Wednesday, April 27, 2005

امشب، افسردگي خونم بالارفته. حس گريه دارم، ونجليز گوش مي دم و بغض مي‏کنم. از صبح با انواع و اقسام ويندوزها ور مي‏رم، نصب مي کنم و فرمت. تا بالاخره الآن که ساعت 10 شب باشه يک فقره ويندوز2000 با سرويس پک 3 باهم راه اومده. .. تلفن زنگ مي‏زنه...
يکي از رفقا بود. زنگ زده‏بود تا از جلسه‏ي حل تمريني که امروز گذاشته و MATLAB هم تدريس کرده تعريف بکنه. کمي گپ زديم وکمي سبک شدم...
تا بحال دوسه مورد شاهد رفاقت‏هاي دختر-پسري آميخته به محبت دوستان‏م بودم. روابطي که اولش خوب و زيبا بوده اما در انتها يک تراژدي تمام عيار شده. چرا اين دوستي هاي دختر-پسري که در ابتدا خيلي پاک و زيبا و دوست‏داشتني است، سرانجام خوشي پيدا نمي‏کنه؟ دلم يک Happy End تمام عيار مي‏خواد! همين سرانجامهاي ناخوش باعث مي‏شه که دردوستي‏ها محافظه کار باشم و از يک حدي فراتر نرم.
مي‏ترسم از سرانجام ِ تراژيک ِ يک رابطه‏ي عاشقانه.
هفته‏نامه‏ي بازارکار نخريد چون هيچ‏کاري در آن نمي يابيد. حتي اگر يکي از رفقايتان به شما گفته باشد که «فراوون کار مهندسي برق مخصوصا در تهران توش پيدا مي‏شه» نگرديد که نيست! با اينحال در صفحه‏ي آگهي‏هاي استخدام سايت jobiran مي توان چيزهايي يافت. زياد نااميد نباشيد.
عبارتي که باعث مي‏شد لاگين GMAIL فيلتر بشه، کلمه‏ي رکيک xx بود. پاسخ رو با استفاده از جستجوي گوگل پيدا کردم!
برم به بازي چلسي-ليورپول برسم.

4 :

Anonymous said...

ولي تو تهران براي مهندس برق كار زياد هست!مخصوصا قدرت.

عليرضا said...

به نظر من یه رابطه ی عاشقانه چیزهای رو بهت یاد میده که حتی اگه happy end هم نباشه، به تجربه کردنش می ارزه.

عليرضا said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Anonymous said...

واقعا" ازت نا امید شدم بچه. یعنی تو از ترس اینکه مبادا چی بشه میخوای عاشق نشی؟ یا با هیچ دختری رابطه ات رو از حد دوستی ساده بیشتر نبری؟

دیگه برات کامنت نمیذارم تا اخلاقتو درست کنی.