28 ارديبهشت 79
متن زير رو کلمه به کلمه از دفتر يادداشت 6 سال پيشم رونويسي ميکنم و تقديمش ميکنم به مرتضيي عزيز که امسال بايد از سدي به نام کنکور بگذره.
«من به بابا، بعد از صحبتهاي صبح که با مامان کرد(اين نوشتهها تخيلي است جا نخوريد!)
- نه اصلا مشکلي نيست من کمي عصبي شدهبودم. خوب چونکه زياد درس ميخوانم روي اعصابم فشار آمده بود الکي به مامان چيزي گفتم و مامان هم حمل ِ بر درک نکردن کرد عصباني شد. خوب حق داره نبايد فکر کنه نبايد بگذاره من حرفهام را بزنم نبايد فکر کنه من جوونم و بايد خالي بشوم. بايد فکر کنه که من اون و بابا رو درک نميکنم نبايد فکر کنه کي بزرگتره و کي کوچکتر. نبايد فکر کنه کي بايد براي ديگري درد دل بکنه. من گٔه خوردم که انتظار داشتم حرفهاي من روي شما تاثير کنه و شماها رو به فکر وادار کنه من غلط بکنم شما را درک نکنم. شماها که شبانه روز زحمت ميکشين و اصلا توي خانه نيستيد که ببينيد چه خبره ما همه فرشته بار اومديم و شما پدرمادرهاي زحمتکش هم اصلا به ما کار ندارين و ما در عين علف هرز بودن حالا مثل گل سرخ زيبا و برازنده شدهايم.
خوب من روانيم ک زياد درس ميخونم. من عصبي شدم. خوشبهحال شما که اصلا درس نخوندين و به قول ما خيلي از درسهايتان را هم افتاديد. اصلا غصهي نمرهي بيست را نخورديد اصلا غصهي بالا و پايين شدن رتبه را نخورديد. غصهتان بين 9.5 و 10 در نوسان بود و حالا من که ناراحت 19.5 هستم بايد هم در نظر شما رواني باشم. شما که به معلمي در دهکوره رضايت داديد و حالا که من خواهان مهندس و يا شايد دانشمندي باشم بايد در نظر شما رواني باشم. آره آره آره آره!.............
خوبه توام! زياده روي کردی. انتظار درک ديگري در اين خانواده بين دو قشر با حداقل 30 سال اختلاف سني و اختلاف فکري امري بعيد است و يک طرفه بودن آن هم (از طرف من) تنها راه حل است. يعني اينکه به کار مامان و بابا کار نداشته باشم آنها خيلي خوب ما را به روش بيروشي تربيت ميکنند و ما هم مثل آنها ميشويم و فرزندانمان را مثل آنها تربيت ميکنيم تا اين مشکل همچنان ادامه يابد....
ساعت 12:40 (ظهر) »
0 :
Post Comment