Friday, September 30, 2005

yes-to-day

ديروز ناراحت بودم:
چرا آدم‏ها باهم اينجوري مي‏کنند؟ چرا با خودشون اينجوري مي‏کنند؟ چرا بي‏خودري ناراحت مي‏شن؟ يا بهتر بگم، ناراحت مي‏شن اما توضيحي نمي‏دن؟ چرا اينهمه مشکلات دارن؟ چرا مشکلات رو خلق مي‏کنند؟ نه جدن نمي‏شه مشکلات رو تحويل نگيري؟ آدم چيزي رو که دوست نداره که تحويلش نمي‏گيره؟ مي‏گيره؟ چرا بايد پدره با خواهره سرهيچ و پوچ دعوا کنه؟ چرا فلاني بايد آدرس وبلاگشو عوض کنه و بعد هم يک ساعت با صداي بلند زار بزنه؟ چرا..؟

امروز نمايشنامه‏ي «شيطان و خدا» از سارتر را تمام کردم:
«... سکوت خداست. نيستي، خداست. خدا، تنهايي انسان است.»*
چطوره؟ معرکه است، نه؟«خدا، تنهايي انسان است.» بعد از مدت‏ها جمله‏اي در کتابي خوندم که باعث شد کتاب رو ببندم و نفس عميق بکشم.

*شيطان و خدا، نمايشنامه، سارتر، ص258

2 :

Anonymous said...

قشنگ ترین توصیف...

Anonymous said...

عزیزم خدا کتباً بیاد پیش شما اعتراف کنه که هیچ وقت وجود نداشته،پایینشم امضا کنه،شما دست از سر کچلش بر میداری؟؟؟