Sunday, December 24, 2006

بازی يلدا

قواعد بازي: از بنيان‌گزارش
دعوت‌کننده: آيداي ورود ممنوع

سه‌چهار روزي هست که بازي يلدا در وبلاگستان شروع شده. منم‌ منتظر بودم تا يکي دعوتم کنه و چيزکي بنويسم. ديگه داشتم نااميد مي‌شدم که دعوت رسيد!

1. تند راه مي‌رم و تند هم مي‌رونم. البته اين دليل نمي‌شه که راننده‌ي خوبي باشم.
2. از سه سالگي، چهارسالگي... ده سالگي... ام چيز خاصي يادم نمي‌ياد! همينقدر يادمه که زياد گيج مي‌ِزدم و زياد پيش مي‌اومد هنگ کنم که «اين کيه که داره از من به بيرون نگاه مي‌کنه» و البته پاسخي هم نمي‌گرفتم! ضمنا آنژين هم زياد مي‌شدم.
3. از واژه‌ي «مظلوم» به شدت متنفرم. صفتي که در بچه‌گي و حتي بزرگسالي زياد به‌م نسب مي‌دن. آي بدم مياد از اين مظلوم و کم‌رو!
4. ممکنه سوءبرداشت بشه اما به جهنم! يکي از زيباترين مناظر برام بدن مردهاي عضلاني‌است. شايد به همين خاطر باشه که از تماشاي کشتي لذت مي‌برم. يکي از آرزوهام داشتن چنين بدن‌هايي است اما چه‌کنم که بدن ضعيفي دارم و تا کمي ورزش مي‌کنم زود ضعف مي‌کنم!
5. خيال‌پردازم. از نوع خود-جيمز-باند-بين اش. درنتيجه زياد از خودم نا اميد مي‌شم و زياد به خودم فحش مي‌دم.

براي ادامه‌ي بازي دعوت مي‌کنم از: بامداد. متهم. فاطمه. به اتفاق بانو. شايگان و بهرنگ.

Thursday, December 21, 2006

پلي‌تکنيک

دانشگاه خوبي است. فشرده است. بيشتر در مقايسه با دانشگاه قبلي‌ام يعني فردوسي مي‌گم که براي رفتن از يک دانشکده به دانشکده ديگه بايد سوار سرويس مي‌شدي. اما پلي‌تکنيک يک راسته است. همونطور که خوابگاها‌ش mp3 است، خودش mp4 ه! در حاليکه سلف هستي؛ همزمان آمفي تئاتر و سالن ورزشي هم هستي. ضمن اينکه ورودي آمفي‌تئاتر معمولا نمايشگاهي هم براهه پس نمايشگاه هم هستي.
دانشگاه فعالي است. در اين سه ماه تقريبا به اندازه‌ي کل 4سال کارشناسي در برنامه‌هاي فوق برنامه‌اش شرکت کردم. فيلم ديدم،‌کنسرت موسيقي رفتم، شب شعر رفتم، احمدي‌نژاد هو کردم! تريبون آزاد هم که هميشه‌ي خدا براهه. بعضي از برنامه‌ها هم هست که بعدا معلوم مي‌شه چيه! چند روز پيشا رفته بودم سلف براي شام که ديدم در محوطه‌ي جلوي سلف، مکان هميشگي تريبون آزادها، تعداد زيادي شمع روي زمين روشن کردن. مدت زيادي از روشن بودن شمع‌ها گذشته بود و اکثرا خاموش شده‌بودند. هرچي چشم چرخوندم تا پلاکاردي چيزي که توضيحي در مورد علت مراسم باشه پيدا نکردم. فرداش توي خبرگزاري آموزش خوندم که «دانشجويان پلي‌تکنيک در سوگ شعور شمع روشن کردند.» جايي که در سوگ شعور شمع روشن کرده‌بودند مکاني بود که صبح بسيج دانشجويي يک تريبون آزاد نمايشي براي به دست آوردن دل الف‌نون برگزار کرده بود!
پديده‌ي جالب ديگه در اميرکبير، نشريه‌هاي تک‌صفحه‌اي اين دانشگاه است که به وفور از طرف هر دو طيف در سطح دانشگاه توزيع مي‌شه. اغلب اين نشريه‌ها شماره‌‌هاي اوليه است و از عنوان‌ش نمي‌شه فهميد چپي است يا راستي. اگر از راستي باشه از عدالت‌طلبي گفته و علي‌افشاري جيره‌خوار و اگه چپي باشه خوندنيه!
از اين واقعيت گريزي نيست که پلي‌تکنيک دانشگاهي است بسيار سياسي. حتي در شب شعرش هم، چيزي که بيشتر توجه و تشويق حضار رو بر مي‌انگيزه اشعار سياسي است و جملات مجري در مورد ستاره‌ها و ستاره‌دارها!

پي‌نوشت: چي شده که به شعر علاقه‌مند شدم؟ نشدم! به دعوت يک دوست خوب رفتم، از مجاورت‌اش و از «اجرا»ي شعرها لذت بردم. از آدم‌ها. از نحوه‌ي خواندن‌ها. از صداها. از نمايش!

Wednesday, December 13, 2006

نمي‌کنم

در انتخابات شرکت نمي‌کنم و به ليست اصلاح‌طلبان راي نمي‌دم. هيچ قرار نيست که بين بد و بدتر و کمتر مزخرف و ريش کوتاه‌تر و امثالهم انتخابي بکنم. وقتي انتخاب خوبي وجود نداره، وقتي هيچ اعتمادي به سالم بودن برگزاري انتخابات ندارم، وقتی رايم رو به منزله‌ي مشروعيت حکومت مي‌بينم، ضرورتي نمي‌بينم که خودمو درحد شرايط کوچيک کنم.

Saturday, December 09, 2006

نياز مردم


«آدم‌ها بيشتر به جايي براي شاشيدن نياز دارند تا جايي براي عبادت»

اين زيباترين شعاري بوده که تا به حال روي يک ديوار ديدم!
- عکاس خودم و موبايلم. ديوار هم در کوچه‌ي مظفر.

Wednesday, December 06, 2006

يک سرماخوردگي ساده چقدر راحت فاک مي‌زنه به کل زندگي‌ات. مي‌رينه به کنسرت رفتن‌ات. به مشق نوشتن‌ات. به پاي کامپيوتر نشستن‌ات. به سلف رفتن‌ات، به دو شبانه‌ات... به لحن ِ نوشتن‌ات، به همه چي!