Wednesday, May 05, 2004

اين موضوع که بعد از چهار سال از آخرين باري که به چشم پزشکي رفتم فقط چشم چپم کمي ضعيف شده اين نويد رو مي ده که روند ضعيف شدن چشمهام رو به توقفه. سال دوم راهنمايي بودم که ضعيف بينايي مثل آوار روي سرم خراب شد. از بازيهاي کوچه و فوتبال و گل کوچيک که خيلي هم به ش علاقه مند بودم، بريده شدم. منزوي شدم و متمايل به خوندن کتاب. اوايلي که عينکي شده بودم، شبها قبل از خواب توي رختخواب گريه مي کردم و از خدايي که اونموقع ساده انگارانه به ش اعتقاد داشتم مي خواستم صبح که از خواب بيدار مي شم چشمهام قوي شده باشه. اما اولين پرتوهاي صبحگاهي حقيقت تلخي رو به م مي گفتند، اينکه تو هنوز عينکي هستي. نمي توني فوتبال بازي کني، از استخر رفتن با سايرين لذتي نخواهي بود و محکوم به انزوا هستي.
فردا صبح يادم باشه بعد از کلاس بررسي آخرين عينکم رو هم بگيرم.