالت مي‏کني؟ احساس خدايي هم مي کنه آقا. ديگه دفعه‏ي آخرم‏ه که کار طراحي وب بگيرم. همين‏جا مي‏نويسم که يادم نره. يادم که نمي‏ره ولي خوب، اگه طراحي وب نکنم چه کار مي‏خوام بکنم؟ مثلا مي‏تونم بشينم به ديوار نگاه کنم....
خب، کمي تخليه شدم، آروم شدم، حالا مي تونم برم به کارهام برسم.

Thursday, June 09, 2005

ساده

1- من قالب ساده را همي‏بسيار دوست مي‏دارم. قالب خودم را هم ساده کردم بسيار زياد. با اين‏حال اين روزها مشغول طراحي سايتي هستم که نه تنها ساده نيست، بلکه بسيار شلوغ و جواد است. مملو از بنر و فريم و آت و آشغال. www.avalinkhabar.com (ازلينک مستقيم معذورم.) من ديگر از اين شرکت کار نخواهم گرفت، مگر اينکه جواد نباشد.
2- امروز بالاخره دربين تبليغات کانديداها در شهر تبليغي از معين هم ديدم. يک پوستر کوچيک که کف اتوبوس افتاده بود و لگد مال شده بود. اولين بار بود که تبليغ معيين رو خارج از اينترنت مي‏ديدم. آيا معين همينطوري و بدون تبليغ درست و حسابي قراره راي بياره؟ نکنه معين و شرکا فکر کردن فقط قراره بلاگرها درانتخابات شرکت کنند؟ در زمينه‏ي تبليغات چه مي‏کنه اين سردار بافندگي! ديشب توي خبر ساعت 9، دقيقا بعد از برد از بحرين، اول چند صحنه از برد و موسيقي ملي پخش شد، بعد يکدفعه کات شد به تبليغي از قاليباف، البته تبليغش بيشتر شبيه تبليغ براي يک شرکت مسافرتي-هواپيمايي بود، اما به هرحال به اسم سردار-دکتر-خلبان قاليباف بود. (دراين زمينه مطلب خوابگرد رو هم دست ندين).
3- حتمن تا حالا شنیدین که ملت می‏گن برد تیم ملی زیاد حال نداد و خیلی راحت و ساده رفتیم به جام جهانی، من‏هم ایضا همینو می‏گم.

Tuesday, June 07, 2005

خربزه و هنداونه

مي دونين اين اسامي از کجا اومدن؟ مامان‏بزرگ من قراره طي يک فيلم آموزشي و با لهجه‏ي شيرين مشهدي، دو واژه‏ی خربزه و هندوانه رو ريشه‏يابي بکنه. ببينيد (mwv و 541 Kb )

پي‏نوشت يک: مامان‏بزرگ من نمي‏دونست قراره فيلمشو بذارم توي کامپلوتري جوری که همه‏ي دنيا ببينن، وگرنه حتما حجابشو سفت و سخت رعايت مي‏کرد.
پي‏نوشت دو: تاحالا تو فاز ريشه‏يابي معاني لغات رفتين؟ معمولا دلايل ساخت جالبی دارن. مثلا مي دونين چرا مشهدي‏ها به گنجشک مي‏گن " چُقُک " "چُغُک" ؟

Friday, June 03, 2005

« الهي، نه نيستم نه هستم، نه بريدم نه پيوستم، نه به خود بيان بستم، لطيفه‏اي بودم از آن مستم، اکنون زيرسنگ است دستم.
الهي فرمايي که بجوي و مي ترساني که بگريز. مي‏ نمايي که بخواه و مي‏گويي پرهيز. الهي گريخته بودم تو خواندي، ترسيده بودم برخوان نشاندي، ابتدا مي‏ترسيدم که مرا بگيري به بلاي خويش، اکنون مي‏ترسم که مرا بفريبي به عطاي خويش...
... بيمار کني و خود بيمارستان کني، از خاک آدم کني و با وي چندان احسان کني، سعادتش برسرديوان کني و به فردوس اورا مهمان کني، مجلسش روضه‏ي رضوان کني، ناخوردن گندم با وي پيمان کني و خوردن آن در علم غيب پنهان کني، آن‏گاه اورا زندان کني و سال‏ها گريان کني، جباري توکارجباران کني، خداوندي تو کارخداوندان کني، تو عتاب و جنگ با همه دوستان کني. الهي از پيش خطر و از پس راهم نيست، دستم گير که جزتو پناهم نيست... »


ديشب که کمي خواجه‏عبدلله خوندم خيلي دلم گرفت. نمي‏دونم چرا، شايد ياد دوران خداپرستي و دغدغه‏هاي اون زمانم افتادم. بين خودمون باشه چند قطره‏اي هم اشک توي چشمام جمع شد که خيلي دور از انتظار بود. اينو گوش کن:

« الهي فراق کوه را هامون کند، هامون را جيحون کند، جيحون را پرخون کند، داني که با اين دل ضعيف چون کند؟ »

يعني چطوري ميشه که نوشته‏هاي يکي از دالان هزار سال تاريخ مي‏گذره و به تو مي‏رسه و اينجور تکونت مي‏ده. آدم از جسارت و رندي اين عبارات لذت مي‎‏بره:

« الهي، گوهر اصطفا* در دامن آدم تو ريختي و گرد عصيان بر فرق ابليس تو بيختي، و اين دو جنس مخالف را با هم تو آميختي، از روي ادب اگر بد کرديم برمامگير که گرد فتنه تو انگيختي.»
*اصطفا:انتخاب کردن

هزار سال پيش خواجه‏عبدلله در طوس با خدايش مناجات و گلايه مي‏کرد، هزار سال بعد من درهمان ولايت، باهمدلي سخنانش را در وبلاگ‏م مي‏گذارم و هزار سال بعد از من چه خواهد شد...

Thursday, June 02, 2005

جشن

بالاخره بعد از نه ماه گذشتن از فارغ‏التحصيلي رسمي، به صورت علني و طي يک جشن باشکوه جلوي سي‏صد نفر آدم فارغ‏التحصيل شدم. بله، جشن فراغت ماهم بعد از چندماه برنامه‏ريزي و جلسه و بحث به‏ خيروخوشي برگزارشد و خوش گذشت. وقتي مي‏گم چندماه برنامه‏ريزي اغراق نمي‏کنم، از چند هفته قبل از عيد ما جلسه و حرف و بحث رو راه انداختيم تا اينکه بالاخره پريروز جشن برگذار شد. البته اين جلسات ما بيشتر دور هم جمع شدن و گپ زدن و عکس گرفتن و ديدار تازه کردن ِ چندتا همکلاسي بود که چه‏بسا چند روز ديگه، براي هميشه همديگه رو فراموش کنند.
در مورد جشن حرف و روضه زياده که بهتره برين اينجا: umee79.blogspot.com بخونيد. (مي‏دوني که چرا لينک مستقيم نمي‏دم!)

راستی، اين آخرين سايتيه که طراحی کردم، به نظرت چطوره؟