Saturday, May 27, 2006

آتش‌بازی

ساعت حدو ده شب بود و داشتيم فيلم نگاه مي‌کرديم که باباهه پرسيد:
- ايران بالاخره 5-1 برد يا باخت؟
مي‌خندم و مي‌گم:
- باختيم! هنوز باور نمي‌کنيد؟
- نه!
بله، قهرمان 6-7 ساله‌ي فوتسال آسيا، بالاخره باخت اونم به چه فضاحتي، 5 به يک. حتي فينال هم نرسيديم.
باباهه خواست ادامه بده که چرا باختيم و اينا، اما جوابشو ندادم و با سکوت پيچوندمش چون.

ساعت حدود ده شب بود و داشتيم فيلم نگاه مي‌کرديم، فيلمي با نام ژاپني Hana-bi، نام انگليسي Fireworks و ترجمه‌ي فارسي آتش‌بازي. فيلم خوبي بود. نکته‌اي که در فيلم‌هاي ژاپني مجذوبم مي‌کنه غم سنگينيه که معمولا در چهره‌هاي هنرپيشه‌ها وجود داره. بازي‌هاي سنگي توام با سکوت و مکث يک جور غم سنگين و جذاب رو به‌م منتقل مي‌کنه. فيلم مخلوطي‌است از خشونت، فانتزي و نقاشي سورئاليست. آره، اين‌ها چندان با هم سازگار نيست اما وقتي فيلم رو ببينيد خواهيد ديد که چطور و به چه ظرافتي با هم سازگارند! فيلم رو پنج‌شنبه بعد از ظهر شبکه‌ي چهار دوباره تکرار مي‌کنه. از اين فيلم‌ساز، تاکشي کيتانو، قبلا هم فيلم تحسين‌شده‌ي عروسک‌ها (Dolls) پخش‌شده که من متاسفانه نديدم!

Thursday, May 25, 2006

Magic Electronic

You enter the laboratory and see an experiment. How will you know which class is it?
If it's green and wiggles, it's biology.
If it stinks, it's chemistry.
If it doesn't work, it's electronic.

هفته‌ي پيش که هر سه گروه نتونستن از اسيلاتورشون جواب بگيرن به اين قضيه که الکترونيک «جادوئيه» ايمان آوردم. مداري که يک گروه جواب مي‌گيره وقتي نوبت به گروهي ديگه مي‌رسه جواب نمي‌ده! اومدم خونه و مدارو روي فيبر بستم و لحيم کردم. امروز يک ربعي زودتر رفتم آزمايشگاه و مدار رو تست کردم و به زور و ضرب ازش جواب گرفتم. به بچه‌ها نشون دادم و زود مدار رو جمع کردم. خلاصه که خوبيت نداره آزمايش طرح کني و جواب نده، مخصوصا اون‌هم جلوي يک کلاس کاملا دخترانه. يادم باشه براي ترم ديگه اين آزمايش اسيلاتور شيفت فاز رو حذف کنم، خوب جواب نمي‌ده.

پس‌نوشت: جديدن ياد گرفتم که چطور کامنت‌هاي بلاگرو اديت کنم در نتيجه به دوستاني که کامنت مي‌ذارن همون توي کامنت خودشون جواب مي‌دم، اگر دوباره به کامنت‌ها سربزنيد ضرر نمي‌کنين.

Tuesday, May 23, 2006

Namana

در اعتراض به توقيف مسخره‌ و بي‌دليل روزنامه‌ي ايران و دستگيري کاريکاتوريست بيچاره‌ي صفحه‌ي کودکان اين روزنامه، به مدت يک هفته اسم اين وبلاگ Namana است.

توضيح:
ايسنا: روزنامه ايران توقيف موقت شد.
زن‌نوشت: «ايران» توقيف شد؛ «مانا» بازداشت.
روبو: سوء استفاده از کاريکاتور ايران به نفع پان ترکها
مرشد و مارگريتا: نمنه ؟
تارنگار: شورش تمام عيار تبريز
وبلاگ شمس تبريز

Sunday, May 21, 2006

طنز ناب -2

دکتر زارعيان (مدیر کل دفتر روابط عمومی و امور بین الملل شرکت مخابرات ایران): 350 شهر بدون الويت سيم کارت تلفن همراه مي گيرند.

چه خوب! بريم ببينيم چه «شهر»هايي بدون اولويت سيم‌کارت مي‌‌گيرند؟ [ببينيم!]
ديديد؟ در خراسان شهرهايي مثل «قلندر آباد» «ششتمد» و «کاريز» هستند. اسم اين «شهرها» رو تا به‌حال نشنيده بوديد؟ نگران نباشيد؛ من هم به عنوان يک مشهدي نه تنها از وجود چنين «شهر»هايي آگاه نبودم که حتي از تلفط نام برخي‌از آن‌ها عاجزم! صميمانه به شرکت مخابرات سيار بابت چنين سرعت عملي که در خدمات دادن، بدون اولويت، آن‌هم به بيش از 350 «شهر» دارند، با لباني سراسر خنده تبريک عرض مي‌کنم!

مرتبط: طنز ناب.

Friday, May 19, 2006

28 ارديبهشت 79

متن زير رو کلمه به کلمه از دفتر يادداشت 6 سال پيشم رونويسي مي‌کنم و تقديمش مي‌کنم به مرتضي‌ي عزيز که امسال بايد از سدي به نام کنکور بگذره.

«من به بابا، بعد از صحبت‌هاي صبح که با مامان کرد(اين نوشته‌ها تخيلي است جا نخوريد!)

- نه اصلا مشکلي نيست من کمي عصبي شده‌بودم. خوب چون‌که زياد درس مي‌خوانم روي اعصابم فشار آمده بود الکي به مامان چيزي گفتم و مامان هم حمل ِ بر درک نکردن کرد عصباني شد. خوب حق داره نبايد فکر کنه نبايد بگذاره من حرف‌هام را بزنم نبايد فکر کنه من جوونم و بايد خالي بشوم. بايد فکر کنه که من اون و بابا رو درک نمي‌کنم نبايد فکر کنه کي بزرگتره و کي کوچکتر. نبايد فکر کنه کي بايد براي ديگري درد دل بکنه. من گٔه خوردم که انتظار داشتم حرف‌هاي من روي شما تاثير کنه و شماها رو به فکر وادار کنه من غلط بکنم شما را درک نکنم. شماها که شبانه روز زحمت مي‌کشين و اصلا توي خانه نيستيد که ببينيد چه خبره ما همه فرشته بار اومديم و شما پدرمادرهاي زحمت‌کش هم اصلا به ما کار ندارين و ما در عين علف هرز بودن حالا مثل گل سرخ زيبا و برازنده شده‌ايم.
خوب من روانيم ک زياد درس مي‌خونم. من عصبي شدم. خوش‌به‌حال شما که اصلا درس نخوندين و به قول ما خيلي از درس‌هايتان را هم افتاديد. اصلا غصه‌ي نمره‌ي بيست را نخورديد اصلا غصه‌ي بالا و پايين شدن رتبه را نخورديد. غصه‌تان بين 9.5 و 10 در نوسان بود و حالا من که ناراحت 19.5 هستم بايد هم در نظر شما رواني باشم. شما که به معلمي در دهکوره رضايت داديد و حالا که من خواهان مهندس و يا شايد دانشمندي ‌باشم بايد در نظر شما رواني باشم. آره آره آره آره!.............
خوبه توام! زياده روي کردی. انتظار درک ديگري در اين خانواده بين دو قشر با حداقل 30 سال اختلاف سني و اختلاف فکري امري بعيد است و يک طرفه بودن آن هم (از طرف من) تنها راه حل است. يعني اين‌که به کار مامان و بابا کار نداشته باشم آنها خيلي خوب ما را به روش بي‌روشي تربيت مي‌کنند و ما هم مثل آن‌ها مي‌شويم و فرزندانمان را مثل آنها تربيت مي‌کنيم تا اين مشکل همچنان ادامه يابد....
ساعت 12:40 (ظهر) »

Thursday, May 18, 2006

چه مي‌کنه اين فوتبال

اين پست رو مي‌نويسم فقط براي ابراز ذوق زدگي از فوتبال
فوتبال يعني قيافه‌ي مبهوت لمن پس از اخراج در دقيقه‌ي 18 و از او مبهوت‌تر پيرس، چراکه خيلی زود فهميد بی‌خاصيت‌ترين بازيکن زمين است!
يعني گل زدن سول کمپل، دفاع آخر تيم ده نفره‌ي آرسنال به تيم پرادعاي بارسلونا.
يعني سوتي دادن‌هاي پي‌‌درپي بهترين بازيکن جهان در يکي از مهمترين فينال‌هاي زندگي‌اش.
يعني خراب کردن دو موقعيت تک به تک توسط مهاجمي مثل هانري و دريپل زدن هر دفاعي هروقت که اراده کرد.
يعني 76 دقيقه خوشحال بود و جام را در دست تصور کردن.
يعني بر باد رفتن تمام خوشي‌ها ظرف فقط 5 دقيقه.

فوتبال يعني هيچ‌چيز قابل پيش‌بيني نيست. فوتبال يعني قمار، يعني زندگي.

Wednesday, May 17, 2006

صداي مزاحم.

آقاي ذال در اتاق‌ش پاي کامپيوتر نشسته بود که آن صدا را شنيد. صدا اذيت‌ش مي‌کرد. صدايي از بيرون، از پنجره‌ي اتاق‌ش که با فاصله‌ي کمي سمت راست‌ش بود. صدايي شبيه جير جير اما با فواصل زماني زياد و ضعيفتر. جير...... جير. صدايي ناخوشايند؛ ضعيف و پيوسته. آقاي ذال سعي کرد با گوش کردن به موسيقي از شر اين صداي مزاحم راحت شود. اما با اتمام هر ترک و يا هر آلبوم بازهم اين صداي مزاحم بود که برمي گشت و فکر و ذهن آقاي ذال را متوجه خودش مي‌کرد. آقاي ذال اين صدا را به نوعي جيرجيرک نسبت مي‌داد و با اين تصور که حشره‌اي کريه و بزرگ پاي پنجره‌اش به آواز خواني مشغول است چند‌ش‌اش مي‌شد و مي‌ترسيد پاي پنجره برود. آقاي ذال هر بار که به اتاقش برمي‌گشت اين صدا را مي‌شنيد. حتي شب، هنگام خواب نيز صدا بود. آقاي ذال با بستن پنجره از شر صداي مزاحم راحت شد اما به قيمت از دست دادن نسيم‌ها خنک شام‌گاهي. روز بعد باز هم صدا بود. آقاي ذال که نمي‌توانست تا ابد به موسيقي آن‌هم با صداي بلند گوش کند، تصميم گرفت کاري کند. پنجره‌اي که صدا از آن مي‌آمد توري داشت و آقاي ذال هرچه سعي کرد و گردن کشيد، توري مزاحم مانع از آن شد که بتواند چيزي ببيند. آقاي ذال کلافه و عصبي به سراغ پنجره‌ي ديگر رفت که با فاصله از پنجره‌ي کذايي قرار داشت اما توري نداشت. آقاي ذال پاي‌ش را روي ميزي که پاي ديوار بود گذاشت و در حاليکه‌ يک دستش را به دستگيره‌ي گردان پنجره گرفته‌بود از پنجره به بيرون خم شد و با اضطراب ِمواجه شدن با حشره‌اي کريه به سمت آن يکي پنجره نگاه کرد؛ اما چيزي نديد. گوش کرد، صدا هم قطع شده بود. بادقت گوش کرد، صدا بود، اما به‌خاطر فاصله ضعيف‌تر بود. اطراف پنجره کاملا تميز بود. به سمت کرکره‌هاي ديوار همسايه نظري انداخت. کرکره‌هاي فلزي که حائل ساختمان آقاي زال و ساختمان همسايه بودند. بازهم چيزي نديد. بيشتر به جلو خم شد تا صدا را بهتر بشنود. ميزي که زير پاي آقاي ذال بود از زير پايش سرخورد، دستگيره‌ای که آقاي ذال دست‌ش را به آن گرفته بود چرخيد و آقاي ذال با تمام وزنش به بيرون خم شد. در يک لحظه‌ي بي‌تعادلي آقاي ذال برگ‌هاي خشکي را ديد که روي کرکره‌ي ديوار همسايه ساييده مي‌شد و صدا مي‌کرد. اما ديگر دير شده بود، آقاي ذال با سر روي آسفالت گرم خيابان فرود آمد. گردن و جمجمه‌اش شکست و درجا مرد.

Tuesday, May 16, 2006

در روايات آمده‌است که:

از نشانه‌هاي آخرالزمان همانا يکي هم آن است که از روشن بودن هيچ چراغي* در ليست ياهو مسنجرت ذوق نکني.

* برخي منابع «کله‌اي» نيز گفته‌اند.

گفتم بودم که مدتيه افسرده شدم و ملول.

Sunday, May 14, 2006

FeedBack

دوستانی که Sooscalize 0.1 رو گرفتن یک فیدبکی بدن که آیا تونستن ازش استفاده کنن؟ قرار بود تست کنید ها!؟

اصلا حال و حوصله‌ی هیچی رو ندارم. فقط می‌لمم پای کامپیوتر، وب‌گردی می‌کنم و آهنگ‌های جواد رادیو فردا رو گوش می‌کنم.

Thursday, May 11, 2006

Sooscalize 0.1

يک عادتي دارم من که شايد بشه گفت عادت خوبيه. اونم اينکه هروقت به يک کاري گير بدم بايد هرجور هست به نتيجه برسه. مخصوصا اگر اون کار کدنويسي کامپيوتري باشه که ممکنه ساعت‌هاي پاي پي‌سي بشينم و وَر برم و سيخ بزنم و بالا پايين کنم تا نتيجه بده. خيلي از اوقات هم کار به نتيجه نمي‌رسه و فيوز مي‌پرونم. اين جور وقت‌ها پا مي‌شم مي‌رم وضو مي‌گيرم؛ دو رکعت نماز... هاهاها! باور کردي‌؟! اين‌جور وقت‌ها معمولا حسابي گرسنه هم شدم. درنتيجه به ناچار از پاي پي‌سي بلند مي‌شم و مي‌رم سرشام يا نهار يا مي‌رم سراغ مامانه، که آي من گرسنمه! (ياد فيلم سينمايي يک قرن پيش دزد عروسک‌ها افتادم! يادتون هست که اکبر عبدي بود و اينا!) خلاصه؛ معمولا خوردن و استراحت کردن و به مستراح رفتن باعث گشايشي مي‌شه و وقتي برمي‌گردم پاي پي‌سي ايده‌ي جديدي دارم که درنهايت ممکنه منجر به نتيجه هم بشه.
ديروز همينجور مشغول وب‌گردي به کمک PHProxy بودم که ديدم چقدر زور آوره اين روند استفاده از PHProxy، آدرس رو کپي کني، بعد بري يک صفحه‌ي جديد باز کني، منتظر بشي تا جناب پروکسي لود بشه؛ اونجا لينک نگون ‌بخت رو پيست کني و دکمه رو بزني تا بالاخره از فيلتر بگذري و صفحه‌ برات بياد. به ذهنم رسيد که بشينم يک اکستنش فايرفاکس بنويسيم که همه‌ي اين کارا رو خودش بکنه، يعني با يک رايت کليک صفحه رو توسط پراکسي لود کنه يا با رايت کليلک روي يک لينک اونو در صفحه‌ي جديد اما توسط PHProxy باز کنه. اما نکته اينجا بود که من تا به‌حال هيچ اکستنشني ننوشته‌بودم و اصلا نمي‌دونستم چه‌جوري مي‌شه چنين کاري کرد. پس موتورهاي جستجو به راه افتاد و گوگل سرچيد تا به دو تا آموزش خوب رسيدم: اين و اين.
باري، از ساعت 4 بعدازظهر نشستم به کار کردن و کردن و مابينش گرسنه شدن و استراحت کردن تا اينکه بالاخره ساعت 12 بود که به يک جاهايي رسيدم و موفق شدم اولين اکستنشن فايرفاکس‌ام رو به نام Sooscalize 0.1 بسازم. اين اسم ترکيبعبارت سوسک‌کردن‌فيلتر ها و همچنين نام اکستنشني به نام Coralize ه که من خيلي ازش ايده گرفتم (خيلي ايده گرفتن در زبان کدنويس‌ها يعني کش رفتن يک کد و اديت اون بنا بر خواسته‌هاي خود‍!) امروز بعد از ظهر هم چند ساعتي روش کارکردم تا بالخره به يک جايي رسيد. دوستاني قابل اعتمادي که منو مي‌شناسن اگر مايل به تست اين اکستنشن هستن ايميل-کامنت بزنن تا براشون بفرستم تا مفتخر به تست نسخه‌ي 0.1 سوسکالايز بشن! دليل عدم انتشار عمومي‌ش هم اينه که اين نرم افزار از يک PHProxy رو هاست شخصي استفاده مي‌کنه که خوبيت نداره عمومي بشه. چراکه ممکنه باعث فيلتر شدن اون هاست شخصي ِ فلک‌زده بشه بشه. گام بعدي (TODO List) براي نسخه بعدي اينه که بشه آدرس PHProxy مربوطه رو هم دستي به‌ش داد تا هرکسي بتوني PHProxy خودش رو وارد کنه و هاست‌هاي شخصي هم ايمن بمونه.

و کلام آخر: فايرفاکس خيلي خوبه! قدرش را بدانيد.

Friday, May 05, 2006

ريسندگي

سه چهار بار ليستو نوشتم و بالا پايين کردم تا بالاخره به ليست نهايي انتخاب رشته رسيدم. البته هنوز وارد فرم نهايي نکردم و همچنان ممکنه تغيير کنه. اي کاش به جاي اينکه هفت هشت تا گرايش رو با رتبه‌هاي متوسط مجاز بشم يک گرايش رو با رتبه‌ي عالي مجاز مي‌شدم تا بتونم يک رشته و دانشگاه تاپ رو با خيال راحت انتخاب کنم و اين همه دغدغه و حساب کتاب و پرس و جو خرج انتخاب رشته نکنم.

و انتظاري طولاني در راه است، تا اواخر شهريور که نتايج نهايي مياد. اين همه انتظار و حول و ولا (?) نگرانی براي اينکه نتايج بياد و باز بايد دوباره بري توي انتظار، هميشه انتظار، هميشه به اميد آينده بودن و هميشه همه چيز رو سپردن به آينده. پس کي اين آينده‌ي لعنتي مياد که همه‌چيزو ياد گرفته باشي و همه‌ي کارها وحال‌ها رو کرده باشي و همه‌ي پول‌ها رو بدست آورده باشي و همه‌ي ....

پی‌نوشت: از همه‌ی دوستان به خاطر پيام‌های تبريک (و حتی تسليت!) متشکرم، شیرنی باشه برای وقتی نتایج نهایی اومد.
... و همه‌ی شیرنی‌ها رو خورده باشی!

Wednesday, May 03, 2006

طنز ناب

رامين جهانبگلو، بک فيلسوف ايراني-کانادايي؛ فارغ‌التحصيل از سوربون، بازداشت شده و فعلا از قرار معلوم اوينه (+ و +). معلوم نيست دقيقا چرا بازداشته و اصلا بازداشت بودن‌ش هم هنوز مشخص نشده! اينو داشته باشين؛ بعد برين ايرنا اين خبر بسيار بامزه رو بخونين:
«حقوق بشر در كانادا همچنان زير پا گذاشته مي‌شود»

کم‌ آوردين ‌نه؟ واقعا که اين کمدي محضه! حتي خلاق‌ترين کمدين‌ها، حتي Monty Python ها هم توانايي خلق چنين طنزي رو ندارن. فقط کافيه، کمي وب‌گردي بکني؛ چندباري از فيلترشکن استفاده کني تا ببيني در دنيا چه خبره؛ بعد بري مثلا تلوزيون نگاه کني، يا خبرگزاري ايرانا رو بخوني يا روزنامه‌ي خراسان (و تازگي‌ها شرق) رو ورق بزني، اونوقته که از خنده روده‌بر بشي و اونقدر بخندي تا از خنده بميري، البته اگه شانس بياري، وگرنه در اغلب موارد زنده مي‌‌موني و همچنان بايد از اين طنز ناب لذت ببري.

Monday, May 01, 2006

نتيجه

بدک نيست... مجاز شدن در همه‌ي گرايش‌ها با رتبه‌هاي حول و حوش 200-300 درحالي‌که حداکثر رتبه‌ي مجاز حوالي دو-سه‌هزاره (و براي مخابرات5600!!!). يعني مي‌شه به دانشگاههاي درجه دو تهران مثل خواجه و علمو و چه بسا پلي‌تکنيک اميدوار بود. براي کسي که صبح‌ها سرکار بود و بعد از ظهرا درس مي‌خوند قابل قبوله. هرچند که الکترونيک‌ش رو 20 زده باشه!
دوسال بعد از فراغت دوباره کلاس و درس شروع مي‌شه. اين بار درشهري ديگر (که اميدوارم پايتخت باشه) و در مقطعي ديگر. ساعت يک و نيم شبه و خوابم نمي‌بره. امروز از صبح عصبي بودم. نه فقط به خاطر اعلام نتايج، بلکه کلا! کار سايتي که دارم دو تا گير مسخره داشت که يکي‌اش حل شد و يکي ديگه‌اش نه. به ميزان بسيار زياد و مسخره‌اي گيرش عصبي‌ام کرد و درست نشد که نشد، بعد هم تنش اعلام نتايج و رتبه ها که حسابي اُوردوز شد براي اعصاب امروز(ديروز)م.
بايد دوره بيافتم دنبال بچه‌هايي که پارسال پيارسال قبول شدن وببينم از رشته‌ و دانشگاهشون راضي هستن يا نه، يه آماري جمع کنم و برم سراغ انتخاب رشته....