حوالي نيمهي آگوست
سال 2003:
در اين سال حدود يک ماهي وبلاگ نمينوشتم و موقتا خداحافظي کرده بودم. «اول کنجکاوي، بعد مشتاقي و ميخواي قدرت نمايي کني و از کارات لذت مي بري، بعد از اون به ش عادت ميکني گاهي هم لذت مي بري، بعد خسته ميشي و دست آخر هم دلزده.» 51 کامنتي که پاي مطلب تعطيلي خورده رو ميخونم. خاطرهانگيزه؛ مخصوصا کامنتهاي هالهي سرزمين آفتاب و نقطهبازيهاي حميد و آنالوگ.
سال 2004:
درگير تايپ و نگارش پروژهي کارشناسي بودم. عجب روزگاري بود تابستون گرم 2004. يک پروژهي مطالعاتي تايپي، خونهي بههم ريخته و بنايي و يورو2004 و ... مطالب کامنت نداره، چون سيستم کامنت دوني رو عوض کردم.
سال 2005:
« از دورههاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم بههم ميخوره. از اينکه يک روز خوشحالي و سرت گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم بههم ميخوره.» مطلب 8 تا کامنت خورده. بحثي بين m و متهم براه افتاده که خوندنيه.
سال 2006:
يک ساعت پيش فيلم سرد سبز، مستندی در مورد زندگي فروغ فرخزاد رو ديدم. فيلم به نظرم زيادي سانتيمانتال بود اما خود فروغ روم تاثير گذاشت. زيبا، آزاد و عصيانگر. خيلي جلوي خودمو مي گيرم که تمام شعر «اي مرز پر گهر» شو اينجا کپي پيست نکنم. انگور خوردم، فهرست شيندلر رو ديدم و Muse گوش مي دم.
1 comment:
خوش بحالت، چقدر حال میکنی توی این سال 2006!
توسط نیما
Post Comment