Sunday, May 09, 2004

کنکور امسال من از نظر رواني شکست خوردم. اولين شکستو موقعي خوردم که هيچ انگيزه اي براي خوندن نداشتم و با ياس و ملال دست و پنجه نرم مي کردم و متاسفانه زماني موتورم راه افتاد که حسابي دير شده بود. شکست دوم رو هم سر جلسه خوردم، دوتا درس رو تا حدودي خونده بودم و انتظار داشتم حتما اين درسا رو خوب بزنم اما زماني که چند تا تست ِ پشت سرهمو به جواب نرسيدم کاملا خودمو باختم مخصوصا زماني که به درس کنترل رسيدم، آخرين درس بود و تمام استرس و فشاري که داشتم سرش خالي کردم و تا مي تونستم بدون فکر زدم. بچه هاي نه ترمه اي که هيچ استرسي نداشتن و با فراغ بال کنکور داده بودن اکثرشون اين درسو بالاي 40 زده بودند اما مني که مثلا کنترل خونده بودم و تست زده بودم فکر مي کني چند زدم؟ منفي هفت! تا تونستم زدم، حماقت محض! و همين درصد منفي حسابي رتبه مو خراب کرد. حالا فقط افسوس مونده و ديگر هيچ!

به صدقه سري کنفرانس برق، تا آخر هفته تعطيليم، و اين يعني اينکه من کلي وقت دارم تا تمام مشقهاي ننوشته مو کامل کنم، فقط کمي انگيزه و انرژي لازم دارم که بايد بگردم تا بيابم!

بالاخره شبانه ها رو نزدم. مامان و باباهه راضي بودن که خرجشو بدن، اما من خودم تحملشو نداشتم، زير بار چنين خرج و منتي رفتن، هرچند که دهنده هم کاملا راضي باشه براي من محال بود. پاداش سي سال گچ و تخته ي مادرمو بگيرم و خرج تنبلي و بي انگيزگي خودم بکنم؟ فعلا تنها اميدم به بورسيه هاست. وزارت اطلاعات، وزارت دفاع و سپاه! جاهايي که چندان بين بچه ها مقبوليت چنداني نداره و اميد اندکي براي پذيرشش وجود داره، ببينيم چي ميشه...