Thursday, August 11, 2005

نوسان

لحظاتي در زندگي هست که کشوي کيبوردو مي‏کشي جلو و چنين چيزهايي تايپ مي‏کني:
حوصله‏ي نوشتن ندارم، حوصله‏ي طراحي وب ندارم. حوصله‏ي ور رفتن با آي‏سي‏ها و کيت روباتي که گرفتم رو ندارم. حوصله‏ي PLC رو ندارم، حوصله‏ي پروژه‏ي اينترنشيپ رو ندارم، حوصله‏ي هيچ‏کدوم از اين جرقه‏هاي گذراو وسوسه‏هاي کوتاه مدت و بي‏فايده رو ندارم. مدتيه که مدام با خودم تکرار مي کنم، که اين يک سال اخير فقط شکست خوردم. هيچ اميدي به آينده ندارم. هيچ پولي هم ندارم. خط تلفني که داشتم به خاطر پرداخت نکردن قبض‏ش قطع شده و دوباره از خط خانواده استفاده مي‏کنم و انتظارهاي طولاني و عذاب آور براي اينکه خواهره مکالمات طولاني‏شو تموم کنه تا چند دقيقه‏اي بتونم به شبکه وصل بشم. وقتي رفقا رو مي‏بينم که رتبه آوردن، کسايي که از من براي پروژه‏هاشون راهنمايي مي‏گيرن، ضربه‏ي شکست رو احساس مي‏کنم. ضربه‏ي سنگين شکست. بارها.
از دوره‏هاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم به‏هم مي‏خوره. از اين‏که يک روز خوشحالي و سرت ‏گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم به‏هم مي‏خوره.


ولحظاتي بعدتر هست که همه‏ي اون‏هارو پاک مي‏کني.
حوصله‏ي نوشتن ندارم، حوصله‏ي طراحي وب ندارم. حوصله‏ي ور رفتن با آي‏سي‏ها و کيت روباتي که گرفتم رو ندارم. حوصله‏ي PLC رو ندارم، حوصله‏ي پروژه‏ي اينترنشيپ رو ندارم، حوصله‏ي هيچ‏کدوم از اين جرقه‏هاي گذراو وسوسه‏هاي کوتاه مدت و بي‏فايده رو ندارم. مدتيه که مدام با خودم تکرار مي کنم، که اين يک سال اخير فقط شکست خوردم. هيچ اميدي به آينده ندارم. هيچ پولي هم ندارم. خط تلفني که داشتم به خاطر پرداخت نکردن قبض‏ش قطع شده و دوباره از خط خانواده استفاده مي‏کنم و انتظارهاي طولاني و عذاب آور براي اينکه خواهره مکالمات طولاني‏شو تموم کنه تا چند دقيقه‏اي بتونم به شبکه وصل بشم. وقتي رفقا رو مي‏بينم که رتبه آوردن، کسايي که از من براي پروژه‏هاشون راهنمايي مي‏گيرن، ضربه‏ي شکست رو احساس مي‏کنم. ضربه‏ي سنگين شکست. بارها.
از دوره‏هاي تناوبي افسردگي-شيدايي هم حالم به‏هم مي‏خوره. از اين‏که يک روز خوشحالي و سرت ‏گرمه و يه روز ديگه افسرده و «که چي بشه». از اين تکرارهاي تکراري حالم به‏هم مي‏خوره.

8 :

Anonymous said...

دقیقاً

Anonymous said...

خیلی وقت ها اون چیزی که فکر میکنی شکست است درواقع پیش درامد یک مرحله مهم و پیروزمندانه در زندگی ات است . رتبه آوردن و فوق لیسانس و دکترا و اینها یک بعد از زندگی است . وقتی که فوق لیسانس یا دکترا قبول نمیشی یعنی خدا این شانس را بهت میده که در بعدها و جنبه های دیگه زندگی هم تجربه کنی .

Anonymous said...

يعني نمي خواي كنكور سال آينده شركت كني؟ راستي يادمه شرطمون دو قسمتي بود نبود؟

Anonymous said...

ااه ، یک نفر هم حالش خوب نیست آدم دلش خوش باشه که با خوندن حرفهای اون حالش بهتر می شه. دارم به این نتیجه میرسم که...

Anonymous said...

خدا رو از زندگی حذف کردیم بدون اینکه هیچ بینش یا ایدئولوزی مدونی به عنوان جایگزین داشته باشیم.و تا وقتی که به اون بینش نرسیدیم اوضاع همین خواهد بود.به این نتیجه رسیده ام که بدون یک بینش معنوی -هر چند دروغ یا احمقانه-نمیشه زندگی با ثبات و آرامی داشت.حتی اگه اون بینش گاو پرستی باشه....بشخصه از همین وضعیتی که گفتی خسته شده ام...

Anonymous said...

متهم جان اتفاقا اشکال از همون ایدیولوژی های مدون است . جون مادرت بذار هر کس همون جوری که دوست داره به زندگی به طبیعت و به خدا اعتقاد داشته باشه یا نداشته باشه . بذار هر کسی به صدای درون خودش گوش بده . وقتی که بخوای همه را توی یک ایدیولوژی بگنجونی مشکل پیدا میشه . بعد هم نمیدونم کی گفته که زندگی باید همش خوشی و پیروزی باشه . نخیررررررررررر زندگی همینه غم داره شادی هم داره . شکست داره و پیروزی هم داره .زندگی همینه گاهی خیلی خوشحالی . گاهی خیلی غمگینی . گاهی میگی اصلا یعنی چی ؟؟ همه اینها جزو زندگی است . اصلا بابا زندگی یعنی همین .

Anonymous said...

نمخواهم اینجا رو به صحنه جنگ سرد تبدیل کنم ولی جناب
mعزیز
کاش با این سبک کامنت گذاشتن ناشناس راه بحث را نمیبستی...چه بسا من را متقاعد میکردی

Anonymous said...

متهم جان . اون کامنت بدون اسم از من نیست . در ضمن من وبلاگ ندارم که ادرسش را بدم .جنگی هم از نظر من وجود نداره . تو نظرت را گفتی و من هم نظرم را گفتم . به نظرت هم احترام میذارم گرچه قبولش ندارم .