اين روزها
ميخوام اينقدر آن باشم تا وقتي اکانت تموم کنم. الکي وصل باشم و با send و recieve صفر فقط موسيقي گوش بدم. چراغم روشن باشه تا بعد از مدتي با يکي گپ بزنم. ده روزي هست ميرم سرکار. سرکار رفتن من مصادف شد با ماهرمضون. ماه رمضون هم يعني گرسنگي، سردرد. بوي دهان، با شکم پر خوابيدن بعد از سحري و با شکم خالي خوابيدن قبل از افطار. صبح هفت و 45 بايد مرکز باشم و هستم. درحاليکه اگه هشت و نيم هم باشم کسي به م گير نمي ده. خودم مرض دارم و دلم ميخواد منظبط باشم، درجايي که چندان خبري از نظم و نظارت نيست. 45 دقيقه طول مي کشه تا برسم به مرکز. دو روز درهفته هم صبح آز دارم و بايد 7 مرکز باشم. اين دو روزو ماشينو از باباهه ميگيرم. مي بيني توروخدا، به خاطر چهار نفر بايد شنبه صبح ساعت هفت کلاس تشکيل بدم. «اينجا رو زياد جدي نگير، اينجا برات يک سکوي پرش باشه، پول خوبي که نميدن.. به فکر تحصيلات عاليه باش» اينو مسئول اداري مرکز که مدارکمو ازم گرفته ميگه. ديگه برام عادي شده که حداقل هفته اي يکبار يکي يادم بندازه که ارشد قبول نشدم و بايد مي شدم و شکست خوردم. هفتهاي يکبار بايد يکي اين شکست کذايي رو توي فرقم بکوبه. هر روز با خودم ميگم که بعد از افطارا رو شروع مي کنم به دوباره خوندن، اما بعد از افطار که مي شه باشکم پر مي شينم پاي کامپيوتر به DVD نيگاه کردن يا ور رفتن با جزوات آزمايشگاه تا براي تنها گروه آزمايشگاهي که جزوه ندارن و به من رسيده دستور کار بنويسم.
اگر کسي با من کاري داشت، لطفا از ايميل ( boybrave *at* gmail *dot* com) استفاده کنه. يا بره توي سايتم و به فارسي پيغامشو بفرسته. من با Messenger مشکل دارم. (شايد هم messenger با من مشکل داره!)
3 :
پس روزه می گیری؟
قبل از اینکه بشینی برای فوق بخونی با چند تا فوقی صحبت کن حتما. نه برای اینکه نظرت عوض بشه، برای اینکه تصمیمت مستقل از نظر این و اون بشه میگم.به هر حال فوق برقه! و هم قبول شدنش و هم ادامه ش واقعا انگیزه میخواد.
به خودت فشار زيادي نيار فرزندم. همين.
برادر! یک فروند Let it be گوش بده و بی خیال باش!
Post Comment