يک شعر
بيباورم
که چه نقشي ميپرورند
آدميان زودگذر
چه مشتاق
از هيچ پوچي ميآفرينند
از پوچ افتخار
چه ساده
از ديگري خدايي ميسازند
يا بردهاي
چه لايهلايهاي ميتنند از اجبار
و غرقهاند در اين اجبار
چه سخت ميغلتند با لطافت زندگي
چه غميناند
جه پايبند
چه ساده ميآزارند و ميرنجند
چه بيباورند به آنچه هست
اميدوار به آن که نيست
گاهي اين ميان
کسي را ميبينم
خوشدل
بينياز از حيرت
نا توان از تملق
ساده و بيپرده
آزاده و عاشق
خندهرو
دلنشين
بياختيار
دلم ميسوزد
به حال ديگراني
که مچاله ميان اين آب روان
پا به لجن گرفتار ماندهاند
ماندانا محيط / مجلهي هفت ش. 35/ ص. 88
2 :
آب روان!کدوم آب روان؟تو اینجا آب روان ای می بینی؟
من به این جور آدما میگم:خوشحال!خوشحال کسایی هستن که لیوان خالی رو پر می بینن!
to va sher! va in entekhaabe bedoone shak dorost! damet garme baba..heyraan be maandim!
Post Comment