تابستان
باز تابستون شد و شب خوابيدن سخت. هرخاطرهاي که از بيخوابي شبانه دارم برميگرده به تابستون. تابستونه که بهنظرم شب زندهاست، گرمه و همچنان امتداد روزو ميشه درش حس کرد. حالا که خوابم نميبره چهکاري بهتر از وبلاگنويسي. مدت نسبتا درازيه که ننوشتم. اين مدت لابد اتفاقات زيادي هم افتاده اما من ننوشتم و کسي هم نخونده! الآن هم مينويسم و کسي ميخونه يا نميخونه. مهم اينه که من الآن يکجوري وقتمو پر کنم. امروز آخرين امتحان اين ترم رو دادم، ترم دوم به سلامتي تموم شد و ارشد هم نصف شد. براي يک سري درس و مشقها هنوز بايد تهران بمونم. دلم لک زده براي رخوت خونه. ميدونم که خونه برم بعد از دو روز حوصلهام سر ميره اما فعلا که ندارماش ميخوامش. اتاق تک نفره. شام و نهار و صبحانهي آماده در خونه. پدر و مادر پير و مهربون. سکوت و سکون خونه...
2 :
کامنت به روش پسر یخی:
بهت تبریک می گم و امیدوارم از تلاشی که کردی راضی بوده باشی و اینا.
از طرف یخمک!
آها،یادم رفت اینو بگم:در مورد دور بودن از خونه،سعی کن قوی باشی!!!
اين بىخوابى شبهاى تابستان به نظرم پديده فراگيرى است. ولى انصافن شبهاى تابستان حال و هواى ديگرى دارد و زنده داشتنشان همچين كملذت نيست: پرسه زدن در خانه به خواب رفته، نشستن كنار پنجره، كتاب ...
Post Comment