Wednesday, November 22, 2006

Runner

شب‌ها مي‌دوم. حدودا يک هفته‌است. حوالي يازده مي‌رم. تا پارک حدودا ده دقيقه‌اي مي‌دوم و توي پارک هم با وسائلي که داره کمي ورجه وورجه مي‌کنم. رهادست‌ها (Hands Free) رو مي‌زنم به‌گوشم، هدبند رو مي‌کشم روي گوش‌ام تا پيشوني‌ام رو گرم کنه و رهادست‌ها رو نگه داره و نرم‌ش مي‌کنم. پارک خلوته. تک و توک کسايي که براي ورزش اومدن. کسايي که براي هواخوري اومدن، سيگار مي‌کشن و با وسائل بازي مي‌کنن و معدود هم خانواده‌ها. هوا سرده و روي عينکم بخار مي‌نشينه. نفس‌ام سريع تموم مي‌شه. زياد نمي‌تونم بدوم اما با وسائل مي‌تونم کار کنم. موقع برگشتن خط درميون مي‌دوم. کمي مي‌دوم، کمي راه مي‌رم تا مي‌رسم به خوابگاه. از علي يک شيرعسل مي‌خرم و مي‌رم اتاق. اگر آهنگي که درحال پخشه تموم نشده باشه تا آخر گوش مي‌دم بعدش مي‌رم سراغ شيرعسلي که زود تموم مي‌شه. دو شب نمي‌دوم، امشب هم از اون شب‌هاست. دلم لک زده براي همون لحظه، گرم، نفس‌زنان و خيس از عرق روي تخ‌ات بشيني و شيرعسل‌تو بخوري.

Thursday, November 16, 2006

Elephant

معدود پيش مياد فيلمي به‌صورت مداوم و طولاني متاثرم کنه. يکي از نادر موارد فيلم «فيل» بود که دو سه روز پيش آمفي تئاتر دانشگاه ديدم و همچنان بعد از دو سه روز هروقت صحنه‌هاشو به‌خاطر ميارم، هنگ مي‌کنم. از نظر اعتبار، فيلم نخل طلا و جايزه‌ي کارگرداني کن 2003 رو برده. از نظر ساختار هم فيلم ويژه‌اي است. از غيرخطي بودن و روايت يک ماجرا از منظر چند شخصيت که ديگه اين روزها ساختار غيرمتداولي نيست، بگذريم، فيلم يک جور روايت سيال خيلي خاص داره. اسلوموشن‌هاي گاه و بي‌گاه، مکث‌ها و حرکت‌هاي آهسته و دوار دوربين، فضا ويژه‌اي ايجاد کرده. ويژه و به‌يادماندني. بايد نسخه‌ي اصلي فيلم رو گير بيارم و چندبار ديگه ببينم تا بهتر بتونم راجع به‌ش حرف بزنم.

اين روزها دوز «فيلم خوب ديدن» خونم رفته بالا. يک منبع خوب فيلم گير آوردم به‌نام شبکه‌ي خوابگاه. کل خوابگاه ما به‌همراه سايت کامپيوترش شبکه‌است و يک سرگرمي بچه‌ها گشت و گذار در بين فايل‌هاي share شده است‌، که اغلب هم فيلم و موسيقيه. بعد از 21 گرم که تو پست قبلي راجع به‌ش نوشتم، مونيخ رو گير آوردم، که هرچند سانسور شده بود اما بازهم نسخه‌ي خوبي بود با زيرنويس فارسي. فيلم ديدني است. روايت درگيري‌هاي فلسطين از ديد هردوطرف، نسبتا منصفانه و جامع. بعد از اون هم فيلم Talk to her رو پيدا کردم که ديشب ديدم. يک شاهکار ديگه...

بچه اومدن اتاق و مشغول بحث و صحبت شدن از طرف ديگه موسيقي هم براهه و تمرکزي ندارم بابت صحبت راجع به Talk to her...

Saturday, November 11, 2006

تا وقتي که اين MATLAB ه داره زور مي‌زنه برنامه‌اي رو که براش پختم به جواب برسونه (جا بياندازه: به قول استاد مربوطه که امروز يادگيري DSP رو به جا افتادن آش تشبيه نمودند) باري، تا اون موقع بعد از مدت‌ها کمي وبلاگ بنويسم. اينجا هم حسابي گرد و خاک گرفته، کامنت دوني از قرار خرابه و مهم‌تر از همه حس وبلاگ نويسيه که در من زواليده. از طرفي گرفتاري‌هاي درس و مشقيه که باعث شده هيچ وقتي براي بلاگيدن نداشته باشم. البته فکر نکنيد که تمام وقتم صرفا به خرخوني مي‌گذره، نه‌خير! به عنوان مثال نقض بايد «21 گرم» رو اسم ببرم که طي دو روز اخير دو بار ديدم و شايد بازهم ببينم. «21 گرم» من‌جمله فيلم‌هاييه که لذتي در دوباره ديدن‌اش هست که در بار اول ديدن‌اش نيست! هر بار ديدن فيلم مثل چيدن دوباره‌ي پازل و ساختن فيلم و لذت بردن از اونه. در کنارش بازيهاي درخشان، تاثير فيلم رو چند برابر مي‌کنه، دل‌تورو، نائومي‌واتس و شون‌پن همه عالي هستند... نخير، اين مطلبه به جواب نمي‌رسه و Ctrl + Pause لازم داره. برم ببينم چه مرگشه.