yes-to-day
ديروز ناراحت بودم:
چرا آدمها باهم اينجوري ميکنند؟ چرا با خودشون اينجوري ميکنند؟ چرا بيخودري ناراحت ميشن؟ يا بهتر بگم، ناراحت ميشن اما توضيحي نميدن؟ چرا اينهمه مشکلات دارن؟ چرا مشکلات رو خلق ميکنند؟ نه جدن نميشه مشکلات رو تحويل نگيري؟ آدم چيزي رو که دوست نداره که تحويلش نميگيره؟ ميگيره؟ چرا بايد پدره با خواهره سرهيچ و پوچ دعوا کنه؟ چرا فلاني بايد آدرس وبلاگشو عوض کنه و بعد هم يک ساعت با صداي بلند زار بزنه؟ چرا..؟
امروز نمايشنامهي «شيطان و خدا» از سارتر را تمام کردم:
«... سکوت خداست. نيستي، خداست. خدا، تنهايي انسان است.»*
چطوره؟ معرکه است، نه؟«خدا، تنهايي انسان است.» بعد از مدتها جملهاي در کتابي خوندم که باعث شد کتاب رو ببندم و نفس عميق بکشم.
*شيطان و خدا، نمايشنامه، سارتر، ص258