Sunday, September 24, 2006

A Week Without Family

قطار چهارتخته. خواب بد. چمدان بزرگ. سمند زرد. 3تومن كرايه. موبايل خاموش. خوابگاه در خواب. آشنايي با هم‌اتاقي‌هاي جديد. دانشگاه شلوغ. ارشدها بعدازظهر. گردش در شهر. آب‌طالبي يخ. اولين ناهار درخواب‌گاه. عدسي و ماهي‌تن. باقي روزها نيز به همين ترتيب. گردش درشهر. در دانشگاه. به دنبال خوابگاه و واحد و سلف و کتابخانه و فيزِيولوژی ...
تا الآن مجذوب تازگي و تنوع محيط جديد شدم. چه درخوابگاه و بودن در کنار آدم‌هاي جديد و چه در شهر و بودن در محيطي جديد. کمي به خاطر شلوغي و بي‌نظمي محيط خوابگاه حالم گرفته‌است اما از طرف ديگه بودن در کنار يک‌سري جوون ديگه که شوخ‌اند و نزديک از بعضي جنبه‌هاي فکري برام جالبه.
از رشته‌هم تا الآن راضي هستم، به‌نظرم اون تنوع و جذابيتي رو که دنبالش هستم داره. فعلا همين. به مرور از جزئيات بيشتر خواهم نوشت.

5 :

اي دل غافل said...

خوب خوبه!

Anonymous said...

چند روز اول که محیط عوض می‌شه کلی سخته. ولی خب آدم مثل هر چیز دیگه‌ای بهش عادت می‌کنه

Anonymous said...

چرا برای مطلب فارسی عنوان انگلیسی می ذاری؟

Anonymous said...

ميگما آقا من اين فونت وبلاگت رو دوست ندارم!

TaLkHaK said...

آقا قبولیت رو تبریک میگویم
(هذیان سابق)