قابل توجه سینهچاکان گوگل
امروز هرچه سعی کرديم از Google Reader امان استفاده کنيم، جناب گوگل میفرمودند:
Oops!
That wasn't supposed to happen.
©2006
گفتيم ثبت شود که گوگل هم بله!
.مینويسم شايد که باشم
امروز هرچه سعی کرديم از Google Reader امان استفاده کنيم، جناب گوگل میفرمودند:
by One of Many @ 9:01 PM 1 comments
راه ميرم و فکر ميکنم. به اين فکر ميکنم که چي بنويسم. يا نه به اين فکر ميکنم که ايني که ميخوام بنويسم چهجوري بنويسم. چي ميخوام بنويسم؟ اينکه چرا نميتونم کتاب بخونم. چندتا کتاب گرفتم و هرکدوم رو 30-40 صفحه بيشتر جلو نرفتم. راه ميرم و با تسبيحم بازي ميکنم و موسيقي هم طبق معمول هست. ترجيح ميدم لم بدم و فيلم ببينم تا سعي کنم که کتاب بخونم. ديشب براي بار دهم Taxi Driver رو ديدم و براي باردهم لذت بردم و اونجايي که تراويس ميگه:
by One of Many @ 12:35 PM 5 comments
يک گروه نسبتا قديمي موسيقي با سبکي خاص در ارائه موسيقي هستند. به اين ترتيب که آثار موسيقي رو با دهان (آوازي) مينوازند. البته در کنار نواختن دهاني، سازهايي هم اونها رو همراهي ميکنند. مثلا به اين اجرا از چهار فصل گوش بدين:
by One of Many @ 10:54 AM 2 comments
by One of Many @ 12:37 AM 1 comments
روزي روزگاری، يا دقيقتر بگوييم 334 سال پيش در چنين روزهايي، دکارت مشغول چت کردن با يکي از دوستانش بود. آن دسته از نوع بشر که اغلب اسمشان به «ه گرد» ختم ميشود و امان از اين دسته از دوستان! باری، دوستش سوال متداول ?hasti را از او پرسيد. دکارت که به خطوط اينترنت آن زمان اصلا اطميناني نداشت گفت «فکر ميکنم» و بعد با کمي مکث اضافه کرد «پس هستم»
و اينگونه بود که دکارت بعدها با اضافه کردن یک «من» به اين مجموعه، فلسفهي عقلگرايي غربی را با جملهي معروف «من فکر ميکنم، پس هستم» بنيان نهاد.
by One of Many @ 1:07 PM 4 comments
يک هنرمند/طراح وب/معمار/وبلاگنويس چقدر در خلق/طراحي/کشيدن/نوشتن اثرش آزادي داره؟ تا چه حد حق داره بگه من هر کار دلم بخواهد ميکنم؟ تا چه حد ميتونه ساختار شکني کنه و «هروف ازافه» رو [به زعم خودش] بريزه دور و مطلبشو سختخوان بکنه؟ مگر نه اينکه اون اثر براي خواننده/بيينده/شنونده/کاربر خلق ميشه؟
چرا.
اما مگر براي خوشايند اون خلق شده؟ مگر قراره هميشه به دنبال رضايت کاربر بود؟ مخالفت رو چطور ميشه فهميد؟ تفاوتها رو چطور؟ سلايق رو چگونه ميشه شناخت؟ خلاقيت رو چجوري ميشه خرج کرد؟ تا چه حد يک مطلب متعلق به خواننده است؟ مگر نه اينکه به محض منتشر شدن مطلبي، ديگر به نويسنده تعلقي ندارد و از آن خواننده است؟ جدن؟ و اين تعلق يعني خوشايند؟ يعني هديه؟ من که اينطوري فکر نميکنم.
by One of Many @ 10:48 AM 4 comments
نبايد بخوابم. بايد در مقابل خواب ِ زُهْر مقاومت کنم. اگر بخوابم شب هم بايد متقابلا دير بخوابم و اين يئني سُبْه هداقل بايد 9 بيدار بشم در هاليکه فردا سائت 7 کلاس دارم. سخته. خيلي سخته. چندماهي ساعت هشت ونه سُبْح بيدار شدن و هالا يک روز درميون ساعت هفت سُبه کلاس دارم يئني بايد هداقل 6 و نيم بيدار بشم. ويدئوهاي جيمز بلانت رو دانلود ميکنم. فيلمها رو ورق ميزنم. يک زُهْر جمعهي گرم لئنتي که نبايد بخوابم. متئو ميگه:
by One of Many @ 7:03 PM 4 comments
سکانس آغازين فيلم Closer با ترانهاي شروع ميشه به نام The Blower's Daughter از Damien Rice خواننده/آهنگساز ايرلندي. اين سکانس آغازين با اين ترانه و ترجيعبند I can't take my eyes off of you خداست، شاهکاره. بعيده که اين فيلم رو ببينيد و اين ترانهي زيبا، که هم در آغاز فيلم ميياد و هم در پايان، روي شما تاثير نذاره. Closer فيلمي است ديدني که ماجراي روابط پيچيدهي دو زوج، چهار انسان رو دنبال ميکنه.از نوشتن نقد در مورد فيلم عاجزم و فقط ميتونم شما رو دعوت کنم به شنيدن ترانهي زيباي اين فيلم.
by One of Many @ 9:23 AM 1 comments
Labels: Damien Rice, سينما, موسيقی
وقتي تلفز تصميم و تسميم يکسان است چرا دو گونه مينويسم؟ وقتي س و ص و ث همه را يک شکل ميخوانيم چرا اينهمه زيادهروزي در بهکار بردن هروف؟ مگر اين هروف قرار نيست سدا را برسانند؟ خوب صدا، سدا است ديگر! ممکن است بگوييد در برخي موارد معنايش فرق ميکند مسلا معناي سواب و ثواب و صواب! پاسخ اين است که در جمله ميتوان با توجه به عبارات پس و پيش معناي کلمه را فهميد، مگر بهعنوان مسال در زبان انگليسي کلمات معاني زيادي ندارند؟ چگونه معني درست را تشخيس ميدهند؟ توست جمله ديگر!
تکرار هروف با يک سدا براي ماشين هم زبان فارسي را مشکل ميکند. فرز کنيد برنامهاي که قرار است پينگليش را به فارسي برگرداند. اين ماشين زبان نفهم از کجا بفهمد seda سداست يا صدا؟ در اکسر زبانها حرف «ق» اسلا ندارند اما ما نه يکي بلکه دوتا داريم! ق و غ! اينهمه اسراف چرا؟ اين همه گيج شدن بيخودي چرا؟ حتي همين عين هم ازافه است! معني با مئني چه فرقي ميکند؟ از همهی اين ماجراها جالبتر هروفی است که شکل يگانه دارند اما در تایپ کامپیوتری دو مدل نوشته میشوند، همان ی و ي و ک ك مئروف را میگویم.. اجب بساتی است!
by One of Many @ 11:08 PM 7 comments
چندتا لينک گذاشتم اگر هرکدوم کار نکرد بعدي جواب بده. player براي خطوط خيلي سرعت بالاست. از آنجايي که عمرا خطوط من و شما «خيلي سرعت بالا» باشه پس پيشنهاد ميکنم اول دانلود (save target as) کنيد و بعد گوش بدين.
by One of Many @ 11:11 PM 1 comments
ديدن يک فيلم تينايجري رو آغازيدم. يک دختر خوشگل و بامزهي تنها از يک طرف و يک پسر خوشتيپ و بامزهي تنها هم از طرف ديگه. ده دقيقه يک ربعي که زمينه چينيهاي اوليهي فيلمو ديدم با خودم گفتم ميزنم آخر فيلم اگه دختر و پسره در آغوش هم در حال کام گرفتن باشن فيلمو نگاه نميکنم وگرنه ميشينم پاش. زدم آخر فيلم. چي ديدم؟ بله دختر و پسره در آغوش هم در حال کام گرفتن... اه حالم به هم خورد از اينهمه هپي اند! برم همون سينسيتيام رو ببينم!
by One of Many @ 11:05 PM 3 comments
«زيدان انساني است که ميخواهد خود تصوير خويش را بسازد، و تسليم تصويري که ديگران از او ساخته يا ميسازند نشود. زيدان در زندان آن اسطورهي غيرانساني که ديگراناش ميپرستيدند نماند. تصويري تکهپاره اما خودپسنديده را بر آن تصوير تام اما توهمبار ترجيح داد: «من هم انسان ام و اشتباه ميکنم». و اينگونه است که او، به همان مفهومي که رورتي به کار برده، شاعري ميشود که کارش «خودآفريني» است.»
از يکشنبهي پيش بحثهاي زيادي راجع به حرکت غيرمنتظرهي زيدان در بازي فينال جامجهاني شده. اما جامعترين اونها به نظر من، اين تحليل پيام يزدانجو است که در بالا چند خطيشو آوردم. خوندن متن کاملو که طولاني هم هست به شما رهپويان حقيقت توصيه ميکنم.
پينوشت:
1- پاسخ مجيد زهري به نوشتهي پيام يزدانجو: «زندگي (خودزني!) مثل زيدان» عاقبتاش شهادت است!
2- يک ويدئوي بامزه در همين زمينه براي لطافت هوا!
by One of Many @ 8:26 PM 2 comments
خاليام. بيحالم. خستهام. بيکارام...ام، هستم.
هستم؟
در اين شرايط بهتره به جاي حرف زدن بخونم يا بشنوم:
هابيل / ميگل د اونامونو / صفحهي 53
«تظاهر و خود نمايي مارا بيچاره ميکند. پنهانيترين و پليدترين بيماري و بيچارگيمان را بهمعرض تماشاي اين و آن ميگذاريم. به نظر من آدمهايي وجود دارند که دلشان ميخواهد چنان غدهي طاعونياي داشتهباشند که هرگز هيچوقت کس ديگري نداشته باشد، فقط براي اينکه به اين و آن نشانش دهند و توجه مردم را به مقاومت و سختجاني خود در مقابل آن جلب کنند.»
آيا وبلاگنويسي چيزي جز همين تظاهر و خودنمايي نيست؟
by One of Many @ 11:13 AM 6 comments
ديروز بعد از اينکه ديدم نميتونم سانسورچي شبکه سه رو به اون وضع بکشم و يا اينکه اگر هم بکشم حتما کسي ديگه اي رو که ناشيتر هم هست جايگزينش ميکنن رفتم خونهي خالهها و با پسرخالههه بازي رو از آنتن ديديم. عطاي عادل با بيانههاي تحميلي هستهاي-فلسطينياش رو هم به خودش بخشيدم و بازي رو با گزارش راديو ورزش با پس زمينهي صداي گزارشگر سوئيسي دنبال کرديم. فينال جذاب و عجيبي بود. بوفون که اگر 60 دقيقه گل نميخورد صاحب يک رکورد اسطورهاي ميشد همون اول بازي گل خورد! تا حالا ديدهبوديد توپي دو بار تيرافقي بخوره و گل هم بشه! اين پنالتياي بود که زيدان به بوفون زد و شد گل اول بازي.
ايتاليا که تمام بازيکناش تصميم گرفته يودند در اين جام گل بزنن اينبار ماتراتزي رو جلو فرستاد تا 13 دقيقه بعد بازي رو به تساوي بکشونه، تساوياي که تا آخر پايدار موند. در مجموع به جز نيمساعت اول ايتاليا عطش و انگيزهاي براي گل زدن نداشت. حتي وقتي بازي رو به آخر رفت و باتوجه به سابقهي ايتاليا انتظار برخواستنش رو داشتيم بازهم خبري نشد. حتي زورش به فرانسهي پير ده نفرهي بدون آنري، زيدان و ويرا هم نرسيد. از اين بازي ايتاليا اصلاخوشم نيومد و اين فرانسه بود که واقعا مستحق پيروزي بود. از اواخر نيمهي دوم مشخص بود که ايتاليا براي پنالتي زدن (و بعدتر فهميديم نه براي گرفتن!) بازي رو ادامه ميده. براي همين وقتي بازي به پنالتي رسيد انتظار پيروزي ايتاليا رو داشتم.
از عجيبترين صحنههاي اين بازي و حتي کل جام شاخي بود که زيدان به ماتراتزي غولپيکر زد. واقعا صحنهي غيرمنتظره و يونيکي بود و البته خداحافظي رقتانگيزي هم براي زيدان. درحالي که همه فينال رو پايان باشکوهي براي زيدان ميدونستند ناگهان ماجرا تبديل شد به يک رسوايي. از زيدان انتظار تکلهاي خشن يا حتي لگدپراني داشتيم اما اين حرکت واقعا استثنائي بود. در کجا به جز فوتبال شما از اين «ناگهان ماجرا تبديل شد به...» ها سراغ داريد؟ دلم به حال دومنک مربي فرانسه سوخت. تا انتهاي خوشحالي ايتاليايي ها کنار ميدون بود و از نگاه کردن به جام دست برنميداشت. انگار که منتظر معجزهاي بود تا تيمش رو که مستحق هم بود قهرمان اعلام کنند و کاپ رو به او بدن.
مثل اينکه من قرار نبود ديگه از جامجهاني بنويسم! اما نميشه، بايد باهش خداحافظي کنم!
جام خوبي بود. جام سنگيني بود. شگفتيهاي ضدحالي مثل بالا اومدن تيمهايي امثال کره و ترکيه و بلغارستان درش نبود. هرچهار تيم پاياني واقعا معتبر بودن (البته با ابراز انزجار نسبت به پرتغال) جامي که من براي هر تيمي آروزي شکست کردم شکست خورد (آرژانتين، برزيل و پرتغال) و براي هر تيمي هم آرزوي پيروزي کردم بازهم شکست خورد! (انگليس) جام رنگارنگي بود. جامي که تحت وب تماشاچيهاشو تماشا کردم و تحت وبلاگستان واکنشهاي تماشاگران ايراني رو پيگيري کردم. جامي که تيمهاش وبلاگ داشتن!
از جام هجدهم خداحافظي ميکنم با مايپيکچري پر از عکسهاي جام، پر از خاطره پر از والپييرهاي Man of the Match ها... واقعا دل کندن از جام سخته. ديگه اينهمه هيجان و شور از کجا ميشه پيدا کرد؟
by One of Many @ 9:29 AM 3 comments
اون مسئول سانسوري که بعد از 63 مسابقه هنوز نميدونه که کي بايد کات کنه و صحنهي گل به اون زيبايي رو قطع ميکنه بايد اول مصلوبش کرد و بعد هم با سيمخاردار به دار آويخت!
by One of Many @ 12:30 AM 5 comments
by One of Many @ 5:46 PM 5 comments
1- برد ايتاليا اونقدر فوتبالي، اونقدر دراماتيک و اونقدر هيجانانگيز بود که آدم نميتونه جلوي ذوق زدگي خودش و اظهارنظر کردنش رو بگيره. در حاليکه همه خودشون رو براي ضربات پنالتي و متعاقب اون پيروزي آلمان آماده ميکردن، ظرف کمتر از سه دقيقه ورق برگشت و آلمان تبديل شد به يک تيم سوراخ! اين ديگه نهايت فوتبال بود، درنهايت دقايق بازي و دو گل در نهايت زيبايي و هيجان!
لينکهایی که صفا از ابراز احساسات ملت جمعآوری کرده.
2- اين رفيق وبلاگ باز ما دست از وبلاگبازي و ساختن وبلاگ جديد بر نميداره. سيامک رو ميگم. انگار که ذوق کودکانهاي داره در افتتاح وبلاگها و وبسايتهاي جديد. اينبار البته به نظر مياد تصميم جدي داره که کار قشنگ و ادامه داري بکنه. اين شما و اينهم آخرين وبلاگ دوست نويسندهی ما نظر به راست، يادداشتهاي يک دنتيست وظيفه!
by One of Many @ 12:18 PM 5 comments
حدود يک هفته پيش که از يک کاروب فارغ شده بودم و بيکار بودم، به اين فکر افتادم که بشينم يک کار مفيد بکنم و يک خبرخوان عمومي فارسي بسازم. خبرخوان وسيلهاي است که خبرهارو ميخونه! به اين ترتيب که شما توسط RSS خروجي وبسايتها، وبلاگها و خبرگزاريهاي مورد علاقهتون رو بهش ميگين و اونم ميره آخرين مطالب اين سايتها رو توي يک صفحه جمع ميکنه، بهتون نشون ميده وشما ديگه نيازي نيست به تک تک اونها سر بزنين. من قصد داشتم يک خبرخوان Serever-Side با استفاده از PHP بنويسم تا ملت برن ثبت نام کنن و از اين آخر ِ تکنولوژي استفاده کنن و اگر شد هم درکنارش با تبليغات گرفتن سودي ببرم. کمي گشتم تا ببينم کد آماده چي ميتونم پيدا کنم، چيز به درد بخوري پيدا نکردم. با کدهايي که داشتم سروکله زدم اما بعد از مدتي از انگيزه افتادم و کار و گرفتاري هم برگشت و از طرفي هاست درست ودرمون هم نداشتم و بالاخره منصرف شدم.
امروز از طريق خبر وبلاگ ورودممنوع از خبر خوان پندارمن با خبر شدم. تقريبا همون چيزي رو که من خواستم بسازم ساخته با کلي امکانات بيشتر. درواقع «پندارمن» حداکثر ِ اون چيزيه که من درنظر داشتم بسازم. يک جور I Google فارسي. البته اين سايت با ASP نوشته شده اما بازهم کارش درسته! به ووفور از AJAX و JavaScript براي سهولت کار استفاده شده طراحي خوب و سبکي داره و به مقدار زيادي در همه مراحل راهنماهاي کارگشا براي کاربر درنظر گرفته شده.
سايت مشکلات کمي داره اما هنوز روزهاي اول کارشه و مسلما بهتر از اين هم خواهد شد. شخصا با قسمت افزودن RSS سايتهاي ديگه مشکل داشتم. صفحهي اول و جابجايي منابع هم کمي اذيت ميکنه. با اينحال سايت معرکه است. بايد صبر کرد و ديد با افزايش کاربر عملکرد سايت چطور خواهد بود. اميداروم با اقبال کاربرها مواجه بشه و باعث جا افتادن خبرخوانها در بين کاربرهاي فارسي بشه.
by One of Many @ 11:47 AM 4 comments
ديروز کتاب غرور و تعصب، رمان معروف جين آستين رو تموم کردم. بعد از مدتها يک کتاب نسبتا قطور رو ظرف کمتر از يک هفته خوندم. انگيزهي اوليهام براي خوندن اين کتاب بعد از ديدن فيلماش ايجاد شد. فيلم ساخت سال 2005 که اقتباسي فوقالعاده از کتابه. اقتباسي که بعد از خوندن کتاب فهميدم چقدر خلاقانه بوده. خلاصه که فيلم رو دوبار تا بهحال ديدم و کتاب رو هم خوندم. «غرور و تعصب» کتابي است انساني، رمانس، روانشناسانه ودلنشين. مثل تمام اوقاتي که يک کتاب خوب رو تموم کردم از فراقش غمينم. سعي دارم با شنيدن متن انگليسياش که در کتابخونهي صوتي Librivox وجود داره همچنان در کنار «غرور و تعصب» بمونم. کتاب چاپ ششمه از انتشارات جام. ترجمهي قديمي کتاب از شمسالملوک مصاحبه و برميگرده به سال 1336. ترجمه چندان تعريفي نداره اما براي من قابل تحمل بود. شنيدم که ترجمهي ديگري هم داره اما از کيفتاش خبري ندارم.
در مورد فيلم هم که گفتم اقتباس فوقالعادهايست و همچنين بازيهاي خوبي داره مخصوصا Keira Knightley که در نقش Elizabeth Bennet فوقالعاده است. فيلم و کتاب توصيه ميشود.
by One of Many @ 9:06 PM 1 comments
دو روزه که با صداي بارون از خواب بيدار ميشم. بعد از مدتها اتاقمو تميز کردم. جاروبرقي کشيدم. بعد از اينکه کارم تموم شد انيگما گوش کردم يک RANI سرکشيدم و حسابي کيف کردم.
by One of Many @ 12:33 PM 2 comments
با حذف انگليس و اتمام جامجهاني براي من، ديگه از شر تحليلهاي آبکي پسرشجاع راحت شديد. وبلاگ هم به روال طبيعي خودش برميگرده.
پينوشت: شيريني حذف برزيل کمي از تلخي حذف انگليس کاست. اميدوارم فرانسهاي که تازه از خواب بيدار شده روي پرتقال رو هم کم کنه.
پینوشت بعدی: نوشتهی تسکين دهندهی بهرنگ. (البته با بند آخر به صورت معکوس موافقم!)
by One of Many @ 10:17 PM 4 comments