Friday, November 11, 2005

Multi Tasking

نمي‏شه فقط يک کار رو انجام بدي؟ نمي شه با يک دستت يک گاري هندونه برنداري؟ نمي‏شه وقتي که يک پروژه‏ي کاري داري و بعد از ظهرها هم قراره براي ارشد بخوني، پروژه اينترنشيپ برنداري؟ طراحي وب نکني؟ براي شرکت فلان استاد سابق کاري نامه‏نگار نکني؟ دنبال مطلب براي کتاب بلاگرا نباشي؟ .. بامزه اينجاست که توي همش‏شون هم شديدا گند مي‏زني. اينترن‎‏شيپ ِ که توي گل مونده، پروژه‏ي کاري هم پيش نمي‏ره...
نه‏خير. من نمي‏تونم آروم بشينم. مگه‏مي‏شه وقتي يک ايده‏خوب براي يک سايت داري بري بشيني مدار بخوني؟ مگه مي‏شه تمبرهندي نخورد؟ مي‏شه CarMusic گوش نداد؟ مي‏شه وبلاگ نخوند؟ مي‏شه زير ناخونارو تميز نکرد؟ مي‏شه پروتل کار نکرد؟ مي‏شه جواب ايميل رو نداد؟ مي‏شه چت نکرد؟ مي‏شه آزمايشها رو قبل از انجام شبيه‏سازي نکرد؟ مي‏شه موتورDC قيمت نکرد...
نمي‏فهمم چه‏کار مي‏کنم.

اين چند خط رو هم از داور داشته باشين:
«يک روز ژاک شيراک و جرج بوش و احمدي نژاد رفتند پيش خدا.
جرج بوش از خدا پرسيد: خدايا! تا دو سال ديگر در کشور من چه اتفاقي مي افتد؟ خدا گفت: تا دو سال ديگر چند طوفان ديگر در کشورت مي آيد، خانه هاي مردم را سيل از بين مي برد، وضع اقتصادي خراب مي شود، مردم از صبح تا شب به تو بد و بيراه مي گويند، و احتمالا ديگر به تو راي نمي دهند. بوش با شنيدن اين حرف افتاد روي زانوهايش و زار زار گريه کرد.
ژاک شيراک از خدا پرسيد: خدايا! تا دو سال ديگر در کشور من چه اتفاقي مي افتد؟ خدا گفت: تا دو سال ديگر تمام شهرهاي کشور تو دائما شورش خواهد بود، مردم ماشين ها را آتش مي زنند، تعدادي از مردم و پليس کشته مي شوند، وزير کشور و نخست وزيرت استعفا مي دهند و مردم دچار فقر و بيکاري مي شوند. شيراک با شنيدن اين حرف افتاد روي زانوهايش و زار زار گريه کرد.
احمدي نژاد از خدا پرسيد: خدايا! تا دو سال ديگر در کشور من چه اتفاقي مي افتد؟ با شنيدن اين حرف خدا افتاد روي زانوهايش و زار زار گريه کرد.»

پسرشجاع بعد از خوندن اين چند خط زازار خنديد!

1 comment:

Anonymous said...

سولوژن هم کاری مشابه کرد!