نخواب!
نبايد بخوابم. بايد در مقابل خواب ِ زُهْر مقاومت کنم. اگر بخوابم شب هم بايد متقابلا دير بخوابم و اين يئني سُبْه هداقل بايد 9 بيدار بشم در هاليکه فردا سائت 7 کلاس دارم. سخته. خيلي سخته. چندماهي ساعت هشت ونه سُبْح بيدار شدن و هالا يک روز درميون ساعت هفت سُبه کلاس دارم يئني بايد هداقل 6 و نيم بيدار بشم. ويدئوهاي جيمز بلانت رو دانلود ميکنم. فيلمها رو ورق ميزنم. يک زُهْر جمعهي گرم لئنتي که نبايد بخوابم. متئو ميگه:
Matthew: I don't believe in God, but if I did, he would be a black, left-handed guitarist.
منزورش از گيتاريست سياه پوست چپ دست جيمي هندريکسه. متئو و تئو هردو توي وان لم دادن ودرمورد خدا و جنگ ويتنام و موسيقي راک سُهبت ميکنن. از مايکل پيت که توي اين فيلم نقش ماتئو رو بازي ميکنه خوشم اومد. مخسوسا اون بخشي از ديويدي که سواي فيلمه و متئو با گروه راکاش آهنگ معروف Hey Joe رو ميخونه. آهنگي که توي سکانس وان هم آخرش خونده ميشه. اين آهنگ هم از اجراهاي مئروفه جيمي هندريکسه. جيمي هندريکسي که با دندوناش گيتار الکتریک ميزد و در 27 سالگي مرد. چتوري مرد؟ مرگي که مسل مرگ بقیهی استورهها پيچيده در راز و رمزه اما در واقه توي استفراغ خودش خفه شد و سُبه که دوست دخترش خواست بيدارش کنه ديد جيمي مرده. جيمي هم که مرد، ديگه چه کار ميشه کرد که وقتو پر کنه؟ سازدهني؟ آره. ولي نه. ايراد کار اينه که وقتي ميخواي سازدهني بزني؛ يئني تمرين کني که ياد بگيري تا شايد بتوني بزني نميشه موسيقي گوش داد و مگه ميشه بدون اينکه موسيقي گوش داد کاري کرد؟ چطوره به ترن هوايي ديشب فکر کنم. به ئُنوان اولين بار تجربهي جالبي بود. خوشمان آمد. هيف که کوتاه بود. اينم نشخوار شد. بگردم توي مجلهي هاي هفتي که دارم سراغ مطلبي که قبلا در مورد Closer توش ديدهبودم. يکي يکي مجلهها رو برميدارم و عناوين روي جلد رو ميخونم. نخير نيست. روي جلد فايده نداره بايد فهرست کامل رو بخونم. دوباره از اول. يافتم. يک نقد داره و سه چهارتا مساهبه. متالبي هم در مورد The Dreamers داره. برم اينارو بخونم.
4 :
جداْ همه بحث هایی که چند ماه پیش در مورد رسم الخط و نگارش توی وب را افتاده بود رو خوندی و به این نتیجه رسیدی که اینطوری بهتره؟ من که ۳ تا خط بیشتر نخوندم از مطلبت رو چون واقعاْ نمی تونم سر هر کلمه چند ثانیه وقت بزارم تا رمز گشایی کنم. اما چند تا نکته رو خیلی خلاصه می گم:
۱) فکر نمی کنم مشکل زبون فارسی این باشه که برای یک صدا چند تا حرف وجود داره. مگر چندین و چند ترکیب در انگلیسی نیستن که صدای "شن" میدن؟ یا صدای "آی" و ... در فرانسه که وضع بدتره...کلی از حروف نوشته می شن اما اصلاْ خونده نمیشن. یا مثلاً زبون عجیب غریب چینی یا ژاپنی. آیا این جماعت تغییری تو زبونشون دادن؟ یا زبونشون بخاطر این چیزا مهجور تلقی میشه؟
۲) هر کلمهای یه ریشهای داره و یه هویتی. اینکه یهو بیایم به جای ظهر بنویسم زهر. یعنی کلاْ لغت ظهر در ادبیات معدوم بشه و ارتباط تاریخی یهو قطع بشه چه فایدهای داره؟ فقط سادهتر شدن؟ کدوم زبون به خاطر سادگیش فراگیر شده تا حالا؟ فرض کن این طرز نوشتن همه گیر هم بشه. رفته رفته امکان رجوع به گذشته و فهم گذشته سختتر میشه. بی هیچ علتی.
۳)ذهن آدمیزاد بیشتر از اون که در هنگام خوندن وابسته به الگوهای صوتی باشه از الگوهای بصری استفاده میکنه. من مطمئنام که نه من و نه هیچ کس دیگهای راحت نمیتونه مطلبت رو بخونه و صرفاً اعصابش خورد میشه.
4) کسایی که میخوان فارسی یاد بگیرن متد درست حسابی برای یادگیری پیدا نمیکنن. این مشکل اساسیتره تا مشکل چند حرف و یک صدا. یکی اگر واقعاً دلش میسوزه برای یادگیریه زبان فارسی، بیاد روی تدوین متد کار کنه که هزار خیر و برکت داره.
5) من مرجع معتبری ندیدم که تا به حال این روش رو استفاده کنه و مورد استقبال هم قرار بگیره.
خلاصه که ما گفتیم...خواه پند گیر خواه ملال ;)
توسط hamid
وبلاگ چرتي داريد-يعني به نوعي لوس است!
توسط محمد
به نظر من كه ايرادى نداره گاهى عقب عقب و يا سر به آسمان راه برويم. گاهى حسى كه با نوشتن "زهر" به جاى "ظهر" منتقل مىشود با نوشتن ده پاراگراف طولانى و ويراسته هم منتقل نمىشود.
توسط sprichue
خدایی یه تجدید نظر توی این نوع نوشتنت بکن.
دهن ما رو....
توسط سورئالیست
Post Comment