کارمنديت
ساعت هشت مياي سرکار. ساعت چهار بعد از ظهر ميري. 5 روز درهفته کار ميکني، دور روز آخر هفته کار نمي کني. هرکاري که ما ميگيم بايد انجام بدي. علاقه و سليقهي تو اهميتي نداره، کاري رو که ما ميگيم بايد انجام بدي و براي ما فقط مشتري مهمه. هفت سال تعهد خدمت داري و بايد هفت سال، هر روز همين کارو تکرار بکني. توکارمندي و ما کارفرما.*
16 سال کارمند مدرسه و دانشگاه بودم و حالا دنبال سازماني، کارخونهاي، ادارهاي ميگردم تا کارمند اونجا بشم. با کارمند بودن نميتونم کنار بيام. با بايدهاش و خط و مرزهاش و از همه بدتر با تکرارهاش. حالا به جايي رسيدم که بايد اين کارمند بودن رو انتخاب کنم. کاري که دوست ندارم انجامش بدم. دانشگاه و آزادي تحقيق و ولگردي رو ترجيح مي دم. (نه بابا!) اما کارمنديت!؟
يعنی میشه يک شرکتی زد و خودت کارآفرینی کنی و کارفرمای خودت باشی!؟ با چه سرمایهای!؟ از اون مهمتر چه کاری!؟
* هيچکارفرمايي اينجوري با کارمندي صحبت نکرده، اينها خلاصهي خشانتبار شدهي چند تجربه است.
5 :
منم از زندگي كارمندي خيلي مي ترسم. اما خب اين خيلي به خودتم بستگي داره. مهندسي رو ميشناسم كه بخاطر خلاقيت و هوشش از كارمند ساده توي يه سازمان خيلي عريض و طويل به يه مدير رده بالا ارتقا پيدا كرد و حالا همون كارايي رو انجام ميده كه دوست داره.
می دونی
من رو خیلی می ترسونی ، اینکه یه همرشته ایم بعد فارغ التحصیلیش حالا از شرایط بد کار تو کشور می ناله منو می ترسونه ...
یه کم بیشتر بگرد، برای ما هم بنویس ...
mohem hamoon sarmyas ke nist
دست به خرجت چطوریه؟ اگه مثل من یه پول تو جیبی گرفتن از بابات اونم درست سر برج عادت کرده باشی ! کارمندی زیادم بدک نیست ، اب باریکه است ...
(چقدر من این جمله رو دوست دارم: مهم نیست کجا هستیم مهم اینه که ، اونجایی که هستیم از همه بهتر باشیم)
خب اینم شجاعت خاص خودش رو می خواد :)
Post Comment