Thursday, September 09, 2004

دلم مي خواست برم دنبال فيلم نامه ي Taxi Driver، که همين امروز ظهر ديدم. اما نشد ديگه. رفتم دنبال محسن و مهدي. کامپيوتر و چمدونهاي محسن رو برديم ترمينال. بعد هم مهدي رو با دو تا چمدونش بردم اون خونه هه. يه خونه ي قديمي با دري چوبي. کنار چندتا ساختمون مجلل در يکي از بهترين جاهاي مشهد. از راننده ي تاکسي خوشم اومد. رابرت دنيرو هم طبق معمول معرکه بود. چه زوجي هستن اين اسکوسيزي و دنيرو. گاو خشمگين رو چندسال پيش توي دانشکده ديدم. مي پرسه واقعا چرا اينقدر به ما کمک مي کني. مي گم تشکر نکن منو شرمنده مي کني. ديروز و پريروز هم از دفاعشون عکس گرفتم. پيرزنه مادر شهيده، طبقه ي دوم خودش مي شينه و طبقه ي پايينو مي ده به دانشجوها. پول که نمي گيره بماند گاهي وقتي غذا هم مي ده. اين اولين جلسه ي دفاعشه. استاد دفاعمو مي گم. دکتراشو شريف گرفته و تازه جزو هيات علمي دانشکده ي ما شده. شوهرش پارسال مرده، تا وقتي که ورثه دست روي خونه نذارن براي بچه ها آلونکي هست. ساعي رو يادته مي گفت حريف کره اي مو نمي شناسم و اولين باريه که به ميدون فرستادنش، حکايت منهم با اين دکتر جديده همينه. کسي نمي دونه توي جلسه ي دفاع چقدر قراره منو بپيچونه. هروقت مي رم خوابگاهو مي بينم هرچي انگيزه براي خوندن واسه تهران دارم از کفم ميره. آدمي به زودرنجي و حساسيت من توي محيط هاي شلوغ و کثيف خوابگاهي چطور سر خواهد کرد. همونطور که ساعي سه ثانيه ي آخر حريفشو برد اميدوارم منم از عهده ي اين بابا بر بيام. اين ديوارهاي خوابگاه هم براي خودش وبلاگيه ها! بالاخص اگه صاحبان قبليش دخترها بوده باشن. از شمع گل و پروانه بگير تا تاريخ امتحان، همه چي توش پيدا مي شه. از اين شوخيش خيلي خوشم اومد، مي گه "شيرني پروژه بايد چطوري باشه، مي ريم قنادي مي گيم، يک کيلو شيرني مي خوايم با فونت نازنين!"