Tuesday, September 27, 2005

عادت نکنيم.

همزمان دو تا کتاب مي‏خوندم، دو تا کتاب رو با هم پيش مي‏بردم. «زهير» پائولو کوئيلو و «راز فال ورق» از ياستين گوردر(فکر مي‏کنم با کتاب «دنياي سوفي» شناخته‏شده‏تر باشه). هردو رو هم باهم تموم کردم. هردو کتاب رو مديون دوتا دوست هستم، زهير رو از علي‏رضا گرفتم و «راز...» رو هم M از خواننده‏هاي خوب اينجا به‏م معرفي کرد. در عين حال دوتا دوست ديگه چندتا فيلم خوب به‏م دادند. هوم.. خيلي عالي بود، بعد از مدت‏ها چند روز هم کتاب خوب بخوني و هم فيلم خوب ببيني و همه‏رو هم مديون چندتا دوست خوب باشي. نه، از کتاب‏ها چيزي نمي‏نويسم. مي‏دونم که بازبان الکن‏ام نمي‏تونم حکمتي رو به کسي منتقل کنم و همونطور که درپست قبلي نوشتم، مي‏دونم که نمي‏دونم. فقط مي‏تونم سفارش کنم که اگر نخوندين اين کتابارو بخونين و عادت نکنين.

"از خدا سوال‏هايي مي‏پرسم، همان سوال‏هايي که درکودکي از مادرم مي‏پرسيدم:
- چرا بعضي‏ها را دوست داريم و از بعضي‏ها بدمان مي‏آيد؟
- بعد از مرگ کجا مي‏رويم؟
- ما که قرار است بميريم، چرا به دنيا مي‏آ‏ييم؟
- خدا يعني چه؟
و استپ با زمزمه‏ي مداوم بادش پاسخ مي‏دهد، و اين کافي است... همين که بدانيم در زندگي هرگز براي سوالهاي بنيادي‏مان پاسخي نخواهيم يافت، و با اين وجود مي‏توانيم پيش برويم.»
زهیر - ص328

2 :

Anonymous said...

برای من، خدا یعنی وقت اضافه ، یعنی امید، امید به اینکه ما همه تلاشمون رو بنیم و اگه شد که چه بهتر اگر هم نشد باز هم امید داشته باشیم که حتما بهترشو میده! حتما صلاحی هست!و یا به قول قدیمی ها
خدا گر ز حکمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری
و یا : از این ستون تا اون ستون فرجه!
امید به اینکه هیچ چیز بدی وجود نداره فقط باید یاد بگیریم قسمتهای پر لیوان رو ببینیم...

Anonymous said...

اگر هنوز دنبال کاری و از کار تو شرکت خصوصی بدت نمی‌یاد با من تماس بگیر.