صابون، رزيدنت اِويل، پیالسی ...
بوي اين صابونه منو ياد رزدينت اويل سه مي اندازه. مسخرهاست نه؟ سه سالي ميشه که با درجازدن سيستمام هيچ بازياي نکردم، با اينحال هروقت توي خونه اين نوع صابون صورتي با بوي خاصش استعمال ميشه ياد رزيدنت اويل سه ميافتم. آنريل تورنمنت، ايج آف امپايرز، مکس پين، ... يادش بخير چقدر بيکار بودم دو سه سال پيش.
دقت کردي تازگيها چقدر ميگم «يادش بخير»؟ يعني به اين زودي پير شديم؟ در عنفوان جواني!؟
ترافيک نسبتا زياد بود و مدت زمان سبز بودن هم کوتاه، قبل از اينکه چراغ سبز بشه به پدرم گفتم، الآن که چراغ سبز بشه همه شروع مي کنن به بوق زدن. تا چراغ سبز شد هيچ ماشيني بوق نزد و ماشينها به آرامي و با فرهنگ شروع کردن به راهافتادن.
مدتيه که دارم حس ميکنم مشهدي جماعت داره با فرهنگ ميشه. پشت چراغ، پشت خط عابر ميايستند. در هنگام ترافيک مرتب و در لاين خودشان قرار ميگيرند. خلاصه يک اتفاقاتي داره ميافته.
ميرم کلاس PLC، اين کلاسها باعث شده تا دوباره چهار سال برقي که خونده بودم يادم بياد و کمي هم از رشتهي تخصصيام لذت برم. کسي کتاب مدار منطقي منو نديده؟ نمي دونم به کي دادم و نگرفتم. کتاب الکترونيک ديجيتال توکهايم رو چي؟ اينقدر کتابامو بذل و بخشش کردم حالا که لازم دارم نيست.
4 :
سلام/وبلاگ خوبی داری.به منهم سر بزن ;)
...حتی جدای از "یادش بخیر" ها من از تک تک خطوطت بوی پیری رو احساس میکنم...
مرسی که به من سر زده بودی!باز هم سر بزن!!تو وبلاگم منتظرت هستم!...
میخوام از این ببعد اینطوری کامنت بذارم!
یادش به خیر را هستم...خیلی هم .درمورد با فرهنگ شدن مشهدیها سخت در اشتباهی...نکه چیز خاصی ندیدم هنوز
كلاس plc براي چي؟ مي گفتي خودم بهت آموزش مي دادم D:
تازه چون آشنايي ممكن بود تخفيف هم بهت تعلق بگيره.
Post Comment