Thursday, May 05, 2005

خواب

ساعت نه صبح از خواب بيدار شدم وساعت 12 هم ناهار خوردم الآن هم خوابم مياد. ديشب بدک نخوابيدم. طرفاي صبح بود که دو سه باري از خواب بيدار شدم. يکبار با صداي رعد و برق و بارش بارون بيدار شدم. يک بار ديگه هم باخواب بدي که ديدم. سگي که به طرف م مي يومد و من هم قايم مي شدم. آخرين بار هم خواب خرسهاي قطبي‏اي که به يک گوسفند گنده حمله کرده بودند. نمي دونم چرا سوژه‏ي خوابهاي ترسناک من حيوانات وحشي مخصوصا سگ و شير هستند. احتمالا دليلش برگرده به اينکه رازبقا و برنامه‏هاي مستند زياد نگاه مي‏کنم. چه مي‏شه کرد که به جز فوتفال، تنها برنامه هاي بدردبخور تلوزيون همين مستندهاشه. البته بي انصافيه اگه يادی هم از پرستاران نگيم. دراون شبي گندي که چلسي باخت، STEPH پرستار مهربون مجموعه‏ي پرستاران هم مرد. خيلي ماثر کننده بود. برم بخوابم، نه برم اخبار ورزشی گوش بدم ببینم از بازی دیشب چی می گه. چی می خواد بگه؟ نه بهتره برم بخوابم. تا اینکه شب سرحال باشم و بد بخوابم و خواب گرگ و خرس قطبی ببینم.