پروتره ي يک خانواده:
خيلي از اين عکس خوشم مياد. منو ياد خونواده اي مي اندازه که همگي توي يک اتاق کنار يک بخاري نفتي مي خوابيدند، پدري که يک دوچرخه ي 28 داشت و سه شيفته کار مي کرد، مادري که شبها پيژامه پاش مي کرد تا در نبود شوهر به مردها شبيه باشد و... حالا اون خونواده پراکنده شده، يک پرايد مدل 83 داره و توي تمام اتاقهاش هم بخاري گازي. پدر بازنشسته شده و وقتهاي اضافه ش رو با ديدن سريالهاي سخيف تلوزيوني پر مي کنه، پسر بين دو قطب هستي و نيستي در نوسانه، مادر براي همه عالم دلسوزي مي کنه و ازطرفي به دنبال حسابها و وامهاشه تا بره سوريه و دختر هم بزرگترين دغدغه اش اينه که يک موبايل براي خودش داشته باشه...
بازهم به عکس نگاه کن.
* * * * *
چرا وقتي عيوب کسي رو به ش مي گي به جاي قبول کردن و سعي در اصلاح اون، از تو کينه به دل مي گيره و به دنبال فرصت مي گرده تا "جبران" کنه و به ت ضربه بزنه؟ من آدمي رو که اين عيوب رو رد کنه ترجيح مي دم به کسي که در ظاهر اونهارو قبول کنه اما از توکينه به دل بگيره و بعد ها بفهمي که چه بذري در دل اون کاشته بودي.
چرا صداقت اينقدر ناياب است؟
چرا تنها بايد از يکديگر تعريف کنيم؟
چرا؟
Thursday, April 08, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 :
Post Comment