Wednesday, June 02, 2004

اصطکاکها و جرقه هاي فراووني توي ذهنم داشتم، چه گزارشهايي بايد بنويسم؟، کدوم درسا پروژه داره؟، تاريخهاي تحويلش براي چه موقعيه و ... نشستم پشت ميز و همه رو نوشتم، به ترتيب اولويت پاکنويس کردم و شد يازده مورد، که سه تاش اختياريه، کم نيست! بعد از اونهم برنامه ي امتحاني رو نوشتم و حالا دو کاغذ مرتب برنامه دارم که با چشسبهاي برق سياه به ديوار اتاقم زده شده. آخيش مغزم سبک شد! حالا مي تونم پاشم برم و به طراحي اين وبلاگ برسم. هرچند که احساس مي کنم يادگار از اينکه من سرمو با اينکار گرم مي کنم احساس عذاب وجدان ِ از درس انداختگي منو داره، اما برخلاف تصور اون اين کار براي من حکم سرگرمي و اوقات فراغت رو داره! آدميزاد که آفريده نشده مدام الکترونيک صنعتي بخونه! بلکه لحظاتي هم هست که مي شيني پشت کامپيوتر، کولرو روشن مي کني، يه چاي هم مي ريزي براي خودت و به همراه موسيقي مشغول ور رفتن با Front Page مي شي. بي خيال دنيا و مافيها!
همين قطعات الکترونيکي رو تصور کن، به فرض ترانس، به محضه اينکه يک جريان مستقيم ازش بگذره اشباع مي شه، يعني بايد جريان متناوب ازش بگذره تا درست کار کنه، گاهي مثبت، گاهي منفي، حالا آدميزاد با اين همه پيچيدگي، از يک ترانس کمتره، که مدام بخواد با يک چيز سرشو گرم کنه؟ خوب معلومه ديگه اشباع مي شه، البته بعضي جامعه شناسا گفتن که آدم همون ترانسه که "عادت" مي کنه، يعني با اشباع بودنش کنار مياد، اما من فعلا بهتره کمتر چرت و پرت بگم و برم الکترونيک صنعتي مو بخونم!