Monday, July 31, 2006

قابل توجه سینه‌چاکان گوگل

امروز هرچه سعی کرديم از Google Reader امان استفاده کنيم، جناب گوگل می‌فرمودند:

Oops!


That wasn't supposed to happen.
©2006
Google

گفتيم ثبت شود که گوگل هم بله!

Sunday, July 30, 2006

ناخوانايی

راه مي‌رم و فکر مي‌کنم. به اين فکر مي‌کنم که چي بنويسم. يا نه به اين فکر مي‌کنم که ايني که مي‌خوام بنويسم چه‌جوري بنويسم. چي مي‌خوام بنويسم؟ اينکه چرا نمي‌تونم کتاب بخونم. چندتا کتاب گرفتم و هرکدوم رو 30-40 صفحه بيشتر جلو نرفتم. راه مي‌رم و با تسبيحم بازي مي‌کنم و موسيقي هم طبق معمول هست. ترجيح مي‌دم لم بدم و فيلم ببينم تا سعي کنم که کتاب بخونم. ديشب براي بار دهم Taxi Driver رو ديدم و براي باردهم لذت بردم و اونجايي که تراويس مي‌گه:

Because you are the most beautifuI woman I have ever seen.
از ذوق خنديدم. اوني که از همه بيشتر تونستم پيش برم «سرخي تو از من» از سپيده شاملوئه. تا اينجا که کتاب سرد و کابوس‌واري بوده. با اين حس و حالي که دارم يک کتاب گرم و معمولي بايد برام بهتر باشه. حالا بايد ببينم دکترم چي تجويز مي‌کنه! مثلا يک جلد «رمز داوينچي» مي‌توني نسخه‌ي خوبي باشه. که اينم مي‌گن چاپ‌اش متوقف شده. پي‌دي‌افشو دارم، اما کي حوصله داره بشينه پاي PC‌ کتاب بخونه. کي حوصله داره کتاب بخونه؟ کي حوصله داره؟ حوصله...

Friday, July 28, 2006

The Swingle Singers

يک گروه نسبتا قديمي موسيقي با سبکي خاص در ارائه موسيقي هستند. به اين ترتيب که آثار موسيقي رو با دهان (آوازي) مي‌نوازند. البته در کنار نواختن دهاني، سازهايي هم اونها رو همراهي مي‌کنند. مثلا به اين اجرا از چهار فصل گوش بدين:


از معروف‌ترين کارهاي اين گروه که هيت بالايي هم داشته قطعه‌ي معروف Air for the G String از باخ هست، که در اين اجرا به صورت ترکيبي است از موسيقي Modern Jazz و کار کلاسيک و معروف باخ:

اجراهاي اين گروه فقط محدود به کارهاي کلاسيک نمي‌شه و کارهاي The Beatles و حتي پلنگ صورتي رو هم به سبک خودشون برگردوندند:

و يکي ديگه از جالب‌ترين کارهاي اين گروه، Overture اپراي معروف روسيني به نام آرايشگر سويلي است:


امیدوارم از این کارهای زیبای اين گروه لذت ببرين.
The Swingle Singers در ویکی‌پدیا
منبع اصلی mp3 ها که کارهای خوبی از Enya ، Paul Mauriat و Loreena McKennitt رو هم می‌تونید درش پيدا کنید.

Wednesday, July 26, 2006

صاحب‌نظريت

Mickey's Father: How the hell do I know why there were Nazis? I don't know how the can opener works! *

طبعا و عطف به جمله‌ي بالا من هم هيچ نظري در مورد درگيري‌هاي لبنان و اسرائيل ندارم. مگه من چقدر در اون فضا هستم؟ چقدر از محبوبيت و حقانيت هرکدوم از طرفين خبر دارم؟ اصلا مگر بايد در مورد هرموضوعي نظري داشت؟ و از اون بدتر مگر بايد جانب يکي از طرفين رو هم گرفت؟
فعلا براي من نگراني بابت گلودردم که از ديشب سروکله‌اش پيدا شده جدي‌تر از درگيري‌هاي اون سر خاورميانه است.

* بخشي از ديالوگ فيلم هانا و خواهرانش / وودي آلن / 1986

Sunday, July 23, 2006

ريشه‌یابی

روزي روزگاری، يا دقيقتر بگوييم 334 سال پيش در چنين روزهايي، دکارت مشغول چت کردن با يکي از دوستانش بود. آن دسته از نوع بشر که اغلب اسمشان به «ه گرد» ختم مي‌شود و امان از اين دسته از دوستان! باری، دوستش سوال متداول ?hasti را از او پرسيد. دکارت که به خطوط اينترنت آن زمان اصلا اطميناني نداشت گفت «فکر مي‌کنم» و بعد با کمي مکث اضافه کرد «پس هستم»
و اينگونه بود که دکارت بعدها با اضافه کردن یک «من» به اين مجموعه، فلسفه‌ي عقل‌گرايي غربی را با جمله‌ي معروف «من فکر مي‌کنم، پس هستم» بنيان نهاد.

Saturday, July 22, 2006

استقلال

يک هنرمند/طراح وب/معمار/وبلاگ‌نويس چقدر در خلق/طراحي/کشيدن/نوشتن اثرش آزادي داره؟ تا چه حد حق داره بگه من هر کار دلم بخواهد مي‌کنم؟ تا چه حد مي‌تونه ساختار شکني کنه و «هروف ازافه» رو [به زعم خودش] بريزه دور و مطلبشو سخت‌خوان بکنه؟ مگر نه اينکه اون اثر براي خواننده/بيينده/شنونده/کاربر خلق مي‌شه؟
چرا.
اما مگر براي خوشايند اون خلق شده؟ مگر قراره هميشه به دنبال رضايت کاربر بود؟ مخالفت رو چطور مي‌شه فهميد؟ تفاوت‌ها رو چطور؟ سلايق رو چگونه مي‌شه شناخت؟ خلاقيت رو چجوري مي‌شه خرج کرد؟ تا چه حد يک مطلب متعلق به خواننده است؟ مگر نه اينکه به محض منتشر شدن مطلبي، ديگر به نويسنده تعلقي ندارد و از آن خواننده است؟ جدن؟ و اين تعلق يعني خوشايند؟ يعني هديه؟ من که اينطوري فکر نمي‌کنم.

Friday, July 21, 2006

نخواب!

نبايد بخوابم. بايد در مقابل خواب ِ زُهْر مقاومت کنم. اگر بخوابم شب هم بايد متقابلا دير بخوابم و اين يئني سُبْه هداقل بايد 9 بيدار بشم در هاليکه فردا سائت 7 کلاس دارم. سخته. خيلي سخته. چندماهي ساعت هشت ونه سُبْح بيدار شدن و هالا يک روز درميون ساعت هفت سُبه کلاس دارم يئني بايد هداقل 6 و نيم بيدار بشم. ويدئوهاي جيمز بلانت رو دانلود مي‌کنم. فيلم‌ها رو ورق مي‌زنم. يک زُهْر جمعه‌ي گرم لئنتي که نبايد بخوابم. متئو مي‌گه:

Matthew: I don't believe in God, but if I did, he would be a black, left-handed guitarist.
منزورش از گيتاريست سياه پوست چپ دست جيمي هندريکسه. متئو و تئو هردو توي وان لم دادن ودرمورد خدا و جنگ ويتنام و موسيقي راک سُهبت مي‌کنن. از مايکل پيت که توي اين فيلم نقش ماتئو رو بازي مي‌کنه خوشم اومد. مخسوسا اون بخشي از دي‌وي‌دي که سواي فيلمه و متئو با گروه راک‌اش آهنگ معروف Hey Joe رو مي‌خونه. آهنگي که توي سکانس وان هم آخرش خونده مي‌شه. اين آهنگ هم از اجراهاي مئروفه جيمي هندريکسه. جيمي هندريکسي که با دندوناش گيتار الکتریک مي‌زد و در 27 سالگي مرد. چتوري مرد؟ مرگي که مسل مرگ بقیه‌ی استوره‌ها پيچيده در راز و رمزه اما در واقه توي استفراغ خودش خفه شد و سُبه که دوست دخترش خواست بيدارش کنه ديد جيمي مرده. جيمي هم که مرد، ديگه چه کار مي‌شه کرد که وقتو پر کنه؟ سازدهني؟ آره. ولي نه. ايراد کار اينه که وقتي مي‌خواي سازدهني بزني؛ يئني تمرين کني که ياد بگيري تا شايد بتوني بزني نمي‌شه موسيقي گوش داد و مگه مي‌شه بدون اينکه موسيقي گوش داد کاري کرد؟ چطوره به ترن هوايي ديشب فکر کنم. به ئُنوان اولين بار تجربه‌ي جالبي بود. خوشمان آمد. هيف که کوتاه بود. اينم نشخوار شد. بگردم توي مجله‌ي هاي هفتي که دارم سراغ مطلبي که قبلا در مورد Closer توش ديده‌بودم. يکي يکي مجله‌ها رو برمي‌دارم و عناوين روي جلد رو مي‌خونم. نخير نيست. روي جلد فايده نداره بايد فهرست کامل رو بخونم. دوباره از اول. يافتم. يک نقد داره و سه چهارتا مساهبه. متالبي هم در مورد The Dreamers داره. برم اينارو بخونم.

Thursday, July 20, 2006

I can't take my eyes off of you

سکانس آغازين فيلم Closer با ترانه‌اي شروع مي‌شه به نام The Blower's Daughter از Damien Rice خواننده/آهنگ‌ساز ايرلندي. اين سکانس آغازين با اين ترانه و ترجيع‌بند I can't take my eyes off of you خداست، شاهکاره. بعيده که اين فيلم رو ببينيد و اين ترانه‌ي زيبا، که هم در آغاز فيلم مي‌ياد و هم در پايان، روي شما تاثير نذاره. Closer فيلمي است ديدني که ماجراي روابط پيچيده‌ي دو زوج، چهار انسان رو دنبال مي‌کنه.از نوشتن نقد در مورد فيلم عاجزم و فقط مي‌تونم شما رو دعوت کنم به شنيدن ترانه‌ي زيباي اين فيلم.

The Blower's Daughter.mp3 [4.40 MB]
The Blower's Daughter.mp3 [6.39 MB]

And so it is
Just like you said it would be
Life goes easy on me
Most of the time
And so it is
The shorter story
No love, no glory
No hero in her sky

I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes...

And so it is
Just like you said it should be
We'll both forget the breeze
Most of the time
And so it is
The colder water
The blower's daughter
The pupil in denial

I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes off of you
I can't take my eyes...

Did I say that I loathe you?
Did I say that I want to
Leave it all behind?

I can't take my mind off of you
I can't take my mind off of you...
I can't take my mind off of you
I can't take my mind off of you
I can't take my mind off of you
I can't take my mind...
My mind...my mind...
'Til I find somebody new

Monday, July 17, 2006

هروف ازافه!

وقتي تلفز تصميم و تسميم يکسان است چرا دو گونه مي‌نويسم؟ وقتي س و ص و ث همه را يک شکل مي‌خوانيم چرا اين‌همه زياده‌روزي در به‌کار بردن هروف؟ مگر اين هروف قرار نيست سدا را برسانند؟ خوب صدا، سدا است ديگر! ممکن است بگوييد در برخي موارد معنايش فرق مي‌کند مسلا معناي سواب و ثواب و صواب! پاسخ اين است که در جمله مي‌توان با توجه به عبارات پس و پيش معناي کلمه را فهميد، مگر به‌عنوان مسال در زبان انگليسي کلمات معاني زيادي ندارند؟ چگونه معني درست را تشخيس مي‌دهند؟ توست جمله ديگر!
تکرار هروف با يک سدا براي ماشين هم زبان فارسي را مشکل مي‌کند. فرز کنيد برنامه‌اي که قرار است پينگليش را به فارسي برگرداند. اين ماشين زبان نفهم از کجا بفهمد seda سداست يا صدا؟ در اکسر زبان‌ها حرف «ق» اسلا ندارند اما ما نه يکي بلکه دوتا داريم! ق و غ! اينهمه اسراف چرا؟ اين همه گيج شدن بي‌خودي چرا؟ حتي همين عين هم ازافه است! معني با مئني چه فرقي مي‌کند؟ از همه‌ی اين ماجراها جالب‌تر هروفی است که شکل يگانه دارند اما در تایپ کامپیوتری دو مدل نوشته می‌شوند، همان ی و ي و ک ك مئروف را می‌گویم.. اجب بساتی است!

Saturday, July 15, 2006

James Blunt

چندتا لينک گذاشتم اگر هرکدوم کار نکرد بعدي جواب بده. player براي خطوط خيلي سرعت بالاست. از آنجايي که عمرا خطوط من و شما «خيلي سرعت بالا» باشه پس پيشنهاد مي‌کنم اول دانلود (save target as) کنيد و بعد گوش بدين.

Happy End

ديدن يک فيلم تين‌ايجري رو آغازيدم. يک دختر خوشگل و بامزه‌ي تنها از يک طرف و يک پسر خوشتيپ و بامزه‌ي تنها هم از طرف ديگه. ده دقيقه يک ربعي که زمينه چيني‌هاي اوليه‌ي فيلمو ديدم با خودم گفتم مي‌زنم آخر فيلم اگه دختر و پسره در آغوش هم در حال کام گرفتن باشن فيلمو نگاه نمي‌کنم وگرنه مي‌شينم پاش. زدم آخر فيلم. چي ديدم؟ بله دختر و پسره در آغوش هم در حال کام گرفتن... اه حالم به هم خورد از اينهمه هپي اند! برم همون سين‌سيتي‌ام رو ببينم!

Friday, July 14, 2006

انتخاب اصيل زيدان

«زيدان انساني است که مي­خواهد خود تصوير خويش را بسازد، و تسليم تصويري که ديگران از او ساخته يا مي­سازند نشود. زيدان در زندان آن اسطوره­ي غيرانساني که ديگران­اش مي­پرستيدند نماند. تصويري تکه­پاره اما خودپسنديده را بر آن تصوير تام اما توهم­بار ترجيح داد: «من هم انسان ام و اشتباه مي­کنم». و اين­گونه است که او، به همان مفهومي که رورتي به کار برده، شاعري مي­شود که کارش «خودآفريني» است.»

از يکشنبه‌ي پيش بحث‌هاي زيادي راجع به حرکت غيرمنتظره‌ي زيدان در بازي فينال جام‌جهاني شده. اما جامع‌ترين اون‌ها به نظر من، اين تحليل پيام يزدانجو است که در بالا چند خطي‌شو آوردم. خوندن متن کاملو که طولاني هم هست به شما ره‌پويان حقيقت توصيه مي‌کنم.

پي‌نوشت:
1- پاسخ مجيد زهري به نوشته‌ي پيام يزدانجو: «زندگي (خودزني!) مثل زيدان» عاقبت‌اش شهادت است!
2- يک ويدئوي بامزه در همين زمينه براي لطافت هوا!

Wednesday, July 12, 2006

تظاهر

خالي‌ام. بي‌حالم. خسته‌ام. بي‌کارام...ام، هستم.
هستم؟

در اين شرايط بهتره به جاي حرف زدن بخونم يا بشنوم:

هابيل / ميگل د اونامونو / صفحه‌ي 53
«تظاهر و خود نمايي مارا بيچاره مي‌کند. پنهاني‌ترين و پليدترين بيماري و بيچارگيمان را به‌معرض تماشاي اين و آن مي‌گذاريم. به نظر من آدم‌هايي وجود دارند که دلشان مي‌خواهد چنان غده‌ي طاعوني‌اي داشته‌باشند که هرگز هيچوقت کس ديگري نداشته باشد، فقط براي اينکه به اين و آن نشانش دهند و توجه مردم را به مقاومت و سخت‌جاني خود در مقابل آن جلب کنند.»

آيا وبلاگ‌نويسي چيزي جز همين تظاهر و خودنمايي نيست؟

Monday, July 10, 2006

خداحافظي از جامي خوب با فينالي عجيب

ديروز بعد از اينکه ديدم نمي‌تونم سانسورچي شبکه سه رو به اون وضع بکشم و يا اينکه اگر هم بکشم حتما کسي ديگه اي رو که ناشي‌تر هم هست جايگزين‌ش مي‌کنن رفتم خونه‌ي خاله‌ها و با پسرخاله‌هه بازي رو از آنتن ديديم. عطاي عادل با بيانه‌هاي تحميلي هسته‌اي-فلسطيني‌اش رو هم به خودش بخشيدم و بازي رو با گزارش راديو ورزش با پس زمينه‌ي صداي گزارشگر سوئيسي دنبال کرديم. فينال جذاب و عجيبي بود. بوفون که اگر 60 دقيقه گل نمي‌خورد صاحب يک رکورد اسطوره‌اي مي‌شد همون اول بازي گل خورد! تا حالا ديده‌بوديد توپي دو بار تيرافقي بخوره و گل هم بشه! اين پنالتي‌اي بود که زيدان به بوفون زد و شد گل اول بازي.
ايتاليا که تمام بازيکناش تصميم گرفته يودند در اين جام گل بزنن اينبار ماتراتزي رو جلو فرستاد تا 13 دقيقه بعد بازي رو به تساوي بکشونه، تساوي‌اي که تا آخر پايدار موند. در مجموع به جز نيم‌ساعت اول ايتاليا عطش و انگيزه‌اي براي گل زدن نداشت. حتي وقتي بازي رو به آخر رفت و باتوجه به سابقه‌ي ايتاليا انتظار برخواستن‌ش رو داشتيم بازهم خبري نشد. حتي زورش به فرانسه‌ي پير ده نفره‌ي بدون آنري، زيدان و ويرا هم نرسيد. از اين بازي ايتاليا اصلاخوشم نيومد و اين فرانسه بود که واقعا مستحق پيروزي بود. از اواخر نيمه‌ي دوم مشخص بود که ايتاليا براي پنالتي زدن (و بعدتر فهميديم نه براي گرفتن!) بازي رو ادامه مي‌ده. براي همين وقتي بازي به پنالتي رسيد انتظار پيروزي ايتاليا رو داشتم.
از عجيب‌ترين صحنه‌هاي اين بازي و حتي کل جام شاخي بود که زيدان به ماتراتزي غول‌پيکر زد. واقعا صحنه‌ي غيرمنتظره و يونيکي بود و البته خداحافظي رقت‌انگيزي هم براي زيدان. درحالي که همه فينال رو پايان باشکوهي براي زيدان مي‌دونستند ناگهان ماجرا تبديل شد به يک رسوايي. از زيدان انتظار تکل‌هاي خشن يا حتي لگدپراني داشتيم اما اين حرکت واقعا استثنائي بود. در کجا به جز فوتبال شما از اين «ناگهان ماجرا تبديل شد به...» ها سراغ داريد؟ دلم به حال دومنک مربي فرانسه سوخت. تا انتهاي خوشحالي ايتاليايي ها کنار ميدون بود و از نگاه کردن به جام دست برنمي‌داشت. انگار که منتظر معجزه‌اي بود تا تيم‌ش رو که مستحق هم بود قهرمان اعلام کنند و کاپ رو به او بدن.


مثل اينکه من قرار نبود ديگه از جام‌جهاني بنويسم! اما نمي‌شه، بايد باهش خداحافظي کنم!
جام خوبي بود. جام سنگيني بود. شگفتي‌هاي ضدحالي مثل بالا اومدن تيم‌هايي امثال کره و ترکيه و بلغارستان درش نبود. هرچهار تيم پاياني واقعا معتبر بودن (البته با ابراز انزجار نسبت به پرتغال) جامي که من براي هر تيمي آروزي شکست کردم شکست خورد (آرژانتين، برزيل و پرتغال) و براي هر تيمي هم آرزوي پيروزي کردم بازهم شکست خورد! (انگليس) جام رنگارنگي بود. جامي که تحت وب تماشاچي‌هاشو تماشا کردم و تحت وبلاگستان واکنش‌هاي تماشاگران ايراني رو پيگيري کردم. جامي که تيم‌هاش وبلاگ داشتن!
از جام هجدهم خداحافظي مي‌کنم با ماي‌‌پيکچري پر از عکس‌هاي جام، پر از خاطره پر از وال‌پييرهاي Man of the Match‌ ها... واقعا دل کندن از جام سخته. ديگه اينهمه هيجان و شور از کجا مي‌شه پيدا کرد؟

Sunday, July 09, 2006

سانسورچی را بکشيد!

اون مسئول سانسوري که بعد از 63 مسابقه هنوز نمي‌دونه که کي بايد کات کنه و صحنه‌ي گل به اون زيبايي رو قطع مي‌کنه بايد اول مصلوبش کرد و بعد هم با سيم‌خاردار به دار آويخت!

Thursday, July 06, 2006

The phenomenal power of the human mind

I cdnuolt blveiee taht I cluod aulaclty uesdnatnrd waht I was rdanieg. The phaonmneal pweor of the hmuan mnid! Aoccdrnig to a rscheearch at Cmabrigde Uinervtisy, it deosn't mttaer inwaht oredr the ltteers in a wrod are, the olny iprmoatnt tihng is taht the frist and lsat ltteer be in the rghit pclae. The rset can be a taotl mses and you can sitll raed it wouthit a porbelm. Tihs is bcuseae the huamn mnid deos not raed ervey lteter by istlef, but the wrod as a wlohe. Amzanig huh? Yaeh, and I awlyas thought slpeling was ipmorantt.

Wednesday, July 05, 2006

بدون عنوان

1- برد ايتاليا اونقدر فوتبالي، اونقدر دراماتيک و اونقدر هيجان‌انگيز بود که آدم نمي‌تونه جلوي ذوق زدگي خودش و اظهارنظر کردن‌ش رو بگيره. در حاليکه همه خودشون رو براي ضربات پنالتي و متعاقب اون پيروزي آلمان آماده مي‌کردن، ظرف کمتر از سه دقيقه ورق برگشت و آلمان تبديل شد به يک تيم سوراخ! اين ديگه نهايت فوتبال بود، درنهايت دقايق بازي و دو گل در نهايت زيبايي و هيجان!
لينکهایی که صفا از ابراز احساسات ملت جمع‌آوری کرده.

2- اين رفيق وبلاگ باز ما دست از وبلاگ‌بازي و ساختن وبلاگ جديد بر نمي‌داره. سيامک رو مي‌گم. انگار که ذوق کودکانه‌اي داره در افتتاح وبلاگ‌ها و وب‌سايت‌هاي جديد. اينبار البته به نظر مياد تصميم جدي داره که کار قشنگ و ادامه داري بکنه. اين شما و اينهم آخرين وبلاگ دوست نويسنده‌ی ما نظر به راست، يادداشت‌هاي يک دنتيست وظيفه!

3- And the boy did.
And the tree was happy.
The End

Tuesday, July 04, 2006

خبرخوان: My Pendar

حدود يک هفته پيش که از يک کاروب فارغ شده بودم و بي‌کار بودم، به اين فکر افتادم که بشينم يک کار مفيد بکنم و يک خبرخوان عمومي فارسي بسازم. خبرخوان وسيله‌اي است که خبرهارو مي‌خونه! به اين ترتيب که شما توسط RSS خروجي وب‌سايتها، وبلاگ‌ها و خبرگزاري‌هاي مورد علاقه‌تون رو به‌ش مي‌گين و اونم مي‌ره آخرين مطالب اين سايت‌ها رو توي يک صفحه جمع مي‌کنه، به‌تون نشون مي‌ده وشما ديگه نيازي نيست به تک تک اونها سر بزنين. من قصد داشتم يک خبرخوان Serever-Side با استفاده از PHP بنويسم تا ملت برن ثبت نام کنن و از اين آخر ِ تکنولوژي استفاده کنن و اگر شد هم درکنارش با تبليغات گرفتن سودي ببرم. کمي گشتم تا ببينم کد آماده چي مي‌تونم پيدا کنم، چيز به درد بخوري پيدا نکردم. با کدهايي که داشتم سروکله زدم اما بعد از مدتي از انگيزه افتادم و کار و گرفتاري هم برگشت و از طرفي هاست درست ودرمون هم نداشتم و بالاخره منصرف شدم.
امروز از طريق خبر وبلاگ ورودممنوع از خبر خوان پندارمن با خبر شدم. تقريبا همون چيزي رو که من خواستم بسازم ساخته با کلي امکانات بيشتر. درواقع «پندارمن» حداکثر ِ اون چيزيه که من درنظر داشتم بسازم. يک جور I Google فارسي. البته اين سايت با ASP نوشته شده اما بازهم کارش درسته! به ووفور از AJAX‌ و JavaScript براي سهولت کار استفاده شده طراحي خوب و سبکي داره و به مقدار زيادي در همه مراحل راهنماهاي کارگشا براي کاربر درنظر گرفته شده.
سايت مشکلات کمي داره اما هنوز روزهاي اول کارشه و مسلما بهتر از اين هم خواهد شد. شخصا با قسمت افزودن RSS سايت‌هاي ديگه مشکل داشتم. صفحه‌ي اول و جابجايي منابع هم کمي اذيت مي‌کنه. با اينحال سايت معرکه است. بايد صبر کرد و ديد با افزايش کاربر عملکرد سايت چطور خواهد بود. اميداروم با اقبال کاربرها مواجه بشه و باعث جا افتادن خبرخوان‌ها در بين کاربرهاي فارسي بشه.

Sunday, July 02, 2006

Pride and Prejudice

ديروز کتاب غرور و تعصب، رمان معروف جين آستين رو تموم کردم. بعد از مدت‌ها يک کتاب نسبتا قطور رو ظرف کمتر از يک هفته خوندم. انگيزه‌ي اوليه‌ام براي خوندن اين کتاب بعد از ديدن فيلم‌اش ايجاد شد. فيلم ساخت سال 2005 که اقتباسي فوق‌العاده از کتابه. اقتباسي که بعد از خوندن کتاب فهميدم چقدر خلاقانه بوده. خلاصه که فيلم رو دوبار تا به‌حال ديدم و کتاب رو هم خوندم. «غرور و تعصب» کتابي است انساني، رمانس، روان‌شناسانه ودلنشين. مثل تمام اوقاتي که يک کتاب خوب رو تموم کردم از فراقش غمينم. سعي دارم با شنيدن متن انگليسي‌اش که در کتابخونه‌ي صوتي Librivox وجود داره همچنان در کنار «غرور و تعصب» بمونم. کتاب چاپ ششمه از انتشارات جام. ترجمه‌ي قديمي کتاب از شمس‌الملوک مصاحبه و برمي‌گرده به سال 1336. ترجمه چندان تعريفي نداره اما براي من قابل تحمل بود. شنيدم که ترجمه‌ي ديگري هم داره اما از کيفت‌اش خبري ندارم.
در مورد فيلم هم که گفتم اقتباس فوق‌العاده‌ايست و همچنين بازي‌هاي خوبي داره مخصوصا Keira Knightley که در نقش Elizabeth Bennet فوق‌العاده است. فيلم و کتاب توصيه مي‌شود.

هواي خوبي شده

دو روزه که با صداي بارون از خواب بيدار مي‌شم. بعد از مدت‌ها اتاقمو تميز کردم. جاروبرقي کشيدم. بعد از اينکه کارم تموم شد انيگما گوش کردم يک RANI سرکشيدم و حسابي کيف کردم.

Saturday, July 01, 2006

جام جهاني تمام شد.

با حذف انگليس و اتمام جام‌جهاني براي من، ديگه از شر تحليل‌هاي آبکي پسرشجاع راحت شديد. وبلاگ هم به روال طبيعي خودش برمي‌گرده.



پي‌نوشت: شيريني حذف برزيل کمي از تلخي حذف انگليس کاست. اميدوارم فرانسه‌اي که تازه از خواب بيدار شده روي پرتقال رو هم کم کنه.
پی‌نوشت بعدی: نوشته‌ی تسکين دهنده‌ی بهرنگ. (البته با بند آخر به صورت معکوس موافقم!)