خوب و بد
هفتهاي که گذشت هم خوب بود و هم بد.
خوب1. آشپزي. يک قرمز پلوي خوب پختم. با اينکه اولين کتهاي بود که ميپختم اما خوب در اومد. رنگ و روغن و نمک اش بهاندازه شد و نه سفت شد و نه خمير. چندتايي هم خوراک خوب قارچ پختم. تدارکات مورد نياز براي خوراکها رو در خوب2 تعريف ميکنم چهجوري به دستم رسيد. دوتا خوراک قارچ و تخممرغ و يک خوراک قارچ و سوسيس پختم در حد تيم ملي. آشپزي استعدادي در من بود که به دنبال موقعيتي براي شکوفا شدن ميگشت!
بد1. تنهايي. از 5هم اتاقي موجود سهنفر تشريف بردند خونه. يک نفر ديگه هم که فداي شرکت. نبود و اگر بود هم فرقي با نبودنش نداشت. روز عاشورا ديگه اساسي بريدم. خوابگاه خالي و بيکار و بيحوصله. حوصلهي پخت و پز نداشتم زدم بيرون ساندويجي چيزي پيداکنم اما همه جا بسته بود. از بقالي خوابگاه يک الويه سرد خريدم و خوردم. خوشبختانه بچهي با مرام اتاق بغلي يک سري غذاي نذري (پلو قيمهي گرم) رسوند که خيلي فاز داد و از افتادن به چاه افسردگي مطلق نجاتم داد.
خوب2. چهارشنبه با ف رفتيم به تهران گردي. هديهاي تولدي گرفتم در حد تيم واليبال ايتاليا دههي نود! يک جعبهي بزرگ مملو از قارچ، فلفل دلمهي قرمز. گوجهفرنگي، سبزي خوردن و سبزي سوپ. بعد از گرفتن هديه رفتيم دو تا هاتداگ از بوف گرفتيم و راهي پارک نياوران شديم. گوشهاي از پارک زير يک درخت کاج بزرگ نشستيم و درحاليکه برف ميباريد ساندويج خورديم، به سکوت گوش داديم و به برفي نگاه کرديم که با شروع خوردن ما شروع شد و با اتماماش هم تموم شد. بعد از اونهم سري زديم به کاخ صاحبقرانيه از کاخهاي شاهان قاجار و پهلوي. ديدن کاخ زيبا و شيک و جمعجور حس خوبي در حد کوکتل کوچيک و خوشمزهي بوف در من ايجاد کرديم. بعد از اونهم Lisa Miskovsky گوش داديم و رونديم تا برسيم به خوابگاه خالي.
بد2. بيحوصله بودم. يک سري مشق و تکليف داشتم (هنوزم دارم!) که بايد آماده مي کردم اما هيچ رغبتي و حوصلهاي براي انجاماش نداشتم و ندارم. همين انجام ندادن کارها در عين بيکاري اذيتم ميکرد. از آمادهکردن تکليف و پروژه بعد از امتحان مزخرفتر فقط تکليف و پروژه بعد از امتحانه و بس!
تا يادم نرفته، ترانهي Lady Stardust آخرش ميگه:
And I don't need no superheroes,
I don't care for gods with wings,
I hear teardrops on the pavement when Lady Stardust sings .oh
Lady stardust sing..lady stardust sing.