Sunday, July 03, 2005

صابون، رزيدنت اِويل، پی‏ال‏سی ...

بوي اين صابونه منو ياد رزدينت اويل سه مي اندازه. مسخره‏است نه؟ سه سالي مي‏شه که با درجازدن سيستم‏ام هيچ بازي‏اي نکردم، با اينحال‏ هروقت توي خونه اين نوع صابون صورتي با بوي خاص‏ش استعمال مي‏شه ياد رزيدنت اويل سه مي‏افتم. آنريل تورنمنت، ايج آف امپايرز، مکس پين، ... يادش بخير چقدر بيکار بودم دو سه سال پيش.
دقت کردي تازگي‏ها چقدر مي‏گم «يادش بخير»؟ يعني به اين زودي پير شديم؟ در عنفوان جواني!؟

ترافيک نسبتا زياد بود و مدت زمان سبز بودن هم کوتاه، قبل از اينکه چراغ سبز بشه به پدرم گفتم، الآن که چراغ سبز بشه همه شروع مي کنن به بوق زدن. تا چراغ سبز شد هيچ ماشيني بوق نزد و ماشين‏ها به آرامي و با فرهنگ شروع کردن به راه‏افتادن.
مدتيه که دارم حس مي‏کنم مشهدي جماعت داره با فرهنگ مي‏شه. پشت چراغ، پشت خط عابر مي‏ايستند. در هنگام ترافيک مرتب و در لاين خودشان قرار مي‏گيرند. خلاصه يک اتفاقاتي داره مي‏افته.

مي‏رم کلاس PLC، اين کلاس‏ها باعث شده تا دوباره چهار سال برقي که خونده بودم يادم بياد و کمي هم از رشته‏ي تخصصي‏ام لذت برم. کسي کتاب مدار منطقي منو نديده؟ نمي دونم به کي دادم و نگرفتم. کتاب الکترونيک ديجيتال توکهايم رو چي؟ اينقدر کتابامو بذل و بخشش کردم حالا که لازم دارم نيست.

4 :

Anonymous said...

سلام/وبلاگ خوبی داری.به منهم سر بزن ;)
...حتی جدای از "یادش بخیر" ها من از تک تک خطوطت بوی پیری رو احساس میکنم...

فائزه said...

مرسی که به من سر زده بودی!باز هم سر بزن!!تو وبلاگم منتظرت هستم!...
میخوام از این ببعد اینطوری کامنت بذارم!

Anonymous said...

یادش به خیر را هستم...خیلی هم .درمورد با فرهنگ شدن مشهدیها سخت در اشتباهی...نکه چیز خاصی ندیدم هنوز

Anonymous said...

كلاس plc براي چي؟ مي گفتي خودم بهت آموزش مي دادم D:
تازه چون آشنايي ممكن بود تخفيف هم بهت تعلق بگيره.