Sunday, January 30, 2005

موسيقي مي‏ذارم، دوربين رو روشن مي‏کنم و به عدسي‏ش خيره مي‏شم. سعي مي‏کنم حس بگيرم، حسي که در همون لحظه دارم، تا اون حس توي چشمهام ديده بشه و بعد با ديدن فيلم بتونم ببينمش. به چشمهاي خودم، به خودم زل بزنم تا ببينم اون تو چيه، شايد هم به تو فکر کنم و سعي کنم احساسمو نسبت به تو توي چشمهام ببينم. هميشه با اوني که از توي چشمهام به بيرون نگاه مي‏کنه مشکل داشتم. يه مشکل قديمي. چه کسي داره به بيرون نگاه مي‏کنه؟ اين چه کسيه که کارهاي احمقانه مي‏کنه، خوشحال مي‏شه و افسرده مي‏شه؟
سوالي که برميگرده به خيلي وقت پيش‏ها، در دوران کودکي هم هروقت کمي خود نمايي مي‏کردم يا در جمعي شرکت مي‏کردم يکدفعه به خودم مي‏اومدم و مي پرسيدم اين کيه که داره اين کارا رو مي‏کنه، کيه که به بيرون نگاه مي‏کنه و از جمع کناره مي‏گرفتم.
شما مي‏دونين که "اون" کيه؟