Saturday, April 10, 2004

به همين راحتي چهار روز از آخرين مطلبم مي گذره و من نوشتنم نمياد! از اون بدتر خوندنمم نمياد، البته نه خوندن مونيتوري بلکه خوندن چاپي. اينترنت بدجوري عادات "خوانشي" منو عوض کرده، يه زماني ساعات طولاني نشستن (درواقع دراز کشيدن) و کتاب خوندن برام امري عادي بود ولي الآن جاشو به ساعات طولاني به مونيتور خيره شدن داده. از کتابخونه فرهنگي کتاب ميارم، اما نمي خونم، بيشتر وقتم پاي کامپيوتر مي گذره و سعي مي کنم هرطور که شده درسامو زورکي به کامپيوتر ربط بدم، گزارش کاري روکه مي شه دستي و يک ساعته نوشت با WORD مي نويسم و کلي وقتِ بيشتر از لياقتش صرفش مي کنم، سعي مي کنم مسالمو به جاي دستي حل کردن با کامپيوتر شبيه سازي کنم... خلاصه که اگه روزي بياد و اين کامپيوتره (زبونم لال) درد و مرضي بگيره روز عذاي من خواهد بود. واقعا حرص آوره که روش درست استفاده از وسيله اي رو بدوني اما بخاطر بلهوسي و تنبلي کارو به افراط و اعتياد برسوني و هي خودتو عذاب بدي و هيچي به هيچي.

در موردعکس مطلب قبل، بهار کشف کرده که با توجه به کنار هم بودن پاها و استفاده ي همگي از يک رو انداز و تقاوت قد افراد، کوچکترها بايد تا اعماق زيادي زير پتو ها غرق شده باشند! کسي راه حلي براي پاسخ گويي به اين مشکل به ذهنش نمي رسه؟ اين مساله خيلي فکر منو به خودش مشغول کرده؟!
يک پاسخ ِ دم دستي: اين خانواده در بم (ره) زندگي مي کردند!