Monday, August 15, 2005

بزرگي گفته « تا آدمي ياد نگرفته با شک و پرسش و نسبيت زندگي کند، بايد با يقين زندگي کند» بله، يقين‏ها و پاسخ‏هاي مذهبي رو که کنار گذاشتي (مذهب: من مي‏دونم تو از کجا اومدي، براي چي اومدي و کجا مي‏ري) بايد پاي لرز خربزه‏ي نسبيت و شک و نوسان و عدم‏قطعيت هم بنشيني. فقط بعضي وقت‏ها اين عدم ثبات‏ها به جايي مي‏رسه که کسي ممکنه بگه «بدون يک بينش معنوي -هر چند دروغ يا احمقانه-نميشه زندگي با ثبات و آرامي داشت.حتي اگه اون بينش گاو پرستي باشه» حق تا حدودی با توئه دوست من، ولی‏کن ميوه‏ي ممنوعه رو که خوردي و هضم کردي ديگه نمي‏توني بالا بياريش و بايد عواقبش رو هم بپذيري. برکلي گفته* «از آنجا که فلسفه جزمطالعه‏ي حکمت و حقيقت نيست، توقع ما اين است که فلاسفه داراي سکون و ثبات نفس و معلومات بسيار روشني باشند و حال آن‏که اين عوام‏الناس هستند که اغلب آسوده‏خيال‏ترند» همين. توي مايه‏هاي سنگين زيرين آسياب مي‏خواهد و مرد کهن و اينا..
* آره بابا يک کتاب فلسفه گرفتم، هرچند که کتابش طنزه.

2. متاسفم جناب Anonymous من به‏اندازه‏ي BLOGGER دموکرات نيستم.

3. براي مبارزه با اسپَم اينجا کليک کنيد!

4. همونطور که قابل پيش‏بيني بود من حالم خوبه و حوصله‏ي انجام خيلي از کارها رو دارم، از نظرات دوستان هم متشکرم و از اين‏که مي‏بينم اين‏همه هم‏دست دارم بسيار لذت مي‏برم!

2 :

Anonymous said...

من نفهمیدم بحث فلسفی ات چی بود؟ولی خربزه خوردنو هستم..

Anonymous said...

حالا يه چند وقت هم تو وادي فلاسفه بچرخ ببين چيزي پيدا مي كني يا نه.