Saturday, July 24, 2004

آخه انصافه آدم کيک خونه گي بياره، توي يک ظرف قشنگ بذاره، روي ميز به همه نمايش بده، اما به همکارش يک تعارف نکنه؟

هنرمندي غيورمردان و پهلوانان ايراني در بازي عمان-ايران رو ديدين؟ واقعا که شاهکاري بود اين بازي! صحنه هايي که توي بازيهاي ليگهاي خشن کشورهايي آمريکاي جنوبي و آفريقايي به ندرت مي شه ديد دلاور مردان ايراني ِ شهيد پرور و غيره به تمام دنيا عرضه نمودند! ما که بسيار لذت برديم!

"دائي يي ات"* ما هم يک ماهه شد. تبريک مي گم آق دايي يک ماهه!
* کي گفته ما لغات و مصادر عربي به وفور در جملاتمون استفاده مي کنيم؟

آن مي شي، مي بيني چراغش روشنه، چراغتو روشن مي کني. و منتظر مي شي تا اون اول شروع کنه. خبري نمي شه. رو غرورت پا مي ذاري و "سلام / خوبي؟" اما جوابي نمي ياد، "هستي؟". باز هم خبري نمي شه. بعد از چند دقيقه طرف آف ميشه. کنف مي شي و تازه دوزاريت مي افته که حضرتش فبل از اينکه دي سي بشه چراغشو خاموش نکرده.
نتيجه: خانوما و آقايون؛ قبل از ديس کانکت کردن لطفا چراغهاي اضافه رو خاموش کنيد (بابا برقي!)

يادته گفتم به استاده گفتم پروژه رو عملي کن و از چاله پريدم توي چاه؟ من توي اون جلسه يک شيرجه ي ديگه هم زدم، دم در قبل از خارج شدن يک دفعه ناخودآگاه به استاده گفتم "مي خواي وبسايتتو برات فعال کنم؟ من اينکاره ام!"، اونم از خدا خواسته گفت "آره". حالا دارم ته يک چاه عميق دست و پا مي زنم که علاوه بر انجام يک پروژه عملي شده بايد يک وبسيات هم به حضرتش تحويل بدم.
نتيجه گيري: پسرشجاع هروقت يک آدم جالب توجه مي بينه، قبل از اينکه به سلامش جواب بده به ش مي گه مي خواي برات وبلاگ بسازم؟

رقابت هم بد چيزي نيستا! ديدن اعلامي هاي دفاع پروژه ي بچه ها باعث شد به خودم بيام و امروز چند صفحه از گزارش پروژه مو تايپ کنم و به خودم قول بدم که تا آخر مرداد پرونده ي پروژه امو ببندم.