با دستهاي خودم از توي چاله در اومدم شيرجه زدم توي چاه! به استاده گفتم من با پروژه ي مطالعاتي حال نمي کنم و هيچ انگيزه اي براي انجامش ندارم اگه بشه عملي بشه و يک دستگاهي هم بسازم، اونم از خدا خواسته گفت چه بهتر! حالا در به در دنبال دو تا سنسور مغناطيسي هستم. توي انبار دانشکده يک چيزايي پيدا کردم و خيلي هم اميدوار شدم اما کمي بيشتر که مطالعه کردم فهميدم اينهايي که ما داريم نسل اول آي سي هاست مال سال 1978 با حساسيت افتضاح! صبح رفتم پاساژ مهتاب اما چيزي نيافتم. ديدم دست خالي که نمي شه برگش خونه، حالا که محصولات الکترونيکي پيدا نمي شه کمي محصولات فرهنگي بخرم، در نتيجه دو تا کتاب داستان خريدم (يکي 410 صفحه و يکي ديگه هم 96 صفحه، حالا چرا تعداد صفحاتشو گفتم خودمم نمي دونم!) و يک عدد شماره ي جديد مجله ي هفت + يک VCD از جناب هورويتز، کنسرتو پيانوي شماره سه، با اين حساب فکر مي کنم موقع دفاع پروژه هم برم در مورد چالشهاي داستان نويسي مدرن ايران صحبت کنم! خلاصه اگه کسي مي دونه KMZ5x ازPHILIPS و HMC1001 از Honeywell رو چه طوري مي تونم پيدا کنم به کمکم بشتابه!
Monday, July 19, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 :
Post Comment