Tuesday, March 16, 2004

وقتى که دست از دين و خلقت و پيغمبر و هر آنچه که خداپرستى به انسان القا ميکند برداريد، طبيعتا در جستجوى حقيقت مى افتيد و هر چه که بيشتر جستجو و تحقيق مى کنيد بيشتر مى خواهيد بدانيد. انکار وجود خدا، افشاى خرافات است. با طرد خداپرستى، انسان شان و ارزش واقعى خود را بدست مى آورد. بى خدايى اثبات زندگى، هدف، معنويت و زيبايى است و بى خدايان براى کسب حرمت و شخصيت انسان تلاش مى کنند
-- از اينجا

تا وقتی مذهبی ارثی داری جواب تمام سوالها را داری، خیلیها به جای تو اندیشیده اند و تو تنها باید به اوامر و دستورات عمل کنی، اگر هم اشکالی داشتی متخصصینی هستند که برای هدایت تو آموخته شده اند. گوسفندی هستی که چوپانت همه چیز را به عهده دارد، میمونی که تنها وظیفه ی تقلید بر عهده ات است و می ماند عذابهای وجدان از اجرای نادرست احکامی که بر عهده ات است و اگر هم خواستی اندکی به تناقضات و بی عدالتی ها فکر کنی باز هم در مقابل عذاب وجدانِ انگِ کفر و شرک قرار می گیری...
اما زمانی که همه ی این بندها و پندارها را برهانی و خود به دنبال حقیقت بگردی، زمانی که باور کنی قدرت اندیشه در "تو" هم وجود دارد، می توانی فکر کنی و استدلال، آنزمان است که جهان قابل تحمل می شود، می خوانی و می اندیشی و گذشته ای را که زانوی غم در بغل می گرفتی و به پوچی می اندیشیدی را به دور می اندازی، حالا تو "خود" مسئولی و باید پاسخهایت را پیدا کنی، برای هر چیزی پاسخ عقلی و علمی و قابل اثبات می یابی، دیگر لازم نیست از زلزله، سیل و خسوف بترسی، لزومی ندارد از ارضای امیال جنسی و طبیعیت احساس گناه داشته باشی و به مبارزه با هورمنهایت برخیزی، لزومی ندارد به فکر اثبات جن و فرشته و قیامت و .. تمام چیزهای نادیده و متافیزیکی باشی،... اوه خدای من چقدر چیز برای خواندن دارم و چه همه اندیشه...