مي خواستم زيبا شوم
صبح، قبل از بيرون رفتن، صورتم را با تيغ تراشيدم
حال نمي دانم با اين لکه هاي سمج خون چه کنم
- چرا هيچ پيامبري در هند و چين نداشتيم؟
- بنا برگفته ي قرآن هرقومي پيامبري داشته است پس آنها هم حتما داشته اند وتنها باقي مي ماند بافتن و خلق تاريخي اين مساله که در چين و هند هم پيامبر داشته ايم و خوشبختانه ما علمايي داريم که تخصصشان "بافتن" است.
اگر به تو نگاه نمي کنم
اگر از تو مي گريزم
اگر فکر مي کني در مقابل تو سنگ هستم
اگر فکر مي کني نسبت به تو بي تفاوتم
به او گفتم من از خواندن کتاب "روي ماه خداوند را ببوس لذت بردم"
گفت خوشحالم که به سوي خدا بازگشتي
گفتم خيلي متاسفم که تو براي ايمانت محتاج ِ تاييد من هستي
مي دوني تصويري که من از مارمولک توي ذهنم دارم چيه؟
يک دُم کنده شده که مستقلا براي خودش وول مي خوره
و اين همون کاري ِ که ما مشهديها با فيلم مارمولک کرديم
دو روز تماشاش کرديم و بعد هم دمشو بريديم.
زندگي زيباست و من هم سعي مي کنم زيبا باشم.
پشت کامپيوتر چمباتمه زد بودم و زانو در بغل سعي مي کردم "شعر مانند" بنويسم. اکانت نداشتم و خمار بودم. تا شب هم فرصت زياد بود. ساعت چهار و نيم که از دانشکده اومده بودم خونه يه چرتکي زده بودم و درنتيجه حسابي سرحال بودم. مامانه اومد بالا و گفت "از خواهره چه خبر، ايميلي نزده؟" جواب دادم که "اکانت ندارم"... بقيه شو خودتون حدس بزنين ديگه!
Wednesday, April 28, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 :
Post Comment