بعد از کلي زور زدن و تحمل انواع فشارهاي روحي و رواني يک بخش از پروژه رو مي نويسي و به استاد معظم مي دي و در انتظار همفکري و بحث و گيرهاي علمي داري، اما در مقابل چي دستگيرت مي شه؟ استاد معظم از اول تا آخر مقاله ات فقط غلطهاي املايي و نگارشي مي گيره. ملاحظه بفرماييد:
امروز يک يه ربعي وقتمون صرف اين شد که بفهميم توي WORD چطوري مي شه يک حرفو به يک کلمه نچسبوند در حاليکه به ش بچسبه! (اونايي که تايپيست هستند مي فهمن چي مي گم)
براي عکس گرفتن از زنبور بايد از تکنيک انتظار و زوم استفاده کني. يعني اول يک نظر جهانشمول به تمام گلها بندازي و ببيني زنبورا دور و بر کدوم گل بيشتر مي گردن. بعد از اينکه يکي رو انتخاب کردي بايد با حفظ فاصله ي مناسب يک گوشه چهار چنگولي بشيني و دوربين رو روي گل مورد نظر زوم کني. انگشتت هم روي شاتر مترصده حضور زنبوره است. خلاصه که بعد از کمي صبر نتيجه خواهي گرفت:
خلاقيت:
کي گفته سانسور بده؟ سانسور يکي از بهترين عاملهاي پرورش خلاقيت در نوع بشره. به يک مثال دقت کنيد. توي يکي از صحنه هاي فيلم "داستانهاي عامه پسند" (Pulp Fiction) جولز (يکي از شخصيتهاي فيلم) مي گه: "تو فکر کردي رئيس بزرگ bitch هست که تو بتوني اونو Fuck کني؟" (نقل به مضمون) حالا حدس بزنين مترجم (يا مدير دوبلاژ) خلاق چي جايگزين اين ديالوگ کرده؟ "تو فکر کردي رئيس بزرگ الاغه که بتوني ازش سواري بگيري؟" حالا هي بر ضد سانسور پتيشن درست کنين!
ديروز دوتا فيلم ديدم که هيچ ربطي که به هم ندارن بماند، يه جورايي در مقابل هم قرار مي گيرند. اما من از هردوتاش کلي لذت بردم. اوليش راشومون از استاد بزرگ کوروساوا بود. هروقت از کوروساوا فيلم مي بينم قبل از هر چيز از تصوير برداري و کادر بندي هاي معرکه ي فيلمش لذت مي برم بعد هم طبق معمول از کلوزآپها و در نهايت هم انسانيت عميقي که در فيلمهاش جاري هست. در يک نماي چند ثانيه اي از يکي از کلوزآپهاي آدمهاي عادي ِ کوروساوا مي شه تمام غم وغصه ي بشريت رو ديد. فيلم دوم هم عصر يخبندان(Ice Age)، يک انيمشين معرکه و شوخ و شنگ بود. که کلي خنديدم. وجه اشتراک هردو فيلم هم کم بودن نسبي شخصيتها و ماجراي ساده شون بود.
Wednesday, August 11, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 :
Post Comment