تخممرغها
« بعدش خيلي ديرمون شدهبود. هردومون مجبور بوديم بريم ولي از اينکه باز ديدمش خيلي خوشحال شدم. متوجه شدم اون چه آدم خوبيه و فقط آشنا بودن با اون چقدر باعث سرگرميه. و ميدونين، هه، ياد اون جوک قديمي افتادم. همون که يک يارو ميره پيش يک روانپزشک و ميگه "دکتر برادر من ديونه است. اون فکر ميکنه يک مرغه." بعدش دکتر ميگه "خب چرا نميفرستياش تيمارستان؟" اونوقت مرده ميگه "ميخواستم بفرستمش ولي تخممرغاشون لازم دارم." خب... گمونم اين خيلي شبيه طرز فکر فعلي من راجع به روابط زن و مرده، ميدونين اين روابط کاملا غير منطقيه، ديوونهوار و مسخره است، ولي گمونم همهمون به اين روابط ادامه ميديم چون به تخممرغهاش احتياج داريم. »
آخرين ديالگوهاي فيلم آنيهال، وودي آلن، 1977