Sunday, July 29, 2007

تخم‌مرغ‌ها

« بعدش خيلي ديرمون شده‌بود. هردومون مجبور بوديم بريم ولي از اينکه باز ديدمش خيلي خوشحال شدم. متوجه شدم اون چه آدم خوبيه و فقط آشنا بودن با اون چقدر باعث سرگرميه. و مي‌دونين، هه، ياد اون جوک قديمي افتادم. همون که يک يارو مي‌ره پيش يک روان‌پزشک و مي‌گه "دکتر برادر من ديونه است. اون فکر مي‌کنه يک مرغه." بعدش دکتر مي‌گه "خب چرا نمي‌فرستي‌اش تيمارستان؟" اونوقت مرده مي‌گه "مي‌خواستم بفرستمش ولي تخم‌مرغاشون لازم دارم." خب... گمونم اين خيلي شبيه طرز فکر فعلي من راجع به روابط زن و مرده، مي‌دونين اين روابط کاملا غير منطقيه، ديوونه‌وار و مسخره است، ولي گمونم همه‌مون به اين روابط ادامه مي‌ديم چون به تخم‌مرغ‌هاش احتياج داريم. »

آخرين ديالگو‌هاي فيلم آني‌هال، وودي آلن، 1977

Saturday, July 28, 2007

گــــــــذران

دارم استراحت مي‌کنم. براي همينه که هيچ کاره ديگه‌اي نمي‌کنم. يک هفته‌است که اومدم خونه و به‌جز وقت‌هايي که با خانواده بيرون رفتيم فقط يک‌بار رفتم بيرون، اونم براي خريدن يک کابل رابط بين نوت‌بوک و تلوزيون که جواب هم نداد. همه‌ي وقتمو پاي سيستم جديدم هستم. نوت‌بوکي که در آخرين روز اقامتم در تهران گرفتم و شبش اومدم خونه. تا بحال دو‌سه‌بار روش XP نصب کردم. يه‌بار ويروسي شد، يه بار خودش همينجوري قاط زد. لعنت به اين ويندوزهاي قفل شکسته که معملوم نيست چه معجوني هست. آره، خودش ويندوز اريژينال اونم از نوع Vista داره، اما کنده لعنتي. خير سرش چه کرده مايکروسافت، با يک گيگ رم و پردازنده‌ي دوئاله دوگيگاهرتزي اونقدر گرافيکو برده بالا و سيستمو پيچونده که نفس سيستم توي ويستا در نمي‌ياد. خلاصه که استراحت مطلق. براي مطالعه تحقيق فرصت هست. بخودم اينجوري مي‌گم. وقتي برگردم خوابگاه فرصت کافي براي جابجا کردن مرزهاي علم دارم. الآن فقط مي‌گذرونم. نه بابا، کتاب و فيلم و رفيقم کجا بود، فقط مي‌گذرونم...

Wednesday, July 25, 2007

عنوان‌بندی

دارم به این نتیجه می‌رسم که اسم این وبلاگ رو بذارم نوشته‌های بدون کامنت یا به عبارت دیکه نوشته‌های بدون خواننده. فقط موندم URL رو چی بذارم!؟

Friday, July 20, 2007

مدلسازی

به عقیده‌ی من این نمودار مدل خوبیه برای زندگی. توی زندگی یا فاجعه (disaster) داریم یا فاجعه‌های جعلی (spurious disaster). همین فاجعه‌های جعلی (فاجعه‌های ضعیف) است که ما اسمشو می‌ذاریم خوشی ولی در واقع وقتیه که فاجعه قوی نباشه. با منظق صفر و یک هم می‌شه اسمشو گذاشتن بودن یا نبودن فاجعه. دو حالت (state) عمده‌ی زندگی است.
این چند هفته که اوضاع من به این منوال بوده...

* تصویر اقتباس شده از نموداری است که می‌خواهد حافظه‌های جعلی (spurious memory) را در شبکه‌های هاپفیلد نشان دهد.

Thursday, July 19, 2007

بعد از صحبت در مورد وضعيت ويزا گرفتن و خروج از كشور به اينجا رسيديم كه
- پس اوضاع خرابه؟
گفتم:
- آره، وقتي توي يك خراب‌شده باشي هميشه اوضاع خرابه!

به‌ظرز فجيعي وضع خرابه! حال و حوصله‌اش باشه كلي غر دارم كه بزنم، فعلا نقدا برم بخوابم بعدا خدمت مي‌رسيم.

Tuesday, July 17, 2007

نمره‌ي دوم از آخر

براي اينكه از بعضي از اساتيد بزرگ اين دانشكده نمره بگيري بايد تغيير جنسيت بدي ... از لوس‌هاي جنس لطيف باشي و راه بيافتي دنبال استاد به ...

Wednesday, July 11, 2007

پسری با سیستم پُکیده

مدتها بود که تغذیه‌ی سیستم ام بازی در می آورد و منم پشت گوش انداخته بودم و فقط یکی دوبار سعی کرده بودم با کلی زرنگی مساله رو مربوط کنم به تنظیمات BIOS و روبراه‌ش کنم که سیستم‌ام گول نخورده بود و نشده بود. مشکلات روشن خاموش شدن سیستم همچنان براه بود تا اینکه پسر قصه ی مال تصمیم گرفت دستی به سروگوش سیستماش بشکه. به‌اش RAM اضافه کنه و ترگل ورگل‌اش کنه تا برای فروش آماده‌ش کنه. همین بود که به جون سیستم افتاد و... چشم ات روز بد نبینه، منبع تغذیه‌ی خراب زدو مادربورد رو سوزوند و الآن سه چهار روزه که سیستم‌اش گوشه‌ی تعمیرگاه‌است.
خلاصه که به درد بی‌سیستمی گرفتار نشین! بد دردیه که جگر گوشه‌ات، مونس ایام تنهای ات توی تعمیرگاه باشه! اونم چی، زمانی که باید تا یک هفته‌ی دیگه پروژه و سمینار درس مربوطه رو تحویل بدی و همچنین رمانی که خودتو آماده می‌کردی که سیستم‌اتو بفروشی و با یک نوت‌بوک مامانی برگردی ولایت‌ات!
باز خوبه این سایت خوابگاه هستو می‌شه برای ساعتی توش سیستمی یافت و چند صفحه‌ای تایپ و کرد و بلاگی نوشت...

Tuesday, July 03, 2007

تابستان

باز تابستون شد و شب خوابيدن سخت. هرخاطره‌اي که از بي‌خوابي شبانه دارم برمي‌گرده به تابستون. تابستونه که به‌نظرم شب زنده‌است، گرمه و همچنان امتداد روزو مي‌شه درش حس کرد. حالا که خوابم نمي‌بره چه‌کاري بهتر از وبلاگ‌نويسي. مدت نسبتا درازيه که ننوشتم. اين مدت لابد اتفاقات زيادي هم افتاده اما من ننوشتم و کسي هم نخونده! الآن هم مي‌نويسم و کسي مي‌خونه يا نمي‌خونه. مهم اينه که من الآن يکجوري وقتمو پر کنم. امروز آخرين امتحان اين ترم‌ رو دادم، ترم دوم به سلامتي تموم شد و ارشد هم نصف شد. براي يک سري درس و مشق‌ها هنوز بايد تهران بمونم. دلم لک زده براي رخوت خونه. مي‌دونم که خونه برم بعد از دو روز حوصله‌ام سر مي‌ره اما فعلا که ندارم‌اش مي‌خوامش. اتاق تک نفره. شام و نهار و صبحانه‌ي آماده در خونه. پدر و مادر پير و مهربون. سکوت و سکون خونه...