فيروزه توي کامنتهاي نوشته ي قبلي به صورت مبسوطي استدلال کرده خداشناسي و برگزيدن مذهب شبيه پيمايش يک گراف درختي هست که در node هاي اون مذاهب هستند و در ريشه (به نظرم منظورش يک node اصلي هست که همه ي شاخه ها به اون منتهي مي شه) خدا قرار گرفته.
به نظر من اين تفکر خيلي استرليزه است. تو اگه بخواي يک برنامه ي کامپيوتري بنويسي که وظيفه اش پيدا کردن خدا باشه اين کارو مي کني. در حاليکه من يک روبات نيستم که بخوام با پروگرام شدن وظايفم رو انجام بدم. ادم خيلي خيلي وابسته به محيط و شرابط اطرافشه. جبر موقعيت در رفتارها و تصميم گيري هاي آدم حرف اول رو مي زنه. من مسلمان زاده شدم. همواره با تصور خدا و پيغمبر و امامان مواجه بودم. ترس از جهنم و پاداش بهشت و وسوسه هاي شيطان پايه هاي اخلاقي منو ساختن.( واگر توي اسرائيل بدنيا اومده بودم تفکرات مشابه اما با مذهب يهوديت اونا رو شکل مي دادند.) روزي نيست که توي افکار و انديشه هام نام خدارو نيارم. "خدا بزرگه"و يا"اون دنيا اجرتو مي گيري"، شبها قبل از خواب به صورت غير ارادي فکرميکنم آيا نمازمو خوندم يا نه؟ در نتيجه اولين کاري که من بايد انجام بدم اينه که خودمو از شر مذهبي که به همه ي اعمالم نفوذ کرده خلاص کنم. و اونو نمي تونم انجام بدم مگر با نقد کردنش مگر با خوندن مقالاتي که در نقدش نوشته شده و خوشبختانه تا به امروز هم در دنياي اينترنت کتابها و مقالات خيلي زيادي در اين زمينه پيدا کردم که با توجه به دغدغه هاي ديگه اي که دارم هنوز خيلي هاشو نخوندم.
تفکر گرافي براي شخصي که در حکومتهاي ماترياليست و بدون مذهب (مثل چين) بزرگ شده مفيده. تو اگر از يکي چيني در مورد پيغمبر و امام و قديس سوال کني براش تعريف نشده است، چنين شخصي براحتي مي تونه با اين مساله همچون يک گراف برخورد کنه، اما منه مسلمان زاده ي شيعي خير!
Thursday, March 18, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 :
Post Comment