Sunday, June 26, 2005

مرگ

جيغ بزن، جيغ بزن، گريه کن، گريه کن.
اما نه جيغ مي‏زنه ونه گريه مي‏کنه. فقط صداي ضجه‏هاي نامفهوم ِ بريده بريده مي‏ياد.

آقاي افشار، همسايه‏ي چاق و ساده‏ي ما مرده. ديشب سکته کرد ومرد. خونه‏شون دقيقا کنار پنجره‏ي اتاق منه و صداي گريه‏ها و فغان‏ها مستقيما مي‏ياد توي گوش من. پنجره رو مي‏بندم، هدفون‏ها رو به گوشم مي‏چسبونم و سعي مي‏کنم نشنوم اما بازهم در بين track ها صداي گريه‏ها مي‏زنه توي گوشم. از همه وحشتناک‏تر صداي گريه‏ي مردهاست.
اينجور مواقع که مي‏شه آدم نگران مادر و پدر خودش مي‏شه، و اين سوالو از خودش مي‏پرسه که اگر پدر يا مادر من ...، اونوقت من چه خواهم کرد؟ سوالي قديمي و عذاب‏آورکه هميشه اين‏جور مواقع زنده مي‏شه. سوالي که از پاسخش فرار مي‏کنيم و خودمون رو به روز حادثه مي‏سپاريم. جالب اينجاست که در مواجه با مرگ نزديکان هيچوقت من از خودم نمي‏پرسم که اگر خودم بميرم چه بلايي سرم مياد، بلکه مي‏‎پرسم چه بلايي سر نزديکانم مياد، يا بلعکس، اگر اون‏ها بميرند، من چه خواهم کرد، نمي‏پرسم آنها که مرده‏اند چه مي‏شوند. سوالي که کسي پاسخي براش نداره. آيا لزومي هم داره که پاسخي داشته باشه؟ عزيزي رو براي هميشه از دست دادي و اينه که مهمه، اينه که ناراحت‏ات مي‏کنه...
نمي‏دونم، اين‏روزا با اين سروصدا ها و آه و ناله‏ها، تو خونه نشستن خيلي عذاب آور شده...

2 :

Anonymous said...

are , vaghan dardnake ...

Anonymous said...

خوبه تو حداقل این سوال رو الان از خودت می پرسی ! بعضی ها که وقتی عزیزشون رو از دست دادن تازه یادشون میاد که ...
تو این سوال رو زود از خودت پرسیدی پس فرصت داری قدر پدر و مادرتو خوب بدونی و تا می تونی از محبتت سیرابشون کنی که روزی حسرت روزهای با هم بودن رو نخوری