اين روزها بازار بحث در مورد حملهي احتمالي آمريکا به ايران حسابي داغه، دليل بحث هم مقالهي آقاي "سيمورهرش" نامي در نيويورکر بوده. (ترجمهي کامل فارسي مقاله رو ميتونيد در اينجا بخونيد). نظر شما در مورد اين مساله چيه، براي اينکه کمي به شما کمک کردهباشم، پاسخ رو بهصورت چندگزينهاي ميکنم:
1) بههيچوجه فکر نميکنيد که آمريکا به ايران حملهي نظامي گسترده بکنه، براي همين اصلا به اين موضوع فکر نمي کنيد.
2) فکر مي کنيد حملهاي صورت بگيره اما چون هردو طرف متخاصم (آمريکا و حکومت ايران) خارج از نيروي شما هستند بازهم به اين مساله فکر نمي کنيد.
3) بسيار نگران حمله هستيد و جنگ رو درصورت وقوع، بسيار وحشتناک ميپنداريد در نتيجه تا حالا چندين پتيشن ضدجنگ و صلح طلبانه امضا کرديد و اميدواريد که جنگي درنگيره.
4) احتمال جنگ رو مي دين و از اون استقبال مي کنيد، چون فکر مي کنيد به اين ترتيب خوبه ترتيب بده رو ميده و شما ميتونيد براحتي نفسبکشيد.
کدام گزينه و آيا گزينهي ديگراي هم هست؟
Sunday, January 30, 2005
موسيقي ميذارم، دوربين رو روشن ميکنم و به عدسيش خيره ميشم. سعي ميکنم حس بگيرم، حسي که در همون لحظه دارم، تا اون حس توي چشمهام ديده بشه و بعد با ديدن فيلم بتونم ببينمش. به چشمهاي خودم، به خودم زل بزنم تا ببينم اون تو چيه، شايد هم به تو فکر کنم و سعي کنم احساسمو نسبت به تو توي چشمهام ببينم. هميشه با اوني که از توي چشمهام به بيرون نگاه ميکنه مشکل داشتم. يه مشکل قديمي. چه کسي داره به بيرون نگاه ميکنه؟ اين چه کسيه که کارهاي احمقانه ميکنه، خوشحال ميشه و افسرده ميشه؟
سوالي که برميگرده به خيلي وقت پيشها، در دوران کودکي هم هروقت کمي خود نمايي ميکردم يا در جمعي شرکت ميکردم يکدفعه به خودم مياومدم و مي پرسيدم اين کيه که داره اين کارا رو ميکنه، کيه که به بيرون نگاه ميکنه و از جمع کناره ميگرفتم.
شما ميدونين که "اون" کيه؟
by One of Many @ 9:31 PM 0 comments
Tuesday, January 25, 2005
يک مدته تبريک زياد ميشنوم. نامزدي خواهرت مبارک! تولدت مبارک! معافيتات مبارک! ... خلاصه که تبريک بارون شدم. به همين خاطر قسمت محافظهکار ذهنم مي گه طي چند روزه آينده حتما بلايي سرم خواهم اومد، تا با يک تسليت همهي اين تبريکها از دماغم دربياد! براي کسي هم مثل من که يک ماه ديگه کنکور داره چه فکري از اين بدتر که بخواد اين تير شوم رو به سمت کنکورش هدايت کنه. "روز کنکور سرجلسه غش مي کنم"، "کارت ورود به جلسه براي من صادر نشده!" "..."
امان از اين ذهن خيالپرداز بدبين.
by One of Many @ 10:24 PM 0 comments
Saturday, January 22, 2005
چندروزه حالم خوش نيست. همون کسالت خفيف هميشگي. کسالتي که نمي ذاره براي درس تمرکز کنم و براي همين سه روز ميشه که لاي هيچ کتاب تستي رو باز نکردم. اين چند روز رو با کتاب "تسليبخشيهاي فلسفه" (که نميدونم چرا به اسم سادهتر "دلداريهاي فلسفه" ترجمهاش نکردن!؟) گذروندم. کتاب فوقالعادهاي که هرکدوم از جنبههاي انسان و ناکاميهاي اونرو توسط يک فيلسوف بزرگ، حرفها و اعمالش تسليداده. خوبي کتاب اينه که همهي اين مباحث رو به زبون خيلي ساده و روون و حتي با عکس و شکل (!) توضيح داده که واقعا خوندن کتابو لذتبخش ميکنه. کتاب حدود سيصد صفحه داره از انتشارات ققنوس و قيمت 2400 تومن با تيراژ نازل 1650 نسخه. به تمام کسايي که به انديشدن علاقهمند هستند و درضمن فهميدن کتب قطور و عصاقورت دادهي فلسفه براشون مشکله پيشنهاد ميکنم. يک جملهي معرکه به نقل از سنکا از متن کتاب:
«اگر ميخواهي تمام نگرانيها را کنار بگذاري، فکر کن آنچه ميترسي "احتمالا" رخ دهد، "قطعا" رخ مي دهد.» ص114
چيز ديگهاي که اينروزها رو با اون گذروندم و دلم نمياد اونو از شما دريغ کنم Leonar Cohen ه. اينجا ميتونيد آلبوم بهترينهاي لئونارد کوهن رو بشنويد و لذت ببريد.
by One of Many @ 5:58 PM 0 comments
Monday, January 17, 2005
معاف شدم. باورم نميشه. بعد از دو سه ماه اينور و اونور رفتن، از خدمت مقدس سربازي زير پرچشم نظام مقدستر ج.ا.ا. معاف شدم. از بيست ماه بيگاري براي نيروهاي خيلي مقدس انتظامي معاف شدم. از بيست ماه کار اداري مفتکي با مدرک ليسانس فني معاف شدم. معاف شدم، معاف...
.. حوزهي نظام وظيفه. هرتکه کاغذي که براي پروندهات ميخواي بايد براش پول بدي. فرم رويت دويست تومن. فرمي که ليست مدارک رو نوشته بيست تومن، فرم شمارهي فلان صد تومن... از همه جالترش دستشويي هاشه که براي هر آفتابه بايد 25 تومن بدي! براي هر ثانيه کار مفيدي هم که باهت دارن حداقل نيمساعت بايد الاف بشي. تمام کميسيون من 7.3 ثانيه طول کشيد. "چه مدته عينک مي زني و مدرکت چيه؟" همين. از صبح تا ساعت 2 بعد از ظهر براي همين چند کلمه بهمراه دوتا امضا الاف بودم. بماند که خود حوزه خارج از شهره و رفتوآمدش مکافاتيه..
غر زدن بسه، مهم اينه که معافيه رو گرفتم و الآن خوشحالم. موقع برگشتن يک جعبهي گنده هم شيرني "ناپلئوني" گرفتم وآوردم خونه، بخوريد که شيرني معافي خوردن داره، نوش جان!
by One of Many @ 6:53 PM 0 comments
Friday, January 14, 2005
1. خيلي ناراحت شدم وقتي توي گويا خوندم که شبنم طلوعي به خاطر مذهبي که بهش چندان هم پايبند نيست مجبور به مهاجرت شده. ميدوني که کي رو ميگم؟ همون هنرپيشهي زن پرانرژياي که من اولين بار توي سينما در فيلم "روزي که زن شدم" ديدمش و بعدا هم با چند قسمتي که توي بدون شرح اومد بيشتر شناخته شد. هيچوقت چهرهي مصمم و پرانرژيشو توي "روزي که زن شدم" در حال رکاب زدن و ايستادناش در مقابل مردها فراموش نميکنم.
اونقدر رکاب زد تا بالاخره از ايران رفت.
2. اگر دغدغهي خدا و مذهب رو دارين حتما سري به وبلاگ شريعت عقلاني، مخصوصا آخرين نوشتهاش بزنين. تمام اصول فقه و قوانين اسلامي رو با تيکه برعقل کنفيکون کرده. ممکنه بگين اين که کاري نداره هر آدمي عاقل و انسان محوري قادره چنين کاري بکنه، آره، اما نکته اينجاست که طرف خودش از آدمهايي است که فقه و اصول خونده، اما برخلاف ساير فقها به جاي تکرار حرفهاي قديمي، کاملا پويا عمل کرده و با اتکا برعقل، عقايد شريعت رو زير و رو کرده. «برخي نتايج فقهي متفاوتش»و بخونين تا دستتون بياد چي ميگم. به اين ميگن پويايي و ديناميک که تا الآن من در اسلام نديده بودم. يا اگر بوده از طرف خوديها (ابواب حوزه) نبوده.
3. آره، بالاخره موفق شدم که نيمفاصله ها رو رعايت کنم! توي Word XP بلت بودم که ميشه با گرفتن کيدهاي -+Shif نيمفاصله رو رعايت کرد، اما توي Notpad و ساير اديتورها نميدونستم. باخوندن کامنتهاي غلطنامهي شمارهي يک خوابگرد يادگرفتم که براي رعايت نيمفاصله ها در Win XP بايد 4+Ctrl+Shift رو گرفت. کد اسکياش هم ميشه 0157+Alt.
by One of Many @ 1:33 PM 0 comments
Tuesday, January 11, 2005
با فيلترينگ چگونه مبارزه کنيم: راه حلي اجتماعي
راههايي که براي مبارزه و عکس العمل نشون دادن در مقابل فيلترينگ تا الآن وجود داشته اين موارد بوده:
1. واکنشهاي مجازي نشون دادن، کارهايي از قبيل اعتراضات جمعي در وبلاگها براه انداختن و يا پتيشن امضا کردن و امثالهم. تا زمانيکه تمام وبلاگها فيلتر نشده بود اين روشها پاسخ مي داد، يا حداقل قادر به ايجاد حس جمعي همکاري و مبارزه بودند. اما زمانيکه مثل الآن تمام وبلاگها از بيخ فيلتر شدند امکان انجام چنين کاري حداقل توسط کاربران معمولي که قادر به دور زدن فيلترها نيستند قابل تصور نيست.
2. واکنشهاي مدني در دنياي واقعي. روشهايي که بيشتر توسط هودر و خارج نشينان پيشنهاد مي شه و از الگوهاي مبارزه هاي مدني کشورهاي خارجي هم استفاده مي کنه. کارهايي مثل تجمعات و تحصنهاي کوتاه مدت و بدون آشوب. اين روشها هزينه ي زيادي داره و خيلي ها بدون رودربايتسي از تجربه ي اين کارها مي ترسند. از طرف ديگه بخاطر محدود بودن برد اينترنت در ايران و عدم آشنايي خيلي از مردم با وبلاگ و وبسايت، حمايت جمعي از اين حرکتها کم خواهد بود (يک عده جوون رو تصور کنيد که با پلاکاردهايي که روي اونها نوشته "اورکات را باز کنيد!" جمع شدند و مردمي که از کنار اونها رد مي شن و مي گن اين سوسول بازيا چيه؟!)
علاوه بر راههاي فوق يا کارهاي ديگه اي که مي شه کرد، من يک پيشنهاد يا بهتره بگم يک توصيه دارم. همونطور که بارها شنيدين از نظر درصد جمعيتي ما جوونها نسبت بزرگي از جمعيت ايران رو مي سازيم اما نکته اينجاست که مديران و سرمايه داران (و گذاران) ايران ما نيستيم. اين مانيستيم که قدرت تصميم گيري چنداني داشته باشيم و بتونيم کشور رو به تعطيلي بکشونيم تا خواسته هاي مدني مون رو دنبال کنيم. اما در مقابل ما همگي عضوي از خانواده هايي هستيم که قادريم رواونها تاثير بذاريم. ما بايد ناراحتي و عصبيت ناشي از فيلترينگ رو به خانواده هامون هم سرايت بديم. بايد براي اونها (پدر ومادرهايي که بدنه ي اصلي جامعه هستند) توضيح بديم که وضع از چه قراره، بگيم که تنها راه تنفس جوونهارو هم دارن مي بندند. با ايجاد يک ناراضايتي عموميه که مي شه کاري کرد. مي دونم که حرف زدن با پدر مادرها سخته و اغلب توي همون پاراگراف اول بحث به دعوا و اينکه "اگه راست مي گي تو جورابهاي خودتو بشور" مي کشه، اما بايد کوتاه اومد و به همه توضيح داد. براي مدرک و دليل آوردن هم، ميشه از روزنامه ي شرق استفاده کرد که معمولا اغلب اخبار مربوط به فيلترينگ رو پوشش مي ده...
پس يادمون باشه که هدف ايجاد نارضايتي عمومي است!
پي نوشت: ديشب تمام وبلاگها و حتي آخرين آدرسهاي هودر هم فيلتر بود، اما امشب همه اش بازه، لعنت (درود!) به اين آي اس پي هاي مشهد که کارشون حساب کتاب نداره!
by One of Many @ 6:56 PM 0 comments
Sunday, January 09, 2005
مهندس
حروقت خونه ي ما زنگ مي زنه مي گه "آقاي مهندس تشريف دارن؟".
دفعه ي بعد که خواستي زنگ بزني هماهنگ کن خودم گوشي رو بردارم تا از شنيدن "مهندس" حسابي کيفور بشم.
کاپشن
کاپشنمو در ميارم و روي پام مي ذارم. منتظرم که يکي از ميزبانها بگه کجا بذارمش يا بياد خودش ازم بگيره. اما کسي حواسش نيست. چند لحظه مي گذره. ناگهان مياد جلو و کاپشنمو مي گيره. بدين من بذارم...، خيلي ممنونم. موقع رفتن که ميشه، کاپشنمو دستش مي گيره و منتظرم مي شه. مي گيرم و تشکر ميکنم. وقتي به ش نگاه مي کنم نمي تونه به م نگاه کنه و چشمهاش از من فرار مي کنه.
سوال: چرا دخترها به اين راحتي و به اين سرعت دل مي بازن؟ خيلي دلم به حالت مي سوزه.
خدا
رهبر کليساي انجيلي انگلستان اسقف اعظم روآن ويليامز Rowan Williams : «چه توضيحي مي توان براي خداوند و شاهد بودنش بر رنج آدمي پيدا کرد؟ چگونه مي توان براي اين فاجعه "معنا"يي يافت؟ چگونه مي توان به خدايي ايمان داشت که چنين رنج عظيمي را بر بشر روا مي بيند؟ پس سودمندي نيايش و فراخواندن خداوند کدام است؟ » (از اينجا)
يکي از کامنتهاي صبحانه درهمين مورد، کامنتي که باعث شد چند دقيقه اي درست و حسابي بخندم:
نظر شماره18: جان!؟ يعني خدا ۱۵۰ هزار نفر رو کشته که به ما خودش رو نشان بده؟ خوب "وحشي بيا تو آسمون بنويس" من خدام، اين کارها براي چي؟
خطاب به قاضي مرتضوي، دادستان تهران
خاک بر سرت ايکبيري.
همينقدر بسته. (توضيح)
زجر
در هردرسي يک مبحث زجر آور حتما بايد باشه. انگار که اگه نباشه يک جاي کار لنگ مي زنه. امروز نوبت سرو کله زدن بايکي از اين مباحث زجر آور بود. مبحث تقويت کننده هاي توان در الکترونيک. موقع خوندن همين مباحث زجر آوره که آدم آپديتش مياد و حال و حوصله ي وبلاگ آپديت کردن مي کنه.
تحصيل مجازي
اي بابا، فقط تا 26 دي براي ثبت نام فرصت داريم؟ چيز بدي به نظر نمياد. کارشناسي ارشد مخابرات و آي تي. به گروه خوني من مي خوره. يعني مي تونم تا فردا مدارکشو جور کنم و بفرستم؟! نمي شد زودتر خبر دار بشم!؟.. نيم ساعت بعد، آخرين بند بخش شرايط : شهريه ي تحصيل 4 نيم سال حدود 70,000,000 ريال تخمين زده مي شود. صفحه رو مي بندم.
وبلاگ
روزنامه که نيست بخوني بندازي کنار، درگيرت مي کنه ، پوياست. حرف هاي ته دل يکي ديگه رو مي خونه که روت تاثير مي ذاره. دارم درس مي خونم. يادم مياد که مي خواستم براي فلاني، فلان چيزو کامنت بذارم اما يادم رفته، حرصم مي گيره و رشته ي درس خوندنم پاره مي شه.
تشکر
از همه کساني که براي "نامزدي" خواهرم تبريک گفتن متشکرم.
by One of Many @ 8:04 PM 0 comments
Saturday, January 08, 2005
Monday, January 03, 2005
من بالاخره نفهميدم مراسم عروسي بود، نامزدي بود، بله برون بود، چي بود؟! اگه نامزدي بود چرا عروس کشون داشت، اگه عروسي بود چرا رو کم کني (ببخشيد رو نمايي !) نداشت، ... هنوز هم بعد اين همه عروسي رفتن اين مراسم جاتش توي کت من نرفته که نرفته. يک پيشنهاد دارم، حالا که مجلس محترم رهبري طرح يکسان سازي نرخ مهريه رو ارائه کرده، در کنار اون طرح جامع يکسان سازي مراسم عروسي رو هم ارائه بده تا برادر عروس بدونه آيا وظيفه اش تعارف کردن شير کاکائو به مهمانهاست يا شاباش دادن و عروس کشون رفتن؟!
+ + +
از نقطه ته خط و هودر به خاطر حمايت از طرح راي ندادن به برادر حسين کمال تشکر و سپاس را داريم!
+ + +
چند روز پيشها توي کامنت دوني بهنود مي گشتم، ديدم يکي براش کامنت گذاشت:
دختر بس: بچه تون چه قدر گوگوليه... بعدا ميام مطالبتونو مي خونم
کلي با خوندن اين کامنت خنديدم و از حضور جماعت بلاگرهاي زرد در چنين سطوحي کلي ذوق کردم!
by One of Many @ 1:48 PM 0 comments