Tuesday, October 18, 2005

بلاخره تصميم گرفتم؟

نمي دونم. تصميم گرفتم و رفتم به رئيسم درخواستم رو گفتم. گفتم که مي خوام ساعات کاريم کم بشه. تا دو باشه که بعد از ظهر بتونم درس بخونم. اما هنوز تصميم نگرفتم که درس بخونم. هوم،.. بهانه شو دارم، اما آيا خواهم خوند؟ ايا دُرست خواهم خوند؟ اين تدريس آزمايشگاه و دوباره بازگشت به حال و هواي الکترونيک و محاسبه‏ي گين و باياس، هواييم کرده. رئيس گفت يا برو خونه بشين درستو بخون يا اينجا بيا کار کن! نه بابا اينجوري نگفت بنده‏ي خدا! گفت کج دار مريض حال نمي‏ده اما درهرصورت درخواستتو بنويس تا به رئيس بزرگ ارجاع بدم. من هم نشستم يک نامه‎‏ي رسمي با دلايل عديده نوشتم که از فلاني به فلاي. من فلاني به اين و آن و اون دليل که چهارميش از همه مهمتره خواستارم ساعات کاري‏ام تقليل بيابد. حالا فردا بايد ببينم رئيس بزرگ موافقت مي‏کنه يا نه. تا بعد برسیم به درس خوندن...

5 :

Anonymous said...

پس کامنت من کو؟
نوشته بودم زندگی همینه دیگه..تصمیم گیری انتخاب و احیانا عوض کردن مسیر.با هر تصمیم جدیدی که میگیریم مسیر زندگیمونو رقم میزنیم...و شعارهایی از این دست که خودت بهتر میدونی...

Anonymous said...

آفرین و تبریک.همین تصمیم گرفتن خودش کلی کاره.

Anonymous said...

من هنوز منتظرم وسط درسهام برم سر کار..منتظر جوابم...
تصمیمت یه جورایی عکس تصمیم منه
ولی موفق باشی..
از وبلاگت خوشم میاد:)

Anonymous said...

می گم اگر الان نخونی دیگه فکر نکنم بشه شروع کرد. یعنی می شه اما خیلی سخت

Anonymous said...

دوستت دارم! و چون دوستت دارم، بهت پيشنهاد (توصيه؟ امر؟) مي كنم كه به درس خوندن براي كنكور ارشد اشتغال ورزي- چون مهم است و اهميتش هم زياد است...