يک ساعت پيش خواهر جيغجيغوئه از مسافرت برگشت و دوباره سروصدا به خونه بازگشت. يکهفتهاي در آرامش سرکرديم. تلفن هم يک استراحت درست و حسابي کرد. توي اين مدت شبها ميرفتم اتاق خواهره و مستند دايناسورهاي شبکهي چهار و سينمايي هاي شبکهي 2 رو از تلوزيونش در تنهايي و سکوت ميديدم.اما حالا بايد برگردم به تلويزيون خانوادگي...
اما نه! ماهم از شنبه راهي ميشيم. طبس، يزد، شيراز، اصفهان و بلعکس. چندورزيه داريم برنامهريزي ميکنيم و نقشه ميکشيم. اين باباي من اگه تا دوتا چهار راه بالاتر بخواد بره بايد کلي مسيريابي کنه و فکر جاپارک و اينا باشه حالا فکرشو بکن که چه مکافاتيه 1700 کيلومترو بريم و برگرديم!
از توي مسير در هرکدام از شهرهاي فوقالذکر که شد سعي ميکنم آپديت کنم و عکساي سفر رو بذارم، اما چون همراه (البته نه از نوع تلفنش، بلکه از نوع پسرداييش!) دارم شايد نشه.
خلاصه که ما رفتني هستيم دعا کنيد (!) برگشتني هم باشيم!
Friday, March 25, 2005
Wednesday, March 23, 2005
بخشی از مصاحبه با وودی آلن، مجلهی هفت شمارهی 18:
خواستهايد که در آخرين فيلمتان مليندا و مليندا دو جنبهی مختلف زندگی (تراژدی و کمدی) را نشان دهيد. آيا معتقيد زندگی دوجنبه دارد؟
نه. زندگی فقط تراژدیست.
آيا معتقديد آدمها دوجور با زندگی برخورد میکنند؟ برخی تراژيک و برخی کمدی؟
زندگی تراژدیست، فقط برخی آدمها توانايي اينرا دارند که آن را به صورت کمدی ببينند.
آيا فکر میکنيد عشق تراژدیست؟
نه، عشق تراژدی نيست، زندگی تراژدیست. اتفاقا عشق مثل استراحتگاهیست برای فراموشکردن اينکه زندگی تراژدیست.
چه اميدی در زندگی شما وجوددارد؟
هيچ اميدی. اميدی ندارم.
وقتی صبح از خواب بيدار میشويد، هيچچيزی نيست که شمارا اميدوار کند؟
نه. صبح از خواب بيدار میشوم، با بچهها بازی میکنم و به فعاليتهايي مشغول میشوم تا فراموش کنم که اميدی ندارم.
روزگاری که کمدينها و کمدینويسهاش اينقدر غمگين باشند واقعا که روزگار شيرينيه! از شوخی گذشته اينجور نوشتهها به من اميد میده. از اون جهت که میگه آدمهای بزرگ و نابغه هم نااميد و بیپاسخ هستند. يکجور حس همدردی و همدست داشتن. و همين اميدوارم میکنه!
by One of Many @ 8:49 PM 0 comments
Tuesday, March 22, 2005
ایکاش سال 3000 بهدنيا اومدهبودم، مطمئنم اونموقع سوالات بدون جواب کمتری میداشتم.
by One of Many @ 11:09 PM 0 comments
Sunday, March 20, 2005
Saturday, March 19, 2005
سالي که گذشت: 83
83 کلا سال شلوغ و پرنتيجهاي (عجب اصطلاحي!) بود. نيمهي اولش به درس و دانشگاه و فراغت از تحصيل و همچنين حول و اميد قبولي ارشد(که خوشبختانه مقدور نشد) گذشت ونيمهي دوم به انجام کار و حضور در صحنه. شانس آوردم که قبولي نيم بند دانشگاه و همچنين بورسيهي وزارت اطلاعات نگرفت. اين مساله باعث شد وارد بازي بشم. يک پروژهي مفيد دانشگاهي بگيرم. تعدادي کار طراحي وب انجام بدم و همچنين معافيت سربازيمو بگيرم. مدتي هم به درس خوندن گذشت. خوندني که باعث شد کل اطلاعات برقيم refresh بشه و يکجورايي جمع بندي بکنم. از بعضي دروس لذت ببرم و حتي لحظات خوشي هم داشته باشم.
از لحظات تاريک سال83 کنکور گندي بود که اصلا متناسب با درسي که خوندم نبود. کنکوري که هنوز هم صبحها با فکر کردن به اون و يادآوري سوالاتش از خواب بيدار ميشم. از ديگر لحظات گند سال 83 مرگ دوست مجازيم sh بود البته مرگي مجازي و حوادثي که حول حوشش پيش اومد و چند هفتهاي بدجور منو درگير خودش کرد. وارد ساير نقاط تاريک سال 83 نشيم وبگذريم.
خلاصه اين يکي دوسال، سالهاي گذاري هستند که تا حدود زيادي تکليف آيندهي آدم رو روشن ميکنند. اينکه قراره چکاره بشي و تا آخر عمرت رو چگونه بگذروني. به نظر شما مشخص ميشه؟ نه اينم مشخص نيست. هيچي مشخص نيست. وقتي وبلاگ نگين رو باز ميکني و ميبيني سرطان غدد لنفاوي داره، مي بيني که از مرگ ميگه، کسي که تا چند هفته پيش از ازدواج و برفبازي مي گفته، حالا در چند قدمي مرگ قرار گرفته، نه هيچي مشخص نيست. اين دختر منو ياد خواهرم دوراز دسترسم مياندازه، سهلانگاريش در رعايت قواعد نگارشي، شروشورش.. لعنتي ديروز که بعد از مدتي به وبي که خودم قالبشو براش ساختم، سرزدم و فهميدم سرطان داره خيلي بهم ريختم. گند!
مثلا قراربود سالو جمعبندي بکنم و نوروز رو تبريک بگم، به کجا رسيدم! خلاصه که سال83 هم گذشت اميدوارم سال 84 که باقطعيت بهتون مي گم اونهم خواهد گذشت، آخرش که جمعبندي ميکنيد سال «پرنتيجهاي» باشه براتون.
اميدوارم.
by One of Many @ 9:35 PM 0 comments
Friday, March 18, 2005
دروغ گفتم. صبح جمعه از خواب بيدار شده، نشده دروغ گفتم. پرسيد دوربينات کجاست، دوربين توي کيفم بود و ميدونستم که نميدونه کجاست براي همين گفتم دادم دست دوستم. دخترهي پررو و خودخواه. خيلي حال کردم دوربينو بهش ندادم. به تکاپو افتادن. ميخوان برن مسافرت بااقوام شوهرش. ميره بيرون و به مامان ميگه دوربينو داده دست دوستش، انگارکه داره شکايت منو پيش اون مي بره. ديروز که براي يک کارمهم محتاج ماشين بودم و به همه هم سپرده بودم که ماشينو لازم دارم، زرتي ماشينو برداشته و با شوهرش رفتن ولگردي. بهش که زنگ ميگه حالا يکبار بهخاطر خواهرت با تاکسي برو. تاحالا هزار بار از اين يکبارها خرجش کردم ولي آدم مغرور و خودخواه رو مگه ميشه راضي کرد. چيزي بهش نميگم و گوشي رو ميذارم. حالا اول صبحي عدل اومده ميگه دوربينات کجاست. حداقل در بزن، مي ياد تو تا دوربينو برداره وبره. زکي!
آره، دروغ گفتم به همين راحتي و به همين وضوح.
by One of Many @ 10:08 AM 0 comments
Tuesday, March 15, 2005
-- نميدونم چرا هميشه توي اين مملکت يک کار ساده موقعي که من ميخوام انجامش بدم تبديل مي شه به يک کار طلسم شده و نشدني! ميخوام چندکيلو فايل و کد ِ سايت کنگرهي دامپزشکي رو بفرستم روی سرور، با امکانات موجود در اتاق کامپيوتر دانشکدهي دامپزشکي اينکار ساده تبديل مي شه به يک کار شاق و نشدني، تاحدي که نصف روزم حروم مي شه و فقط مي تونم 20 درصد از هنرنمايي هامو بفرستم روي سايت. از ماجراي پرينت گرفتن از گزارش پروژهي اينترنشيپ هم بهتره چيزي نگم که حسابي اشک همهرو درمياره. خلاصه که توي اين ملکت يک سري امکانات رو همينجوري، بدون مديريت و سرپرست، فلهاي ريختن وسط، و بعد هم به ملت دستور حمله دادن که از اينها تا جايي که مي تونين و براي منفعت خودتون استفاده کنيد. به فکر ديگران هم نباشين، مهم اينه که کارخودتون راه بيافته! آي که دو روزه ظهرها ناهار نخوردم و به جاش فقط حرص خوردم!
-- ديشب چه هنرنمايياي مي کرد طبيعت! ساعت دو، دو و نيم شب بود که باصداي آسمون قلنبهها و بارش شديد بارون از خواب بيدارشدم. خواستم دوباره بخوابم اما ديدم اين طبيعت داره زيادي خودنمايي مي کنه و بد نيست اگه فيلمي (wmv، 112k) ازش بگيرم. نصفه شبي راه افتادم از پنجره آويزون شدن و فيلم گرفتن از بارون شديد به همراه رعد و برقهاي متوالي. بعدش که کرمامو ريختم ديگه خواب از سرم پريده بود، نشستم پاي کاميپوتر و به آفهاي ايشون جواب دادم و باعث شدم با خودش فکر کنه که براي نماز شب بيدار شده بودم! نخير، مقهور طبيعت شده بودم!
by One of Many @ 1:56 PM 0 comments
Friday, March 11, 2005
by One of Many @ 9:21 AM 0 comments
Wednesday, March 09, 2005
جشنوارهي نشريات هم با اغتشاش پايان يافت. اغتشاشي که درفضاي جشنواره بود و حس ميشد، در روز آخر به اوج خودش رسيد. من چند ساعتي بيشتر در محيط جشنواره نبودم، اما طي همون زمان محدود اعتراضات و اغتشاشات زيادي ديدم، تجمع جلود درب سوله در اعتراض به اتاق جلسه ندادن، تجمع و تحصن جلوي درب سالن کوثر که نفهميدم براي چي بود، اعتراضات براي در اختيار نبودن اينترنت و ... خوب شد به پيشنهاد سيامک بخش وبلاگ جشنواره رو راه انداختيم تا بشه بخشي از اين اعتراضات رو ثبت کرد. معترضين هم وبلاگي هم براه انداختن و قراره اونجا همهرو رسوا کنن! خلاصه که جشنوارهي عجيبي و خاطره انگيزي بود..
[+] گزارش ايسنا از مراسم اختتاميه.
[+] گزارش يک خبرگذاري ضد رژيم از مراسم اختتاميه. (دانشجويان دلاور مشهدي!؟ اينجور که من شنيدم اکثر بروبچ تهران و همدان بودند.)
[+] نوشتهي بهرنگ به عنوان مسئول روابط عمومي در روزهاي جشنواره: «يه عده بسيجي و نهادي بلانسبت گوساله و يه عده کمونيست و انقلابي الاغ افتادن به جون همديگه و من رسماً بريدهام.»
عجب بازياي بود چلسي-بارسا!!! سه تا گل در 19 دقيقه! نتيجهي 4-2 به نفع چلسي! بعد از مدتها يک بازي توپ و مشتي ديدم! فقط حيف که گزارششو به فردوسيپور ندادهبودند.
by One of Many @ 1:22 PM 0 comments
Sunday, March 06, 2005
ديروز روز جلسه بود.
آخريش جلسه ي پالتاک Blogiran بود. جلسه ي خوبي بود، صداي خيلي از کسايي رو که مي خونم شنيدم. حالا آدمهايي که پشت اين وبلاگها هستن برام واقعي تر هستند، الآن ميدونم که ناصرخالديان صداي ضعيف و سرد و مظلومانه اي داره (احتمالا شبيه صداي خود من!) مجيد زُهري پخته و تا حدودي رندانه صحبت ميکنه (و بههررو زياد مي گه!) درحاليکه بهعنوان يک لائيک بيشتر انتظار داشتم صداش شبيه ناصر باشه و صداي ناصر شبيه اون! علي تمدن صداي گرمي داره و به همچنين خورشيدخانوم که خيلي خانوم و دلسورز به نظرم اومد. خانمي هم که از طرف(يا بهتره بگم در حمايت از) پنلاگ صحبت مي کرد خيلي عالي و منطقي صحبت کرد و تا حدود زيادي نظر افراد رو نسبت پنلاگ مثبت تر کرد. شبح هم بود اما نمي دونم چرا صداش در نيومد! خلاصه که جلسه ي خوبي بود و اميدوارم دفعه هاي بعد آدمهاي بيشتري بيان و بحث هم پابگيره و ازدوستي هايي که دربلاگستان بوجود آورديم بيشتر لذت ببريم.
يکی ديگه از اين جلسات پيش جلسه ي جلسه ي جشن فارغ التحصيلي بود! برنامه ريزي رو لذت مي برين؟ براي جلسه ي جشن هم جلسه ميذاريم! اين يکي هم جلسه ي خوبي بود، يکسري تقسيم مسئوليتهايي انجام شد و بنده به عنوان مسئول عکاسي و فيلم برداري انتخاب شدم، همينجا از تمام عکاسان و فيلم برداران حرفه اي وغيرحرفه اي و آماتور و غيره ..(هرکس که يک دوربين ديجيتال توي بساطش پيدا مي شه) دعوت به همکاري ميشود.
جسله ي ديگه که بيشتر يک گپ دوستانه بود، با دکتر «عين» بود که گفته بودم نگرانم درمورد کنکور چي به ش بگم. نگرانيم درست بود، پرسيد و من هم گفتم خوب ندادم، اونهم بنده ي خدا کمي دلداري داد و البته حرفهاي جالي هم زد، مثلا گفت :« کارشناسي ارشد براي تحقيقات ِ و شما مهندس فول هستين و مخصوصا که معافيت هم گرفتي و نگران فرار از سربازي هم نيستي، بازار کار هم که براي يک مهندس فول برق توپه!» در ادامه هم از عسلويه صحبت کرد و اينکه اونجا بازار کارش خيلي داغه و هرکس که بره سرکار بعد از مدت کوتاهي مي تونه ماهيانه يک تومن حقوق بگيره! بنظرمياد اين عسلويه تبديل شده به الدورادوي مهندسين! تصميم گيري در مورد عسلويه باشه براي بعد از ارديبهشت که هم کارت معافيتم مياد و هم نتيجه ي کنکور.
by One of Many @ 12:17 PM 0 comments
Friday, March 04, 2005
- چرا پينگ کردم؟
- چون لينکستان، آپديت شد. به سمت راست نگاهی بياندازيد!
by One of Many @ 8:22 PM 0 comments
Tuesday, March 01, 2005
نميدونم چرا هروقت سفارش کاري ميگيرم، تمام فکر و ذکرم مشغول اون ميشه و کار ديگهاي نمي تونم بکنم، يک سفارش طراحي وب براي سمينار دامپزشکي دانشجويي گرفتم که بايد دوهفتهي ديگه تحويل بدم. سطحش از سطح کارهايي که تاحال مي کردم بالاتره (و البته دستمزدش هم!) براي همين حسابي مشغولم کرده، ديروز رفتم نمايشگاه چندتا کتاب گرفتم اما هيچکدوم رو نتونستم بخونم، دو تا کتاب هم از يک دوست گرفتم که خونده نشده. سيامک هم طبق معمول شب جشنوارهها و سيمنارها ياد من افتاده و دستمو گذاشته توي حناي جشنوارهي نشريات دانشجويي تا سايتي رو که آرمان ظرف يک شب طراحي کرده بگردونم. باري اين روزها بهاينگونه و بسرعت ميگذرند.
از روز بعد از کنکور صبحي نشده که از خواب بلند بشم درحاليکه به يک مبحث يا سوال خاصي از کنکور فکرنميکنم! مثلا امروز صبح با فکر سوالهاي مدار که بسيار هم افتضاح زدم بيدار شدم. اوائل سوالهاي واقعي از کنکور بهخوابم ميومد که فکر ميکردم اشتباه زدمش و الان که سوالها رو فراموش کردم درسي و فلهاي دچار يادآوري هاي تلخ شدم! اميدوارم اين گرفتاريهاي اينروزا باعث بشه که کنکور گند 84 رو فراموش کنم.
يکي کامنت گذاشته که لينکدوني توي فايرفاکس ديده نميشه، حق باشماست، چک کردم و متوجه شدم که علاوه برلينکدوني من سايرلينکدوني هايي هم که با اين تکنيک ساخته شده در فايرفاکس ديده نمي شه (مثل لينکدوني مجيد زُهري). نمي دونم که چطوري ميشه درستش کرد و وقت تصحيحاش رو هم ندارم، فعلا اگر خيلي علاقه من به ديدنش هستي مي توني از اين لينک استفاده کني. از طرف ديگه از اونجايي که تاحالا نتونستم آرشيو بلاگر رو فعال کنم لينکستان آرشيو هم ندارد و فقط لينکهاي فعلي ديده ميشه، اين رو هم به بزرگي خودتان ببخشاييد!
by One of Many @ 9:47 PM 0 comments