ما
خوابمان گرفته است و آپديتمان نميآيد. از طرفي ساعت هنوز نه و نيم هم نشدهاست، ليکن ما چون دوغ خوردهايم و برنج و قزلآلا، خيلي خوابمان ميآيد. کتابها و جزوات ِ دياسپي را اطرافمان پراکندهکردهايم و خميازههاي ممتد ميکشيم. خبر زياد است و گرفتاري فراوان، اما نوشتني چه؟ نميدانيم که آيا هرخبري گفتني است و هر ماجرايي نوشتني يا خير؟ ليکن اين را نيک ميدانيم که درسمان را بايد خوب بخوانيم. اين را هميشه نيک ميدانستهايم. اما افسوس که هميشه نيک بدان عمل نکردهايم و افسوس زياد خوردهايم. ديروز به دوستي ميگفتيم که ديگر دغدغهي ثبت زندگي در ما افول کردهاست، راستاش را بخواهيد، بيشتر از آنکه افول کردهباشد، ما تنبلي ميکنيم. تن به نوشتن نميدهيم و لحظات ميگذرند و ثبت نميشوند. الآن هم که شکمان باد کردهاست و چوب طمعمان به يک ليوان دوغ اضافه را که دور نريختيم، ميخوريم. حالا که کمي نوشتيم و مجبور شديم اندکي بيانديشيم سرحال آمديم. برويم لَختي درس بخوانيم.
4 :
ما نیز لمحه ای به آنچه قرائت کردیم بیاندیشیدیم و کوتاه نظری داریم بس مفید فایده از نظرگاه خودمان.
تقریر فرموده بودید که کرم ثبت جزئیات در ذات اشرفتان افول کرده در این که نمی توان شکی داشت اما گاهی زندگی نیز ارزش ثبت شدن ندارد و هرچند به قاعده باید به سمعتان رسیده باشد که زندگی در همین جزئیات است لذا چون نیک بنگری جزئیاتی هستند به غایت بی خاصیت
بیش از این مصدع اوقات نشویم.
مستدام باشید.
خوشمان آمد ...
ejab!
حالا ثبت لحظه لحظهء زندگی هم نبود . نبود . اصلنش هم برایت مهم نیست که دلم قرل آلا خواست ؟ ... نچ . شاهانه نوشتی . شاهان را چه به درد شکم رعیت !
Post Comment