Saturday, January 27, 2007

پی‌نوشت2

نيم‌ساعت بعد از اينکه پي‌نوشت1 رو نوشتم، «ع» از اتاق بغلي اومد با 5تا کلاه بوقي که با روزنامه درست کرده‌بود، به مسخره‌بازي که اينا فروشيه و من‌و «م» به‌اش مي‌خنديدم که ماجراچيه؟ بعد از اون «پ» اومدش با يک کيک تولد بزرگ به همراه دو عدد شمع اعداد دو و چهار! بعله، رفقا حسابي سورپريز نمودند و مراسمي داشتيم! تولد تولد و کمي قر و ادا اطوار و فوت کردن و با موبايل عکس و فيلم گرفتن ...

آش‌پزي

قاطي‌کن-سرخ‌کن-رب‌بزن يا بيلعکس رب‌بزن-سرخ‌کن-قاطي‌کن. فرمول اصلي غذا پختن در يک خوابگاه پسرانه است. هستند کساني که حوصله و هنرشو دارند و برنج و يا ماکاروني دم مي‌کنند، اما غذاي غالب همون سرخ‌کن و قاطي کنه. فرمول اصلي چنين غذاهايي شامل تخم‌مرغ، نوعي کنسرو (هرکنسروي، ماهي تن، عدسي، لوبيا و...) و درصورت حوصله‌دار بودن پزنده کمي پيازه که قبل از همه سرخ مي‌شه و درنتيحه بيشتر از همه هم مي‌سوزه.
من تا به‌حال ترکيب سوسيس و تخم مرغ، همبرگر و تخم مرغ، عدسي و تخم مرغ، ماهي تن و تخم مرغ و تخم مرغ خالي رو تست کردم. حالا فرصتي پيش اومده که بقيه ترکيبات رو هم تست کنم. چراکه تعطيلات بين ترمه و تهران موندم. چراش بماند. نه نماند. راستيت‌اش حوصله رفتن و برگشتن رو ندارم. 20-30 ساعت قطار سواري کنم که مي‌خوام چند روزي خانواده رو ببينم؟ نمي‌ارزه. ضمن اينکه در 25 سال گذشته به اندازه‌ي کافي خانواده رو ديدم و همچنين سه‌هفته‌ي تعطيلي نوروز هم فرصت کافي براي ديدن همه هست. پس ترجيح دادم که تعطيلات رو خوابگاه بمونم و به پختن غذاهاي ترکيباتي بگذرونم. در اين بين اگه حوصله شد يکي دو تا سمينار و مقاله‌اي که دست دارم رو هم پيش ببرم. القصه اگر ايده‌اي در پختن غذاهاي SSF: Single Session Foods (غذاهايي که با يک‌بار پاي گاز رفتن آماده مي‌شوند.) داريد و يا غذاهاي کنسروي خوبي مي‌شناسيد (به‌جز سوپ‌هاي قارچ و جو و مرغ و کنسروهاي مرغ و ماهي و الويه و قرمه سبزي که تست شده‌اند) از ايده‌هاي شما استقبال ويژه مي‌گردد!

پی‌نوشت: می‌خواستم تولدمو به خودم تبريک بگم اما يادم رفت!

Saturday, January 20, 2007

بدون عنوان

باز رسيديم به شب امتحان درسي که علاقه‌اي به خوندنش ندارم. در طول ترم مي‌گفتم عجب اشتباهي کردم اين درسو برداشتم. امشب به اين نتيجه رسيدم که عجب گُهي خوردم اين درسو برداشتم. با وجود اين همه درس جالب... هي!

حالا که دارم به‌روز مي‌کنم چندتا لينک مفيد بدم استفاده ببريد!

- Why I don’t believe in god: يک متن انگليسي ساده و به زباني ساده. علاوه بر خود متن چيزي که براي من جالبه اينه که متن توسط يک بلاگر 16 ساله اون‌هم دختر نوشته شده! مي‌توني يک دختر ايراني اون‌هم 16 ساله رو تصور کني که به اين فصاحت بگه: Why I don’t believe in god!؟

- FLV Online Converter: سايتي که ويدئوهای فلش رو به فرمت‌هايي مثل AVI و يا حتي 3gp تبديل مي‌کنه. کاربری عمده‌اش براي سايت youtube ه. مخصوصا الآن که اين سايت فــيــلتر شده. فرض کنيد به يک لينک ويدئو در youtube (مثلا در بالاترين) برخورديد. لينک رو به اين سايت بفرستيد و منتظر دانلودش بشين.

- داستان دخترِ باتوم خور. اين داستان بيشتر از اون جهت برام جالب بود که به روايت «يک خوابگاهي» است!

- بلیت‌های بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر از سوم بهمن ماه پیش فروش می‌شود.

Friday, January 12, 2007

به سرعت زمان

به سرعت برق و باد، به سرعت زمان، پنج ماه گذشت و از فردا امتحانا شروع مي‌شه.

نوشتنم نمي‌آيد.

Tuesday, January 02, 2007

ما

خوابمان گرفته‌ است و آپديتمان نمي‌آيد. از طرفي ساعت هنوز نه و نيم هم نشده‌است، ليکن ما چون دوغ خورده‌ايم و برنج و قزل‌آلا، خيلي خوابمان مي‌آيد. کتاب‌ها و جزوات ِ دي‌اس‌پي را اطرافمان پراکنده‌کرده‌ايم و خميازه‌هاي ممتد مي‌کشيم. خبر زياد است و گرفتاري فراوان، اما نوشتني چه؟ نمي‌دانيم که آيا هرخبري گفتني است و هر ماجرايي نوشتني يا خير؟ ليکن اين را نيک مي‌دانيم که درسمان را بايد خوب بخوانيم. اين را هميشه نيک مي‌دانسته‌ايم. اما افسوس که هميشه نيک بدان عمل نکرده‌ايم و افسوس زياد خورده‌ايم. ديروز به دوستي مي‌گفتيم که ديگر دغدغه‌ي ثبت زندگي در ما افول کرده‌است، راست‌اش را بخواهيد، بيشتر از آن‌که افول کرده‌باشد، ما تنبلي مي‌کنيم. تن به نوشتن نمي‌دهيم و لحظات مي‌گذرند و ثبت نمي‌شوند. الآن هم که شکمان باد کرده‌است و چوب طمع‌مان به يک ليوان دوغ اضافه را که دور نريختيم، مي‌خوريم. حالا که کمي نوشتيم و مجبور شديم اندکي بيانديشيم سرحال آمديم. برويم لَختي درس بخوانيم.