Tuesday, August 30, 2005

مسلط < - > طلسم

از حد متداول دوره‏ي آپديت کردن اين‏جا گذشته. تو اين مدت خبرهاي زيادي شده..
- پس از مدت‏ها انتظار بالاخره بعد از بيشتر از يک‏ماه تاخير نتيجه‏ي آزمون استخدامي ادواري اومد، من نتيجه رو براي استخدامي شهرداري لازم داشتم، که حالا مهلت‏ش گذشته و قبولي ديگه به‏دردم نمي‏خوره، درنتيجه فعلا بايد بذارم‏ش در کوزه کنار ساير مدارک و عناوينم!
- حدود يک‏هفته‏ي کامل بايک LCD ور مي‏رفتم تا اينکه امروز بالاخره فهميدم منبع تغذيه‏ام مشکل داشته و نبايد اين‏قدر به اين LCD ي 2*16 بدبخت و اين چيني‏ها که LCD‏هاي ارزوني درست مي‏کنند فحش بدم. چه‏قدر اعصاب گذاشتم روي اين قضيه خدا مي‏دونه... درهرحال آموزنده بود و فهميدم که يک مولتي‏متر ساده چه ابزار لازم و مهميه در مهندسي برق!
- نتايج ارشد هم اومد و همونطور که قابل پيش‏بيني بود هيچ‏کجا قبول نشدم. حتي شبانه هم قبول نشدم که حداقل پزشو بدم که قبول شدم و نرفتم! درنتيجه درحال حاضر آزاد از هفت دولت، با يک مشت مدرک جورواجور در دست، علنا بايد برم سرکار، دوران زيست انگلي و هنوز خودرو دانشجو دونستن به‏سر آمد،..
آره، وارد مرحله‏ي جديدي از زندگي شدم. اممم.. زياد به اين مرحله، يعني کار کردن، و نه تحصيلات تکميلي، که برخلاف خواسته‏ي خودم به‏ش وارد شدم خوش‏بين نيستم، اما چه مي‏شه کرد... انتخاب ديگري هست؟ لطفا به‏م نگين امسال هم بخون قبول مي‏شي و اينا.. من ديگه حاضر نيستم سرجلسه‏ي کنکوري بشينم که اولا براي خودش کلي استرتس داشته باشم، بعدش کلي الاف نتايج‏ش بشم، و دست آخر هم بعد از کلي درس خوندن و علاف شدن و هزينه کردن، اين بشه که الآن شد...
اين قضيه‏ي ارشد هم مي‏خواد مثل ماجراي گواهي‏نامه گرفتنم تکرار بشه. سرگواهينامه گرفتن هم خيلي خون دل خوردم. حتي به جايي رسيده بودم که حاضر بودم با حمله‏ي انتحاري راهنمايي رانندگي رو با تمام سرهنگ‏ها و افسرهاي احمق و مغرورش بفرستم روي هوا! چقدر امتحان دادم و رد شدم! صبح قبل از امتحان با باباهه مي‏رفتيم تمرين پنجاه تا پارک دوبل بدون نقص مي‏کردم، موقع امتحان، وسط پارک کردن سرهنگه مي‏زد روي ترمز که خرابه پياده شو! بالاخره هم با استفاده از اين شرکت‏هاي آموزش رانندگي گواهينامه گرفتم.
بعضي وقت‏ها چيزهايي که درش مسلطي اينقدر گير مي‏کنه که مجبور مي‏شي به ماوراطبيعه و پل‏هاي طلسم شده ايمان بياري!

دقت کردي؟ مسلط و طلسم! اگر از اول به آخر بخوني هردوشون يکي هستن!

Tuesday, August 23, 2005

تبريکات

روز پزشک رو خدمت چندتا دوست پزشک و نيمه پزشکي که دارم تبريک مي‏گم:

- خدمت برادر ارزشي، دندانپزشک فرهنگي، وبلاگ‏نويس سابق، سيامک‏شايان‏امين تبريک عرض نموده، اميدوارم در اجراي وظيفه‏ي خطيرسرويس دهان ملت مستدام باشد.
- به متهم ِ داروساز، که قراره تومورهاي سرطان سينه رو براي هميشه از روي زمين محو کنه تبريک عرض مي‏کنم و اميدوارم بالاخره موفق بشه مشکلشو باخودش، خدا، سکس و غيره... حل کنه و به کمي ثبات (روزمرگي!؟) برسه.
- به بهار، دانشجوي ممتاز پزشکي، که قراره طب جايگزين رو در ايران بترکونه هم تبريک مي‏گم و براش آرزوي موفقيت دارم.
- در انتها به خامول، چشم پزشک عزير، که هنوز چشم‏هاي کم‏سوي ما به جمال ايشون روشن نشده هم تبريک مي‏گم!

Saturday, August 20, 2005

آبشار

آبشار اخلمد رو که به‏خاطر داريد؟ می‏خوام برای اولين بار در ایران تصاویری رو از سرچشمه‏ی این آبشار عظیم منتشر کنم!
اگر حدود صد متری از آبشار بالاتر بری به یک راه مال‏رو می‏رسی، این راهو می‏گیری و بعد از حدود ده-پونرده دقیقه مالروپیمایی (با آنده مالرو اشتباه گرفته نشود! آندره نویسنده است و رفقای خوب منه!) به بالای آبشار می‏روسی. من از این سرچشمه‏ 22 ثانیه فیلم کلوزآپ گرفتم که می‏تونید دانلود کنید، ببینید و بشنوید و برای لحظاتی خودتون رو بالای آبشار احساس کنید.
فایل [فرمت wmv و 654 KB]

Tuesday, August 16, 2005

من مسنجرمو می‏خوام!

ياهومسنجرم خراب شده! هرچي نصب و آن‏نصب‏ش مي‏کنم درست نمي‏شه که نمي‏شه...گندش بزنن اين ويندوز داغون و سيستم داغون‏تر از اون‏رو.اين‏و گفتم که اگر کسي از امروز صبح تا بحال برام آف فرستاده خيالش راحت باشه که من دريافت نکردم، اگر کار مهمي دارين لطفا به همان آي‏دي اميل بزنين، تا زماني که من يک فکري به حال مسنجرم بکنم.

پ.ن. اين‏جا هست ولي، آف‏ها رو نمي‏ياره از قرار...

Monday, August 15, 2005

بزرگي گفته « تا آدمي ياد نگرفته با شک و پرسش و نسبيت زندگي کند، بايد با يقين زندگي کند» بله، يقين‏ها و پاسخ‏هاي مذهبي رو که کنار گذاشتي (مذهب: من مي‏دونم تو از کجا اومدي، براي چي اومدي و کجا مي‏ري) بايد پاي لرز خربزه‏ي نسبيت و شک و نوسان و عدم‏قطعيت هم بنشيني. فقط بعضي وقت‏ها اين عدم ثبات‏ها به جايي مي‏رسه که کسي ممکنه بگه «بدون يک بينش معنوي -هر چند دروغ يا احمقانه-نميشه زندگي با ثبات و آرامي داشت.حتي اگه اون بينش گاو پرستي باشه» حق تا حدودی با توئه دوست من، ولی‏کن ميوه‏ي ممنوعه رو که خوردي و هضم کردي ديگه نمي‏توني بالا بياريش و بايد عواقبش رو هم بپذيري. برکلي گفته* «از آنجا که فلسفه جزمطالعه‏ي حکمت و حقيقت نيست، توقع ما اين است که فلاسفه داراي سکون و ثبات نفس و معلومات بسيار روشني باشند و حال آن‏که اين عوام‏الناس هستند که اغلب آسوده‏خيال‏ترند» همين. توي مايه‏هاي سنگين زيرين آسياب مي‏خواهد و مرد کهن و اينا..
* آره بابا يک کتاب فلسفه گرفتم، هرچند که کتابش طنزه.

2. متاسفم جناب Anonymous من به‏اندازه‏ي BLOGGER دموکرات نيستم.

3. براي مبارزه با اسپَم اينجا کليک کنيد!

4. همونطور که قابل پيش‏بيني بود من حالم خوبه و حوصله‏ي انجام خيلي از کارها رو دارم، از نظرات دوستان هم متشکرم و از اين‏که مي‏بينم اين‏همه هم‏دست دارم بسيار لذت مي‏برم!

Thursday, August 11, 2005

نوسان

لحظاتي در زندگي هست که کشوي کيبوردو مي‏کشي جلو و چنين چيزهايي تايپ مي‏کني:
حوصله‏ي نوشتن ندارم، حوصله‏ي طراحي وب ندارم. حوصله‏ي ور رفتن با آي‏سي‏ها و کيت روباتي که گرفتم رو ندارم. حوصله‏ي PLC رو ندارم، حوصله‏ي پروژه‏ي اينترنشيپ رو ندارم، حوصله‏ي هيچ‏کدوم از اين جرقه‏هاي گذراو وسوسه‏هاي کوتاه مدت و بي‏فايده رو ندارم. مدتيه که مدام با خودم تکرار مي کنم، که اين يک سال اخير فقط شکست خوردم. هيچ اميدي به آينده ندارم. هيچ پولي هم ندارم. خط تلفني که داشتم به خاطر پرداخت نکردن قبض‏ش قطع شده و دوباره از خط خانواده استفاده مي‏کنم و انتظارهاي طولاني و عذاب آور براي اينکه خواهره مکالمات طولاني‏شو تموم کنه تا چند دقيقه‏اي بتونم به شبکه وصل بشم. وقتي رفقا رو مي‏بينم که رتبه آوردن، کسايي که از من براي پروژه‏هاشون راهنمايي مي‏گيرن، ضربه‏ي شکست رو احساس مي‏کنم. ضربه‏ي سنگين شکست. بارها.
از دوره‏هاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم به‏هم مي‏خوره. از اين‏که يک روز خوشحالي و سرت ‏گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم به‏هم مي‏خوره.


ولحظاتي بعدتر هست که همه‏ي اون‏هارو پاک مي‏کني.
حوصله‏ي نوشتن ندارم، حوصله‏ي طراحي وب ندارم. حوصله‏ي ور رفتن با آي‏سي‏ها و کيت روباتي که گرفتم رو ندارم. حوصله‏ي PLC رو ندارم، حوصله‏ي پروژه‏ي اينترنشيپ رو ندارم، حوصله‏ي هيچ‏کدوم از اين جرقه‏هاي گذراو وسوسه‏هاي کوتاه مدت و بي‏فايده رو ندارم. مدتيه که مدام با خودم تکرار مي کنم، که اين يک سال اخير فقط شکست خوردم. هيچ اميدي به آينده ندارم. هيچ پولي هم ندارم. خط تلفني که داشتم به خاطر پرداخت نکردن قبض‏ش قطع شده و دوباره از خط خانواده استفاده مي‏کنم و انتظارهاي طولاني و عذاب آور براي اينکه خواهره مکالمات طولاني‏شو تموم کنه تا چند دقيقه‏اي بتونم به شبکه وصل بشم. وقتي رفقا رو مي‏بينم که رتبه آوردن، کسايي که از من براي پروژه‏هاشون راهنمايي مي‏گيرن، ضربه‏ي شکست رو احساس مي‏کنم. ضربه‏ي سنگين شکست. بارها.
از دوره‏هاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم به‏هم مي‏خوره. از اين‏که يک روز خوشحالي و سرت ‏گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم به‏هم مي‏خوره.

Monday, August 08, 2005

ثُبات


به بهانه‏اي دور هم جمع بوديم و خوش گذشت.

اممم... حس‏ام به‏م مي‏گه وقتي درمرحله‏ي گذار هستم بهتره کمتر حرف بزنم و صبر کنم به ثبات که رسيدم اون‏وقت وراجي کنم.

Wednesday, August 03, 2005

چرا سيب‏زميني؟

موردي که الآن خيلي درمورد خاتمي به عنوان يک حسن بزرگ مي‏گن و ازش تعريف مي‏کنن اينه که انتقاد پذير بود و اصطلاحا فحش‏خوري جماعت دولتي‏ها رو بالا برد. اين نکته‏ هيچ تناقضي با سيب‏زميني بودن اين شخص نداره. يک سيب‏زميني رو چه به‏ش فحش بدي چه ازش بخواي که يک کار مفيد انجام بده در هردوحال واکنش‏ش يکيه، اونم اينکه هيچ‏کاري نمي‏کنه جز تکرار ضبط‏صوت‏وار يک‏سري حرف‏هاي قشنگ. درانتها هم ازبس اون حرف‏هاي قشنگ رو تکرار کرده، اون حرف‏ها هم معناي خودشو ازدست مي‏ده و مي‏ره در راستاي حرفهاي سيب‏زميني‏وار. (مردم‏سالاري ديني، حقوق بشر، جامعه‏ي مدني.. اوه اوه حالم به‏هم خورد از بس اين عبارات رو شنيدم!)
يک سيب‏زميني وقتي دانشجوها رو لت‏وپار کنن همونقدر واکنش عملگرايانه نشون مي‏ده که وقتي دانشجوها به‏ش فحش بدن و ازش عملگرايي بخوان. (واکنش عملگرايانه يعني پافشاري بر استعفا تا دست‏يابي به نتيجه، و نه تهديدهاي بي‏خاصيت به استعفا که اون‏هم از فرط تکرار تبديل شده به يک شوخي بي‏مزه)
يک سيب‏زميني انتخابات فرامايشي مجلس هفتم رو برگزار مي‏کنه و آخر دوره‏اش هم مي‏ره به مجلس و با راهيافتگان عکس يادگاري مي‏گيره و دل مي‏ده و قلوه مي‏گيره.
يک سيب‏زميني اونقدر عملکردش در اصلاحات موفقه و تونسته رضايت عمومي رو جلب کنه، که نماينده شاخص اصلاحات در انتخابات (معين) که قراره راه اونو ادامه بده، تنها موفق مي‏شه هشت درصد راي بياره.
به نظر من خاتمي حتي از نظر انديشه هم آدم قابل احترامي نيست. در سخنراني چند روز پيشش در جمع نمايندگان نمايندگان اقشار و نخبگان، آقا فرمودن «ما در ايران سانسور داريم چون در اسرائيل هم سانسور هست»! (نقل به مضمون) اين واقعا بچه‏گانه‏ترين و احمقانه‏ترين نوع استدلاله. اينکه تو منفورترين کشور از نظر خودت که حتي وجودشو قبول نداري و مي‏خواي نابودش کني رو دليل بياري براي عملکرد ضعيف خودت واقعا استدلالي است درحد روزنامه‏ي کيهان و برادر حسين‏ها.
خاتمي فقط يک ژست و بود يک لبخند. آدمي دقيقا در قد و قواره‏ي نظام اما خوشتيپ و خنده رو. يک سرعت گير به تمام معنا که فقط تلفات داد و از دلش دولت افراطي احمدي‏نژاد در اومد.

نکته‏ي نامربوط: من خيلي حرصم مي‏گيره وقتي مي‏بينم يک نفر برام چهار-پنج‏تا کامنت پشت سر هم گذاشته، مي‏بيني 5تا کامنت داري، انتظار داري با 5 تا نظر مختلف مواجه بشي، اما وقتي کامنت دوني‏تو باز مي‏کني مي بيني هر5 تا رو يک نفر گذاشته! دوست خوب و قديمي من سعي کن اين‏کارو در کامنت دوني من تکرار نکني...

Tuesday, August 02, 2005

خداحافظ سيب‏زمينی


[آلبوم عکس‏های سيب‏زمينی]

به نفر بعدی هم سلام ‏نمی‏کنم.